Sunday, January 13, 2013

مروري بر دلنوشته هاي دفاع مقدس

https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1psrgMzCK_ml8U-1zRTqdNpSo4Hd3YIBIHfZEUiHQ_Zes0_5xl5NyPNtv832pC6SR2IeqRwz2eVdtlf0kxFs5n0DsJh5XEKzfq/Defa---1.jpg?psid=1
کلید واژه ها : جنگ ايران و عراق + حسن گوشت کوب + ستون پنجم + آيت اله محلاتي + جدا شدن سر مسافر فرند شيپ + فرار شکاري اف - ۵ + سفير آمريکا + عمليات نجات + ماموريت با تکاوران + ننه علي + شوخي هاي زمان جنگ + شليک خودي ها + هواپيما خفاش + راديو صداي منافق + کاپيتان محمد حيراني + شهيد آل آقا + کودتاي نوژه
مقدمه ای برای آغاز سخن ..
همه ساله در سالروز دفاع مقدس حس و حال عجيبي به من دست مي دهد . ايثار گري دلاور مردان ارتشي لحظه اي از ذهن و فکرم محو نمي شوند . خوشحالم به عنوان عضو کوچکي از پرسنل ارتش بخشي از خاطراتي که طي جنگ ايران و عراق شاهد اش بودم ، براي نسل هاي بعدي بازگو نمايم . خوشحالم بيش از چهار ميليون نفر دلنوشته هايم رو در اين مدت ملاحظه فرموده اند . و اينک براي پاسداشت بزرگ مردان قهرماني که امروز در جمع ما نيستند ، گزيده اي از پست هاي گذشته رو تقديم حضورتون مي کنم . لازم به ذکر است بخش عمده اي از تصاوير مطالب قديمي حذف شده اند که از شما ياران صميمي پوزش مي خواهم . اما بتدريج در حال آپلود و بازنشر آن ها هستم .  
 روایتی خواندني از روز اول جنگ
 روزی که حسن گوشكوب به جاي گوشت ، هواپيما را کوبید !
 پايگاه يكم ترابري ، خط پرواز سي -۱۳۰

شب قبل از حمله ناجوانمردانه صدام حسين به كشور عزيزم ايران در خط پرواز شيفت بودم . اون موفع بچه ها در سه شبفت كه به طور گردشي تقسيم مي شد به سر كار مي آمدند . كار شيفت شب معمولآ خيلي راحت بود . و اگر پروازي اعلام مي شد انجام مي داديم . و گرنه به صورت آماده به سر مي برديم . بعضي از  همكاران به دليل اين كه روزها مشغول به فعاليت هاي ديگري بودند ، همون سر شب پوتين ها رو در آورده و مثل خونه ي خاله شون تخت مي گرفتند مي خوابيدند ! بعضي ها هم با دوستان ورق بازي مي كردند ! بازي " حكم " خيلي رواج داشت . البته اين رو هم بگم  خوابيدن و تخته نرد و ورق بازي جرم بود . ولي تركيب هر شيفت طوري انتخاب مي شد كه اغلب با همديگر هم مرام باشند . و اگر بر حسب اجبار يك غير خودي يا به اصطلاح آن ايام يك حزب الهي در تركيب قرار مي گرفت ، افسر سر شيفت همون سر شب او رو آف مي نمود . تا خداي ناكرده نره گزارش بده يا زير آب بچه ها رو بزنه . اما بشنويد از من كه نه حكم بلد بودم و نه صبح ها كار مي كردم كه شب تو اداره خوابم بگيره . به همين دليل تا صبح بيدار بودم و سر به سر بچه ها مي گذاشتم .
               
خوب يادمه يه درجه دار راننده داشتيم كه طفلك خيلي سر به زير و مومن بود . با شوخي بي ادبانه بچه ها كه واقعآ بد جوري بين برخي از همكاران رواج داشت  سرخ مي شد و با يك لبخند نمكي سعي مي كرد از دست افسران خط فرار كنه . نمي دونم بچه قزوين يا زنجان بود ولي به هر حال اهل هر جايي كه بود خيلي آدم با تقوا و درستكاري بود . بچه ها چون به او اعتماد داشتند كه كسي رو لو نمي دهد و از  طرفي هم  نمي تونستند آف اش كنند چون در صورت نشستن هواپيما او مي بايست با ماشين " مرا تعقيب كن " در جلوي هواپيما حركت مي نمود و جاي پارك را به خلبان نشان مي داد . در حضور او همه كار مي كردند . همون طور كه گفتم يكي از كار هاي من در ايام شيفت شب ، اذيت كردن و سر به سر گذاشتن با بچه ها بود .  اون شب من به اين بدبخت راننده كه بعد از صرف شام تخت مي گرفت مي خوابيد گير دادم . او هميشه عادت داشت  زنگ ساعت خود را براي قبل از اذان صبح كوك نموده و بعد از خواندن نماز صبح با دوچرخه قشنگي كه داشت به خونه اش بره . نيمه هاي شب وقتي در خواب ناز بود و به قولي هفت تا پادشاه رو در خواب مي ديد رفتم سراغش ...

يواشكي رفتم سراغ اش و ساعت او را حدود 2 ساعت جلو كشيدم ! و همين طور ساعت ديواري خط پرواز را هم جلو كشيدم و با ساعت راننده تنظيم نمودم . به بچه ها گفتم صداش رو در نياوريد تا ببينيم عكس العمل او چه خواهد بود ؟ ساعت طفلك رآس ساعت 4 ( به حساب او ) زنگ خورد . در صورتي كه ساعت 2 بامداد بود !! بنده خدا سراسيمه بلند شده و خواب آلود به ساعت اش نگاه كرد ولي انگار به چيزي شك كرده باشد رفت سراغ ساعت ديواري خط پرواز ... و زماني كه مطمئن شد  وقت اذان صبح است ، بنده خدا شتابان رفت وضوء گرفت و شروع به خوندن نمازش نمود . بچه ها با ديدن اين صحنه حسابي خنده شون گرفته بود .ولي به زحمت جلوي خنده هاي خود را گرفته و منتظر اقدام بعدي او كه همانا سوار بر دوچرخه شدن و ترك خط پرواز بود ، شدند . و او دقيقآ همين كار را انجام داد و هر يك از ما بعد از رفتن او ، صحنه هاي بعدي مواجه شدن هاي او زا تجسم و تعريف مي كرديم . مثلآ دژبان جلوي در چه فكر خواهد كرد ؟  بچه هاش تو خونه چي خواهند گفت ..؟ واكنش او چگونه خواهد بود ...؟  و همه مي خنديديم ..
                
خوشا به سعادت چنين افراد ساده و متقي . خدايا من رو بابت اين شوخي ببخش .  به هر حال با دميدن خورشيد و آمدن برو بچه هاي شيفت صبح خط پرواز رو ترك كردم . فقط يادمه كه خونه نرفتم  و  تا نزديكي هاي ظهر بيرون بودم . نزديك ساعت 2 بعد از ظهر بود كه به خونه كه در همين بلوك هاي ده طبقه شهرك توحيد ( محل سانحه هواپيماي سي – 130 حامل خبرنگاران ) قرار  داشت رسيدم . با آسانسور همراه با پاكت هاي ميوه و خريد هايي كه كرده بودم به طبقه نهم رسيدم . از روي تراس جلوي در ورودي خونه مي شد ابتداي باند فرودگاه مهر آباد رو مشاهده كرد . و من همسرم رو صدا زدم تا بار ها رو از دستم گرفته  تا بتونم پوتين هايم رو در بيارم . در همين اثنا چشمتون روز بد نبينه ديدم چند فروند شكاري ( كه فكر مي كردم متعلق به پايگاه خودمون باشه )  در ارتفاع خيلي پائين  و با سرعت در حال پرواز هستند . متعاقب آن چندين صداي انفجار مهيب رو شنيدم . خطاب به همسرم گفتم بدو بيا نگاه كن . شكستن ديوار صوتي كه ديشب در باره اش صحبت مي كردم ، همينه !! همسرم با تعجب جواب داد ولي تو در مورد دود و آتش چيزي نگفتي !!

وقتي خوب به باند و پايگاه خودمون نگاه كردم ديدم حق با اوست . انگار اتفاقي رخ داده است ! چون دود غليظي از چند نقطه خط پرواز به چشم مي خورد . به تنها چيزي كه فكر نمي كردم  حمله هواپيماهاي عراقي به تهران بود .  من هميشه عادت داشتم هر هواپيماي سي – 130 رو كه در آسمان مي ديدم  به هركي كه كنارم بود توضيح مي دادم كه  خلبان اين هواپيما كيه ..  از كجا مي آيد .. شماره سريالي كه روي دم آن نوشته شده است چند است !! و ....  البته پي بردن به شماره هواپيما رو از روي چراغ قرمز  روي دم و در بعضي از هواپيماهاي مدل بالاتر كه روي كمرشون قرار داشت تشخيص مي دادم .  ولي مسير و نام خلبان رو از روي جدول پرواز ها  كه بر روي ديوار خط پرواز نصب بود  به خاطر مي آوردم .  اون روز قبل از اين كه همسرم رو براي نشان دادن شكاري ها صدا كنم ديدم كه هواپيماي اكتشافي ما ملقب به خفاش ( تقريبآ كاربرد آواكس رو داشت ) با عجله در حال نشستن در مهرآباد است ! حالا از كجا فهميدم خلبانش عجله داره ؟!!  به خاطر آنتني مخصوصي  بود كه فقط اين نوع هواپيما ها دارند . و خلبان بايد قبل از نشستن بالا ببرد . در حالي كه در حال فرود داشت بالا مي رفت ! فهميدم عجله داشته يادش رفته است !!
             
روز اول جنگ  ،  پايگاه يكم ترابري   :

به محض اين كه شرايط رو غير طبيعي احساس كردم ، سريع سوار ماشين ام شده و قصد رفتن به پايگاه رو داشتم كه سر راه سرپرست خط پرواز جناب معمارزاده ( الان خيلي پير شده است ) رو ديدم . او از من پرسيد چه خبر شده بهروز ؟ گفتم والله من صداي انفجار شنيدم ولي بعدش ديدم از پايگاه دود غليظي بلند شده است .!! گفت صبر كن من هم با تو مي آيم . وقتي از منازل سازماني زديم بيرون جماعت زيادي رو ديدم كه به سمت فرودگاه و پايگاه در حال دويدن هستند . خطاب به آقاي معمارزاده گفتم نمي دونم چه خبر شده است ؟ ولي مردم چرا به سمت پايگاه هجوم مي برند  ؟! از يكي از مردم در حال دويدن پرسيدم عمو جان چه خبر شده است ؟ گفت خبر نداري ؟ نيرو هوايي ها كودتا كرده اند !! و ديگر نماند تا منبع اين خبر را بپرسم ! به هزار مكافات از لابلاي جماعت به سختي عبور كرده و خود را به پايگاه رسانديم . با كمال تعجب ديدم افراد غير نظامي فوج فوج وارد پايگاه شده اند . و بدون اين كه دژبان جلوي در ممانعتي به عمل آورد  مردم وارد رمپ پرواز شده اند . هيچ كس هم پاسخگوي سئوالات ما نبود ! خداي من چه اتفاقي افتاده است ؟

تا قبل از فرار بني صدر ما مي تونستيم با ماشين هاي خودمون تا جلوي رمپ پرواز برويم . وقتي به رمپ رسيديم با تعجب ديدم يك عده جوون دارند هواپيماهاي جت فالكون رو هل مي دهند . و چند نفر از افسران خط پرواز هم آن ها رو راهنمايي مي كنه تا از منطقه دور نمايند ! از اولين نفر بچه هاي خودمون جريان رو جويا شدم گفتند عراق حمله كرده است . از من خواستند سريع هواپيماهاي سي – 130 را كه كنار هم پارك شده اند رو به انتهاي باند برده و با فاصله از يك ديگر پارك نمايم . بقيه هم همين كار رو مي كردند . در حالي كه اولين هواپيماي دم دست را به سمت انتهاي باند نظامي مي بردم ، ديدم يكي از بچه هاي خط پرواز به اسم " ياري فرد "  كه قد درازي هم داشت با رشادت هر چه تمام تر  سرگرم جلوگيري از به بيرون پاشيدن  بنزين هاي داخل باك يك فروند بوئينگ سوخت رسان 707 است كه به طرز معجزه آسايي از آتش سوزي نجات يافته است . تركش مذاب موشك  شليك شده از ميگ عراقي بدنه تانكر را بد جوري صدمه زده و سوراخ كرده بود ! و بنزين با شتاب هر چه فراوان در حال بيرون ريختن بود .
            
اقسر فوق الذكر با پيچاندن كاپشن پروازي خود به درون سوراخ كه هر لحظه امكان انفجار آن مي رفت  سعي در جلوگيري از يك فاجعه بزرگ داشت  . واقعآ صحنه خيلي دردناك و عذاب آوري بود . از هر طرف دود و آتش به پا خواسته بود .  وقتي به خط پرواز برگشتم شنيدم با اولين شليك رگبار مسلسل و شليك موشك به پايگاه متاسفانه يكي از صميمي ترين دوستانم به نام " دامغاني " تركش خورده است و بچه ها به نزديك ترين بيمارستان يعني شماره 2 منتقل كرده اند . ولي تلاش پزشكان چاره ساز نبوده و طفلك شهيد شده است . در حقيقت او اولين شهيد جنگ تحميلي محسوب مي شود . همه سراسيمه و ناراحت بودند . تعداد بچه ها هم كم بود . هجوم افراد غير نظامي كه با نيت كمك آمده بودند بيشتر سبب دست و پا گير شدن بچه ها شده بود . در همين بگير و به بند ها بود كه يكي از افسران كمك خلبان كه اسمش رو فراموش كردم ولي تو گردان پروازي " حسن گوشكوب " صداش مي كردند ، براي جابجايي هواپيما ، تنهايي پشت فرمون نشسته و وقتي مي خواست هواپيما رو به حركت در آورد ، هول شده و بال چپ اش رو نديده است ...

بال هاي بلند هواپيمايي سي –  130 طوري است كه از كابين فراخ و بزرگ هواپيما ديده نمي شود . يعني خلبان بايد سر خود را كج كرده و پشت شونه ي چپ اش رو نگاه كرده تا بتواند بال اون سمت رو ببينه ! ولي به هر حال براي يك خلبان حرفه اي مشاهده بال چپ هواپيما خيلي راحت است . اين بال راست است كه از روي صندلي سمت چپ ديده نمي شود . ولي اين بنده خدا حسن گوشكوب بقدري هول شده بود كه يادش رفته بود هواپيما بال هم دارد . شايد فكر كرده بود پشت فرمون پيكان قراضه باباش نشسته !! از بد شانسي او هواپيمايي رو انتخاب كرده بود كه در رديف جلو رمپ پرواز نزديك به ساختمان آشيانه پارك شده بود !! و جناب كوشكوب عزيز ما كه در حقيقت مجاز به روشن كردن هواپيما بدون حضور خلبان يك نبود ، به لحاظ شرايط اضطراري زمان جنگ از روي خير خواهي هواپيما رو روشن نموده و بعد از دقايقي بال چپ اش را محكم به دكل بلند پرژكتور كنار رمپ مي كوبد . و از طرفي چون آمريكايي هاي احمق و بي سواد باك سي – 130 ها رو درون بال قرار داده بودند !!!  در يك چشم به هم زدن هواپيما تبديل به تلي از آتش مي شود ..

    
از بد شانسي هاي ديگر اين كوشكوب خان اين كه شب قبل اش اين هواپيما 30000 پاوند  بنزين بهش زده بودند ! و آماده پرواز بود. بد شانسي ديگرش اين كه كسي نبود اون هنگام به كوشكوب بگه : حسن خطرناكه راه نيفت حسن !! به هر حال اون روز تا نيمه هاي شب تو خط پرواز موندم . كم كم ديگر بچه ها هم سرو كله شون پيدا شده بود . همون شب به ما دستور دادند فردا تعدادي از هواپيماها رو براي سالم موندن از حملات احتمالي دشمن به مشهد ببريم .. و من اولين داوطلب براي اين طرح پروازي  كه با نام " طرح گسترش " ناميده مي شد بودم . و از همين شهر رزمندگان رو به مناطق جنگي مي برديم .  اما يادم رفت بگم چرا به اين همكارمون لقب كوشكوب رو داده بودند . حسن بخاطر قد كوتاه و خپلي كه داشت اين اسم رو براش انتخاب كرده بودند !! البته اين رو اضافه كنم كه اكثر بچه هاي خط پرواز القابي داشتند كه در فرصت مناسب به آن ها و ادامه ماموريت هاي اولين هفته جنگ و همچنين پيدا كردن اتفاقي دايي ام بعد از 28 سال در مشهد خواهم پرداخت . البته اگه زنده مونديم و يادمون نرفت ....

 ادامه جنگ در جبهه اي ديگر

 طولي نکشيد که فرماندهان عاليرتبه ارتش تاخواسته با جبهه اي ديگر در جنگ مواجه شدند . و ان جبهه ستون پنجم نام داشت ! که تآثيرش مخرب تر از جنگ هاي کلاسيک و تعريف شده بود :
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1phhbQknC7SLtQyfDfcG24XdCnHD0tpelKZxVR7Gp4gQhOT2Kw0CTj7mSeoK7V1YAGUPQuli1NHo7IKsBjicaEt6n-AAcnk9hY/Defa---8.jpg?psid=1 
روز حادثه .....
خوب يادمه اون روز هم چهارشنبه اول اسفند ماه ۱۳۶۴ بود .. طبق معمول شال كلاه كردم تا برم اهواز.. با كلي سوغاتي كه همسرم براي مليحه خانم گذاشته بود .. از شانس بد من ، اون روز هيچ هواپيماي سي -۱۳۰ ، پرواز به مقصد اهواز نداشت ... حسابي حالم گرفته شده بود .. رفتم عمليات پايگاه سر و گوشي آب بدم تا شايد هواپيمايي براي اهواز جور بشه .. آقاي معمري ( اگه زنده اس يادش بخير .. اگه هم مرده ، خدا رحمتش كنه ) سرپرست وقت عمليات و ديسپچ پايگاه بود . هم آدم خوبي بود .. هم همشهري پدرم .. يعني قوچاني بود . دوستي ما هم به حضور پيش از انقلاب ام در اين يگان مربوط مي شد .  وقتي مشكل منو فهميد ، بهم گفت : بهروز جون غصه نخور ....كاري مي كنم كه به يارت برسي !! (تو رو خدا مي بينيد چطور براي جوون مردم روز روشن حرف و حديث در مي آوردند !؟ ) در ادامه افزود ...  يه هواپيماي فرند شيب داره از اون ور مي ره اهواز ... منظور از اون ور ...يعني از محل پاويون دولت در فرودگاه مهرآباد ...گفت خلبانش درويش است ... رابطه ات با او خوبه ..؟ گفتم : آره خب ... از دوستامه ... سريع برايم ماشين مجهز به بيسيم گرفت تا از وسط باند عبور كنيم ... چون اگه قرار بود از راه معمولي برم ، يك ساعتي طول مي كشيد ... براي مطالعه کل ماجرا اينجا را کليک کنيد
 تلخي هاي جنگ ..
  http://public.blu.livefilestore.com/y1pkR2uWZYWQtYoKUDwkCfICTqsz0QheLoJDHGvRQANT2RsWCr9yJnBdVwAJXhD3idpm_p8NRO6jXneS4FxqArimw/4.jpg?psid=1
 حادثه چگونه اتفاق افتاد ...؟
در يكي از روز هاي زمان جنگ تحميلي ، نزديكي هاي ظهر بود كه ، يك فروند هواپيماي اف-۲۷ ، نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران ملقب به فرندشيپ ، از پايگاه  دوشان تپه ، براي انجام ماموريتي به پرواز در آمد و در پايگاه يكم مهرآباد به زمين نشست ...  قرار بود اين هواپيما ، تعدادي از پرسنل ارتش رو به همراه خانواده هايشان ، به يكي ديگه از پايگاه ها كه اگه اشتباه نكنم ، تبريز ببرد .. ادامه
خيانت در جنگ ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1plo0eAXAgr8TlGECQ3mHRJZnsh-LPQr1ZcO2On_9IY0DcT1Fw-Pq916Ml6YJ_FOuAzYBlfduWYRv-1J_XElgnpQ4A_ZmN0pkt/Defa---4.jpg?psid=1
روایتی از یک ماجرای واقعی :

هنوز چند سالي از جنگ نگذشته بود ، كه شنيديم يكي از خلبانان خائن پايگاه دوم شكاري در تبريز با يك فروند هواپيماي اف - ۵ از كشور گريخته و به تركيه پناهنده شده است . و به ما ماموريت دادند تا به تركيه رفته و اين هواپيما رو برگردانيم . در اين جا لازم مي دونم در مورد واژه " خيانت " يه توضيح كوتاهي بدهم . من هميشه حتي از دوران نو جواني از خائنان به ملت متنفر بودم . و بعد ها خصوصآ در ايام جنگ وقتي خبر اين نوع خيانت ها را مي شنيدم ، به شدت متآثر مي گشتم . مخصوصآ آن هايي كه با خود ، هواپيمايي رو هم كه ميليون ها دلار ارزش داشت مي بردند . درست است بعد ها اين طياره ها با روش هاي ديپلماسي به كشور باز گردانده مي شدند ، اما نبودشان در ايام جنگ براي دفاع از آب وخاك مقدس كشور ، به خوبي احساس مي شد .ادامه ...
عمليات با ريسک بسيار بالا ..
 https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1p_W_T79X6d64LkcFGB4gxoxf-00SElhmonPS2StUVYdTlq_eSMmtnbfUn98EmrZdwbG6YpJ_QM3CsMtnoMWjGkhCGyZtOb876/Defa---10.jpg?psid=1
شمارش معكوس براي عبور از مرز ....
طبق نقشه اي كه در دست داشتيم بايد از پنجاه مايلي مرز ارتفاع كم كرده و با رعايت سكوت راديويي وارد خاك عراق مي شديم  .. نقشه خيلي دقيق بود .. محل استقرار رادار ها و پداقند دشمن مشخص بود .. ولي آن گونه كه متوجه شديم .. ما درست از نقاط كور راداري وارد خاك ان ها مي شديم .. و بعد از ۲۳ دقيقه پرواز در ارتفاع پائين .. بايد گردش به راست كرده و بعد از دوازده دقيقه پرواز .. باندي كه براداران اطلاعات عمليات سپاه با روشن كردن فانوس هايي آماده كرده  بودند ،  ديده مي شد که بايستي در آن فرود مي آمديم . ادامه
خلق حماسه هاي تاريخي
 https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1peeNFRBE1HyTwP8M2WD6d_srRknk2W3k2gh8mSUbSvLRYKOT4d-FVRg4anpV819g7RQzS51cz6K_Mw4XCmy98wR7AnxNmLZf5/Defa---14.jpg?psid=1
 شرح عملیات
ساعت ۲۴ روز ۱۳/۵/ ۱۳۶۶ يگان هاي عملياتي از خط پدافندي خود حرکت کرده و بر اساس طرح مانور مي بايست راس ساعت ۲ بامداد در گيري را اغاز نمايد . در ساعت مقرر ، به علت پرتاپ منور و نيز تيراندازي دشمن درون شيار ها هيچ يک از يگان ها براي شروع درگيري آماده نبودند . اين وضعيت ادامه داشت تا اين که در ساعت ۲:۳۰ عمليات با رمز ميارک " يا زهرا ( س ) در محور ۳ آغاز شد . ادامه
صحنه هاي عاطفي جنگ
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1peIe7djJKKY0qz9i7D4sQ6rUXCzTM54TkiUv1L4Sp6xvgJRPUzer6Zld0xOK-tR2irC6LR_0jsOgxJn-egs9d8OsjIjLXx1Zl/Defa---7.jpg?psid=1 
 در یکی از همین روزها که قصد اشتم به انتهای باند رفته و هواپیمای زبون بسته رو عقب جلو کنم ، ناگهان چشمم به تعدادي گوسفند افتاد كه در همون نزديكي ها ولو بودند .. من اهميت نداده و مشغول بررسي اطراف هواپيما شدم .. در همين هنگام صدايي توجه من رو به خود جلب كرد ...! اصلآ در ان محل دور افتاده انتظار هيچ صدايي رو نداشتم ... وقتي برگشتم پير مرد روستايي رو ديدم كه ظاهرآ صاحب گله كوچك گوسفند بود .. شايد هم چوپان بود . او وقتي من رو ديد ، با همان لحن مهربان اغلب روستاييان و با لهجه غليظ مشهدي سلام كرده و بالافاصله گفت ... آقا جان شما با اين طيارهاتون كجاها مي ريد .. !؟ ادامه ....
توهمات خنده دار .. !
روايتي از يك خاطره واقعي در جنگ
در حالي كه تند تند زخمي ها رو از سالن به سوي هواپيما مي آوردم ، يهو شنيدم يكي از پاسداران كه ظاهرآ مسئول بقيه بود ، خطاب به يكي از اعضاي گروه تخليه گفت : " چيسي " را يادتون نره ...  "چيسي " را حتمآ با اين هواپيما بفرستين ....    با شنيدن نام "چيسي " پيش خودم گفتم حتمآ يكي از خانم هاي گزارشگر ، تركش خورده .... بهتره برم اونو من بيارم ...   تا هم كمي زبون انگليسي بلغور كنم ... يه كم هم از كارش بپرسم ..... يكي نبود بگه آخه مرد حسابي .... به تو چه ؟!!   حالا چه وقت تمرين زبونه ؟!! ادامه ...
شوخی های زمان جنگ ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1p6KzOzV7wB18z3rI9Oke9nrV59xexhBuLW1JX1u2hBY9szOHJz0JmTiawhf4BMhIlxgzjN2ru4cP8Avs_rmAXAUDiA1YjZUsW/Defa---20.jpg?psid=1
پیوستن ولی الله به ما ...!!
من مشغول آروم کردن حاج آقا بودم .. مرتب از عقد صیغه محرمیت بین ما و آن خانم کذایی حرف می زدم .. لحن حرف هایم به صورت ماله کشی بود .. وقتی تآکید روی صیغه کردم ، بد جوری ملتهب شده و غرش کنان به سویم امده و در حالی که به چشمانم خیره شده بود .. گفت : تو فکر می کنی من از این بچه مسلمون های الکی هستم .. !!؟ مگه می شه یک نفر مفسده با دو نفر آن هم ظرف  چند دقیقه صیغه عقد بخونه ....!!؟ ادامه
خوش شانسی های زمان جنگ ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pvWkcUnp7cne4RNxj8AQsL-L78ymoUDHgzmU3w7UsoDnOBm-fiVvi_ryQfkR_hztix29NMhbXUBOy9g-adDjgo2Xp7UqYjjl1/Defa---23.jpg?psid=1
وقتي در فرودگاه ماهشهر فرود اومديم  ، ديدم هواپيماي قبلي تازه محموله اش تخليه شده است .  و برو بچه ها با عجله آماده بازگشت به سوي تهران هستند .... در همون حال خدا بيامرز محمود ظهوريان هم کري خوندن با من رو آغاز کرده بود .. و با ته لهجه مشهدي اش مي گفت .. يره ديدي با ما نيومدي ..؟؟  بجاش حالا حالا ها اين جا مهمون هستي !! آي حال موکنوم .. مو كه رفتوم .. ادامه  
يک اشتباه جبران ناپذير
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1p682_wsBrrVcTVGwlsMa1GMjHBAThy-bvt39rsaNmkkColPNMGPuPtAUtvl-yir_4VXL0OEuXED5eufBpodSWUJhmp_L40Gju/Defa---19.jpg?psid=1
در كابين همه چيز به شكل عادي بود ، سرگرد آقايي چراغ هاي باند فرودگاه كرمانشاه رو در سمت چپ خود مشاهده كرد .. او مي بايست آخرين چرخ خود رو رده تا در موقعيت فرود قرار گيرد .. او تمام منظقه رو مي شناخت . حساب پرواز هايي كه تا حالا به اين فرودگاه انجام داده بود ، از دستش خارج شده بود . هواپيما با اشاره دست كاپيتان آقايي به نرمي بر حول بال چپ خود چرخيده و در موقعيت باند قرار گرفت .. همه چيز مرتب بود ..   جزئيات سانحه
ماموریت های موفق سیاسی ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1p6KzOzV7wB1_5dfaQwZx-TEpHQuHTziIMZBp-lAU4hRB0NYSS0-eDXZYAZtJxFn_4cZvSwN0ajclh-DdGeVLnOF0WQaXz9Tnb/Defa---22.jpg?psid=1
تجسس وجب به وجب کوه ها ..
خلاصه با کارشکني هاي کشميري و تلاش شبانه روزي تيم شناسايي اثري از محل راديو منافق ديده نمي شود ..!! ضمن اين که آقايون متوجه مي شوند صداي ان رسا تر هم شده است .. !! و گويندگان جلف صداي منافق با قدرت تمام در تمام مدت شبانه روز اقدام به ارسال پيام و تضعيف قواي مسلح ايران مي پردازد .. و خيلي راحت با عوامل خود و شاخه هاي نظامي ارتباط برقرار مي کنند .. ! وقتي مدتي از حضور بچه هاي تجسس در کردستان مي گذرد ، ناگهان به ذهن يکي از فرماندهان با تجربه نيروي هوايي خطور مي کند .. اي دل غافل .. چرا از هواپيماي خفاش براي کشف ان استفاده نکنيم .. ! ادامه...
 فضولی های دوران دفاع مقدس !
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1p_W_T79X6d65Qa7x6dhSvH95wdjVnsNulepHymTFgaSpnyID6TX_LxQsLaJn3VbWWTzA4wC5CstvoBKdRBU0kn2CFn3MMQtNz/Defa---9.jpg?psid=1
حضور ميهمانان خارجي در مناطق جنگي :
بعد از ساعاتي انتظار .. ميهمانان هم با ميني بوس وارد فرودگاه شدند . و همگي به ترتيب سوار هواپيما شدند . اما وقتي که قصد داشتيم موتور هاي قارقارک رو روشن كنيم ، ( ببخشيد حالا اسم امام جمعه اهواز يادم آمد . آيت الله جزايري كه هنوز هم هستند ) ديدم مسئول ارشد گروه اومد تو كابين و گفت صبر كنيد . 8 نفر از ميهمانان ما گم شده اند . و ما يكي دو بار آمار گرفتيم و حاضر غياب كرديم . اما دقيقآ يك گروه در منطقه جا مونده اند . ادامه ...
لجظات عشق و عرفان در جنگ ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pqCskHzMf7VXIgUOZbTH97m2A-4Utr_jzX6_ta0FCRrBz8oZqL6VW66BcINLUZYI8RK_d0YAO0wlb7AmNXmh5ieUlDGrYXMwY/Defa---11.jpg?psid=1
همين كه بالا اومدم ... اولين مجروح كه چهره ي آفتاب سوخته اي داشت و معلوم بود از بچه هاي بومي منطقه خرمشهر است ، با لهجه شيرين جنوبي اش كه مملو از درد گلوله بود ، مچ دستم رو گرفت .... فكر كردم آب مي خواهد ... آخه مي دونيد كساني كه تير مي خورند ، يا خون ريزي دارن ، بد جوري تشنه مي شوند. آقايون اطباء  هم به ما سفارش كرده بودند مطلقآ آب يا مايعات به اون ها نديم . ادامه
غم از دست دادن ياران  
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1plo0eAXAgr8R4VjkolXtWcI7S_gsvKX6JSxJo_L8gIT_cMaNBwC3c6YQ_o6XOY-KrdhpiDJblU0MQ2y0ZPOEsd6QNfrWfTuTs/Defa---3.jpg?psid=1
از گروه پرواز ، فقط سروان محمد حيراني ( فرمانده هواپيما ) و ستوان ناصر رحيمي ( ناوبر ) را به خاطر مي آورم . اوضاع آن ايام سنندج خيلي بحراني بود . و بياد دارم ضد انقلاب محلي ، توطئه هاي فراواني در منطقه انجام مي دادند . از عمر انقلاب هم مدت زيادي نگذشته بود . و برادران سپاه و ارتش براي آرام كردن اوضاع در منطقه حضور داشتند ادامه ...
يادي از يک شهيد قهرمان
https://vwqdqw.blu.livefilestore.com/y1pkz4srdBa0kt0zE1iR3MdjC-5WEADs7TLODcUOYCgJGQh4JxORC5tTOoNxnLaWtesfsOKv9IssSxO9NCq9lroMIl4MBHHDY5Y/Small---1.jpg?psid=1
 عرق سردی تمام وجودتان رو گرفته .. زیر لب انواع و اقسام دعا هایی که بلدید رو آهسته قرائت می کنید .. تلاش می کنید همکار کنار دستی ات متوجه افکار پریشان شما نشود .. نمی دانید چه پیش خواهد آمد .. !!؟ هر ان منتظر مواجه با آتش  شکاری های دشمن هستید .. در اخبار خودمون هم شنیدید که صدام دیوانه دیوانه چندین فروند هواپیمای سوپر اتاندارد خریداری کرده است .. غرق در افکار وحشتناک خود هستید که صدایی که در ان رگه هایی از آرامش دارد ، روی فرکانس شما اومده و اعلام می کند "  من هواتون رو دارم .. نگران نباشید به پروازتون ادامه دهید .. " ادامه ..
تهمت و افتراء در جنگ .. !
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pvWkcUnp7cneknpRwK55Tdulzr2t4ad7Qdxf20DbT11oOpn3fjevzdhe2qSW1FeX3lqu1t63pizBTf1K0jp2DOKl9iOBxe7ou/defa---25.jpg?psid=1
ما را به دادگاه نظامي واقع در چهارراه قصر بردند ... بعد از ساعاتي بلاتكليفي به درون اطاق بازپرسي فرا خوانده شديم . تا وارد شدم ديدم همون روحاني جوان هم اون جاست ... تا منو ديد ، خطاب به قاضي كه او هم روحاني بود گفت : حاج آقا .. خودشه ... اين همون طياره چي است ؟  من كه مرگ خود را حتمي مي دانستم ، و شب قبلش هم از زبون حضرت امام شنيده بودم كه گفته بود ، به اين كودتاچيان رحم نكنيد ، زدم به سيم آخر و در جوابش گفتم .. ادامه ماجرا ..
ماموريتي براي نجات هواپيما از منطقه
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pnOklNKYNuLQ8Z6FfEB0p1fLZ8b5GSoKfNrbbG7lEQJ_vkUXbpvKzD3xJ0MOpPsjdaE7wfUKqEFqg-X18smONCSaZVABqP68A/Defa--18.jpg?psid=1 
 تازه از روي پل بزرگ شهر عبور كرده بوديم كه ناگهان ديدم  آسمان بالاي سرمون سياه شد . وقتي دقت كردم ديدم انبوهي از شكاري بمب افكن هاي عراقي  با پرواز دسته جمعي  به فراز شهر اهواز آمده اند ... تا  خواستم به راننده  و ضعيت رو بگم ، چشمتون روز بد نبينه ، براي لحظه اي صداي انفجار وحشتناكي شهر را فرا گرفت . وقتي به پشت سرم نگاه  كردم ديدم همون پلي كه تنها چند دقيقه قبل از رويش عبور كرده بوديم  ، با اصابت بمب هاي قوي از جاي خود كنده شده است .!! ادامه ...
 و ..
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1ppJFSRWeJhP6l7DaiWcObHpaPLpB5kZyLUYKbP0rPsPZebgRj9OBP145D5OvZGRh6tGB7b4Fi0BmyXmQ9Uqlh-ZTHyP9_KsJW/Defa---5.jpg?psid=1https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pOaJDQ59-hLTTY1d07rV7ZppsGxRvQ-BYiyf7aNLwbeBpuTKjkSE9W07mxMYJ9s6m7gdbsHofrM0wB7Jjk4Hag_XAH1D9tXpg/Defa---13.jpg?psid=1
            ربايش هرکولس ، سوتي خدمه !       وداع هميشگي با پرواز                  
https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pyguClEZt0swJ37-aIj0nvMg_ed1rhH86hTmbpk5NUJfeHpox3nymDXwnQ29Gx82AVY5Bm2LSlWxJRCpOsJ2hEhxH2cajWnLw/Defa---6.jpg?psid=1https://u2rtla.blu.livefilestore.com/y1pc2YPWOHD2enTA9xjE2bi_aaXHgfRG3mALAgj0IIF6gjyKjDpkZyzO-zMV92NjbJufYM2-vqkmvfI8FM7aIGsD-kVGI41Y2xd/Defa---21.jpg?psid=1
 https://s0t26g.blu.livefilestore.com/y1p8oFwifmvSNlgvjP74kMROe-Y268Hq5JtBkMCY4ZdvsbKpSD9hia2JfCPWBK_RkkROAmSc0vjOLt1-x00xr8EhH9MjoFxMlZu/autumn-3.jpg?psid=1
در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
اين مطلب ساعت ۲۲:۴۵ دقيقه بتاريخ سي ام شهريور ماه ۱۳۹۱ پايان يافت .

 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران  
https://6gbplg.blu.livefilestore.com/y1ps-jfqiqH-2TZSbcWqT96YQTEeDDc0CiU64lTC2Tp28OtrraMr8kSS5lCWubJ5lIjD-HjkSM1A_7ZyBZcgU7QXe6gwwtppLpt/4.jpg?psid=1
     آرشیو وبلاگ اینجا 

No comments:

Post a Comment