Sunday, January 13, 2013

یک خاطره ، یک پیشنهاد ..

به نام پروردگار عشق و دوستي ، مهر و محبت و صلح
 https://gnse5w.blu.livefilestore.com/y1pidTZMitBGaoCE6xGCp2FU685DnvrouxTKy__cPXM9l-cuAjzsVgsMxkfkdmO1nPahlFFm2YrJb0jbsOHWjaF3nTBGoU7r-oR/Gol---3.jpg?psid=1 https://gnse5w.blu.livefilestore.com/y1pMvDX6kjjF8a-RhH35DnU1mI31Qfcj6Q-fogRZFLBKBm6azzMiQFVCIGoa8qfHGjU_Vxof-JxfqMhU9Y8nSdGsUwZ17ZcYo0u/Gol---4.jpg?psid=1
کلید واژه ها : دانش اموزان بروجن + راهيان نور + علي اصغر پورمحمدي + بهروز مفيد + شبکه تهران + محمد احساني + محمد صدري + اقاي اروانه + بازبين فيلم ها + سایت گل + حاح آقا اسماعیل تبار + خانواده سبز + شحاعی مهر
بهانه اي براي آغاز ...
عرض تسليت
حادثه پرپر شدن ۲۶ دختر دانش آموز که عازم بازديد از مناطق جنگي بودند ، بشدت متآثرم کرد . واکنش و سخنان وزير آموزش پرورش و برخي مديران زير مجموعه اش در باره اين اتفاق دردناک همچون نيشتري زهر آگين بر قلبم فرو نشسته است . از اين رو با چشمان اشک الود و بغضي در گلو ، اين مصيبت رو به مردم ايران ، اهالي بروجن خصوصآ خانواده هاي داغدار تسليت مي گويم . روحشان شاد .
ابتدا از همه دوستان و خوانندگان محترم به خاطر تاخير در انتشار مطلب جديد پوزش مي خواهم . راستش رو بخواهيد بعد از تاثيرات معجزه آساي دارو هاي تجويز شده توسط دکتر " حسن آهنگر " فوق تخصص قلب و عروق ( که شايسته است مجددآ  از توحه ايشان و سرکار خانم " اعظم يونسي " تشکر و قدرداني کنم ) مشکلات قلبي ام تا اندازه اي برطرف شد . به حدي که بر خلاف گذشته قادر به پياده روي شدم . و بر حسب روال قديم ، موضوع نوشته بعدي ام رو به شکستن رکورد پرش اختصاص دادم . و چون دلم مي خواست با ساير گزارش هاي منتشر شده فرق داشته باشد ، تحقيقاتم را بر روي استاد وي متمرکز کردم . متاسفانه در حين کار با کمر درد بسيار شديدي مواجه شدم که توان هر نوع فعاليتي رو از من سلب کرد ! ( از طريق طب سنتي در حال معالجه هستم ) در نتيجه احساس کردم نوشته ام بيات شده و با اجازتون قيدش رو زدم ! تا اين که با خبر ناگوار واژگوني اتوبوس دانش اموزان مواجه شدم . از اون جايي که در زمان فعاليت ام در مجله سروش اولين کاروان " راهيان نور " آغاز شده و هنوز جا نيفتاده بود ، و به خاطر ارادتم به دفاع مقدس و تکميل گروه ناچارآ تعداد زيادي از خانم هاي خبرنگار رو به همراه دخترم ( بهاره ) روانه بازديد از جبهه هاي جنگ کرده بودم ، و تا اندازه اي هم با مشکلات پروژه آشنايي داشتم . تصميم گرفتم به ان ها بپردازم . اما همان طور که در بالا قيد کردم ، سخنان وزير آموزش و پرورش و برخي از معاونان او چنان عصبي ام کرد که ترسيدم کنترلي بر نوشته هايم نداشته باشم . و به قول قديمي ها پايم رو بيش از گليم خويش دراز نمايم ! به همين دليل از خير اين يکي هم گذشتم !
" يک خاطره ، يک پيشنهاد " عنوان موضوع اين پست است که تقديم حضورتون مي کنم . البته اين رو اضافه کنم ..  خاطره اش مربوط به ماه هاي اخر فعاليت ام در شبکه تلويزيوني تهران است . . پيشنهادش هم به نوعي به اون دوران ربط داره اما خواسته فعلي من است ! اميدوارم مورد اجابت قرار گيرد .  
https://h3se5w.blu.livefilestore.com/y1pPkbxkn1f2zfn4t_rs04a2bmQezJEvDZC0-79P9FBguH0zgdJlplgr6oVEtzwGgJs4PDvCCrpEPMExXPFQdzFGsFgMdRU7-rb/Gol----2-.jpg?psid=1
روز و روزگاري شبکه تهران
در باره خاطرات دوران حضورم در صدا و سيما فکر کنم به اندازه کافي در نوشته هاي قديمي ام به اون ها  اشاره شده است . صرفآ براي اون دسته از ياران نازنيني که تازه به جمع خوانندگان ما پيوسته اند به طور گذار اشاره مي کنم :
تاريخ دقيق حضورم در شبکه تهران رو به ياد نمي اورم ! فقط مي دونم در سال هاي اخر مديريت " بهروز مفيد " در اين شبکه بود که به پيشنهاد بعضي از دوستان ، گروه اجتماعي شبکه هاي اول و سوم سيما  که مديرش حاج آقا " علي اضغر پورمحمدي " بود رو رها کرده و به قول معروف به کانال پنج اومدم ! صادقانه اعتراف مي کنم تنها دليل جدايي ام از اون جا ، پاچه خواري و تظاهر مشمئز کننده بعضي همکاراني بود که به دور مدير بسيار خوب گروه حلقه زده بودند ! و مدام تظاهر به دين داري مي کردند ! البته برخي از همين افراد نالايق بعد ها مزد خوش خدمتي هاي خويش رو با انتصاب حاح اقا پور محمدي به مديريت شبکه تهران ( به جاي بهروز مفيد ) گرفتند ! اين رو هم اضافه کنم بنده در گروه اجتماعي مسئوليت هاي مهم و حساسي چون عضو شوراي بررسي طرح هاي ترکيبي ، همکاري در بخشي از توليدات زنده  مانند ( برنامه چراغ با اجراي زنده ياد رضا صفدري و .. ) و مسئول دفتر حاج آقا با حق آفيش ويژه و غيره رو به عهده داشتم . و همزمان در هفته نامه سروش در مقام دبير سرويس بخش راديو و تلويزيون هم فعاليت مي کردم ..
در بدو ورودم به شبکه تهران ، در بخش روابط عمومي مشغول به کار شدم . طولي نکشيد که به پيشنهاد آقاي مفيد با حفظ سمت در بخش بازبيني مجموعه هاي خارجي و فيلم هاي سينمايي زبان اصلي منصوب شدم . متآسفانه بعد از انتشار خاطراتم در تارنماي شخصي خويش بعضي از مغرضان بي سواد به خاطر اين کار لقب " سانسور چي  رژيم " رو به من دادند ! در حالي که وظيفه من مشاهده فيلم هاي زبان اصلي و تشخيص محتواي ان ها براي خريد و دوبله براي شبکه تهران بود . چون به صورت فله اي انواع سي دي فيلم هاي سينمايي خريداري مي شد . گاهي هم من براي ايجاد اشتغال از جوون هايي که مي شناختم خواهش مي کردم اگه فيلم خوب و بدرد به خوري دارند ، به شبکه ما بفروشند . الحق پول خوبي هم مي گرفتند و من از اين کار خير لذت مي بردم . کم کم به خاطر گسترش حيطه مسئوليت هايم در شبکه تهران ، باعث شد که قطع همکاري ام رو با سروش اعلام کرده و تمام وقت در  تلويزيون حضور يابم .. به خاطر ارتباط با نشريات و اطلاع رساني که انجام مي دادم ، با همه بر و بچه هاي شبکه ارتباط بسيار دوستانه اي بر قرار کرده بودم .. به عبارتي با همه رفيق شده بودم ..
با تغيرات وسيعي که در سطح سياسي کشور رخ داد و به اصطلاح قدرت از يک جناح به جناح ديگري منتقل مي شد ، دوران طلايي خدمت مدير خوشنام و با تجربه اي چون " بهروز مفيد " هم به سر اومده و با حکم مديران رده بالاي سازمان صدا و سيما ، حاج آقا " علي اصغر پور محمدي " به مديريت شبکه تهران منصوب شد ! و به قول سعدي ، عيش ما منقض شد ! البته همان طور که بار ها اشاره کرده ام ، خود حاح آقا انسان بسيار درستکار ، مومن ، مهربان و دل رحمي بود . و با پيشنهاد و ضمانت وي با حفظ سمت در سروش به صدا و سيما راه يافتم . اما متآسفانه برخي از ادم هايي که خود رو در حلقه انبوه  ياران و مشاوران او جا زده بودند ، بد جوري حالم رو به هم مي زدند ! ريا ، تظاهر ، تملق ، برخورد زننده با ارباب رجوع ، پاچه خواري هاي تنفر اميز و ..  از مشخصات بارز اون ها بود ! البته انسان هاي بسيار شريف و درستکاري چون .. ( محمد احساني که قائم مقام پور محمدي ) ، ( محمد صدري يکي از مديران گروه ) ، ( آقاي اروانه ) و ديگر عزيزاني که متآسفانه نام اون ها رو به خاطر ندارم هم در حلقه ياران بودند .. خلاصه به خاطر روي گل انسان هاي خوب سعي کردم به فعاليت ام در شبکه تهران ادامه دهم ..
همان طور که اشاره شد با اغلب پرسنل شبکه ارتباط عاطفي بر قرار کرده بودم . قبل از اومدن رسمي پورمحمدي ، اغلب کارمندان به خاطر دغدغه هاي امنيت شغلي که واقعا معضل بزرگي محسوب مي شد ،  هر گاه من رو در خلوت گير مي اوردند مدام از خصوصيات اخلاقي مدير جديد مي پرسيدند . چون شنيده بودند من ارتباط نزديک و صميمانه اي با حاج آقا داشتم ! بنده همواره سعي مي کردم با تشريح اخلاق حسنه آقاي پورمحمدي به اون بنده هاي خدا آرامش بدهم . در حالي که مي دونستم ضمانت فعاليت اون ها دست مدير شبکه نيست . بلکه واحدي بنام " حراست " است که معيار هايشون متاسفانه معقول و استاندارد نيست ! و اين روند هم چنان ادامه داشت ... خوشبختانه من هرگز دغدغه قطع همکاري نداشتم . چون با نشريات فراواني چون ( سروش ، جام حم ، خانواده سبز ، پيک سينما ، دنياي جدول و .. ) همکاري مي کردم . و حق التاليف يا ترجمه اي که مي گرفتم  مخارج زندگي ام تامين مي شد . ضمن اين که از حقوق بازنشستگي ارتش هم برخوردار بودم .  از اين رو تحمل انسان هاي دو رو و متملق رو به هيچ عنوان نداشتم . و با مشاهده هر نوع تبيض و زورگويي برخي از همکاران تازه به قدرت رسيده ، واقعآ عصبي مي شدم ...
 تقريبآ در همون مقطع زماني بود که کابوس تغير نيروي هاي قديمي و وابسته به مديريت قبلي در تمام شبکه سايه افکنده بود .. و کم تر کسي بود که نگران از دست دادن کار و موقعيت شغلي اش نباشد . چون اغلب پرسنل قراردادي محسوب مي شدند . در ميان کارمندان شبکه تهران باجوان ساکت و آرومي دوست شده بودم . او تدوين گر برنامه هاي شبکه تهران از جمله برنامه " در شهر " بود . به  کامپيوتر و برنامه نويسي هم تسلط کافي داشت . يادمه اون موقع تازه اينترنت در کشور رواج يافته بود . قيمت اکانت براي دسترسي به اين تکنولوژي جذاب و نوظهور خيلي گران بود ! و در تهران فقط در دو شرکت که يکي از اون ها در خيابان الوند ( ميدان آرژانتين ) قرار داشت ، به مردم خدمات ارايه مي داد . به همين دليل من به اتفاق همان تدوينگر جوان به طور شراکتي اينترنت يک ماهه خريداري مي کرديم .. من از همون ابتداي کار عطش فراواني براي فراگيري داشتم . به خاطر دارم وقتي با زحمت فراوان يک کامپيوتر براي خونه خريدم  ، خبرش همه جا پيچيد ! انگاري  رولز رويس يا خودروي فراري خريداري کرده ام  ! يادش بخير .. نه از فليترينگ خبري بود .. نه محدوديتي وجود داشت .. ! طولي نکشيد که صاحب يک اکانت رايگان از سرور صدا و سيما نصيب ام شد . فقط اشکال عمده اش اين بود که نمي شد با آن چت کرد ! خلاصه دوستي من با ان جوان به ظاهر ساکت و آروم عميق تر شد ...
يک روز او به دفترم اومد و گفت .. دوست داري با هم شريک شده و بيزنس پر درامدي راه بيندازيم !؟ بهش گفتم خودت مي بيني سرم خيلي شلوغه و از تجارت و امور اقتصادي چيزي حاليم نمي شود ! او افزود .. همه کارهايش با من تو فقط در سرمايه گذاري اوليه سهيم مي شوي ! وقتي ديد من دارم از پيشنهاد عجيب اش شاخ در مي اورم ، گفت .. قصد دارم سايت " گل " راه اندازي کنم . و سرمايه اوليه مورد نياز تنها براي هزينه عکاسي صنعتي از چند سبد مختلف گل بعلاوه ثبت دامين است . سايت رو خودم طراحي مي کنم و پولي از اين بابت نمي پردازيم . او در باره چگونگي کار گفت .. ايرانيان زيادي در خارج از کشور زندگي مي کنند و اقوام و دوستان زيادي در تهران دارند که دلشون مي خواد به مناسبت هاي گوناگون مثل تولد ، عروسي و ساير موقعيت ها از طرف اون ها دسته گلي فرستاده شود . خب ما در اين سايت چندين تصوير از سبد هاي مختلف و زيباي گل قرار مي دهيم . و سفارش دهنده بعد از انتخاب يکي از سبد ها هزينه اش رو با دلار پرداخت مي کنه .. به محض واريز پول ، ما عين همون سبد گل رو به ادرسي که اعلام کرده مي بريم ! ازش رسيدم .. پسر خوب ما که در ايران کارت اعتباري  " کريت کارت " نداريم . چه جوري پول رو به شکل ارز دريافت مي کني ؟ در حالي که مي خنديد گفت : فکر اون رو هم کرده ام . در ايران شرکت هاي واسطه اي که کريت کارت دارند ، پول رو از مشتري دريافت کرده و به ما اطلاع مي دهند . طبق توافق با کسر ۹ درصد هر زمان که بخواهيم  هفتگي يا ماهيانه با ما تسويه مي کند ! خلاصه اون قدر گفت و گفت که مرا وسوسه به سرمايه گذاري کرد ...
تمام مقدمات اوليه رو خودش انجام داد . ابتدا مقداري پارچه مخمل مشگي تهيه کرد . بعدش به سراغ يک گلفروش که قبلا هماهنگ کرده بود رفت و با توصيه وي چندين سبد گل ، در ابعاد و سليقه هاي مختلف انتخاب نمود . و بعد از قرار دادن سبد ها بر روي مخمل مشگي ، از يک عکاس صنعتي خواست  تصاوير کاملآ حرفه اي و زيبا از گل ها تهيه کند . بعد از آماده شده عکس ها ، نوبت قيمت گذاري رسيد . يادمه از ۳۵ دلار شروع شده بود و به ترتيپ افزايش مي يافت .. مثلآ ۵۰ ، ۷۵ ، ۸۰ تا به ۱۲۰ دلار و حتي بالاتر هم رسيده بود ! و طبق توافق نيمي از مخارج بعلاوه اسکنر شخصي ام رو که در منزل داشتم از من گرفت . طي اين پروسه دستورعمل هاي اجرايي رو با همفکري يکديگر تهيه کرديم . از اون جايي که من هيچ گونه تجربه کارهاي اقتصادي به ويژه در دنياي سايبري رو نداشتم ، کل ريش و قيچي رو به او سپرده بودم . و در محل کار هر وقت فرصتي بدست مي آورديم به اتفاق در باره پروژه مشترکمون صحبت مي کرديم ! من ساده هم عين اون فردي که چند تا تخم مرغ خريده بود و در عالم رويا براي خودش حساب مي کرد مدتي بعد تبديل به جوجه و مرغ خواهند شد و دوباره تخم خواهند گذاشت و .. همين جوري  هموطنانم رو در خارج از کشور تصور مي کردم به صف ايستاده و منتظر سفارش سبد هاي گل براي دردانه هايشون در ايران هستند .. !
شايد باورش دشوار باشد اما در عالم رويا هم اين امر ميسر نشد ! از شانس بد من ، درست در همون روزهايي که سايت " گل " قرار بود رسمآ فعاليت اش رو آغاز کنه ، اتفاقي رخ داد که همه کاسه کوزها به هم ريخت ! يک روز که طبق معمول به اتفاق هم در باب کارمون گپ مي زديم ، آقاي فريدوني تهيه کننده برنامه " درشهر " نزد ما اومد و خطاب به تدوينگرش گفت : خبر داري حراست شبکه تهران حکم قطع همکاري ات رو به من ابلاغ کرده است !؟؟ شريک جوان ام خيلي خونسرد پاسخ داد : بله ! من که از تعجب دهانم همين طوري باز مونده بود ، ناباورانه پرسيدم .. يعني واقعآ تو اخراج شده اي !!؟؟ فريدوني با لحن خيرخواهانه اي گفت .. اگه بره حراست و رسمآ منکر قضيه بشه ، قطعآ موندني است ! اما دوستم همچنان خونسرد با لبخند تلخي سکوت اختيار کرده بود ! بعد از رفتن تهيه کننده برنامه " در شهر " ازش پرسيدم قضيه چيست ؟ چي رو بايد منکر بشي !!؟؟ گفت .. مذهب ام رو ! بعد از توضيحات تکميلي اش تازه دو زاري ام افتاد طرف " بهايي " است ! و رندي فرقه اش رو به حراست لو داده است ! باور کنيد تا اون روز در باره بهائيت چيزي نمي دونستم ( حالا هم نمي دونم ) فقط شنيده بودم غير قانوني معرفي شده است ! از اين رو به شوخي گفتم .. خب برو انکار کن ! اما او اين بار خيلي جدي خطاب به من گفت .. ما حق انکار نداريم . به همين دليل مسئولان حراست با اطمينان خواسته اند اگه منکر بشم ، موندني هستم ! از اون جايي که عادت ندارم وارد مباحث ديني و سياسي شوم ، ديگه بحث رو ادامه ندادم !
طولي نکشيد که از تلويزيون اخراج شد . من که ارتباطم رو گسيخته مي ديدم ، براي رونق کسب و کار جديدمون ، سعي کردم از طريق ارتباطات گسترده اي که با شرکت هاي بزرگ داشتم ، او رو براي طراحي و راه اندازي سايت هاشون معرفي کنم . ( دليل ارتباطم با موسسات تجاري به خاطر عضويت و فعاليت  افتخاري ام در سازمان هاي خيريه از جمله بيماران هموفيلي بود ) . يادمه اولين جايي که معرفي اش کردم يک شرکت بزرگ تهيه خوراک طيور بود که مدير عامل اش شخص بسيار مهربان و خييري بود . از دوستم خواستم ابتدا يک نمونه آزمايشي براي اگاهي حاج آقا به صورت رايگان طراحي کنه .. بعد که مديرشون پذيرفت ، نسخه اصلي رو طراحي کند . و دوستم قبول کرد . اين رو هم بگم بنده خدا صاحب شرکت در همون ابتداي کار چندين کارتن تخم مرغ به همراه چندين بسته شيريني مخصوص يزدي به همراه باقلوا به ما هديه داد . ( اخه اهل يزد بود ) و هر باري هم که براي گرفتن عکس لوگو مراجعه مي کرديم ، موقع خروج کلي هديه به ما مي داد .. اون موقع در مجله " خانواده سبز " هم فعاليت مي کردم . از اون جايي که قرار بود اون ها هم تارنمايي راه اندازي کنند ، من دوستم رو به ان ها معرفي کردم . و قرارمون از همون ابتدا تقسيم درآمد ها بود . به اين صورت معرفي و تبليغات از من ، کارهاي سايت با او ، بعد از کسر هزينه ها سود حاصل رو بين خودمون تقسيم کنيم .. همچنين او رو به هفته نامه " پيک سينما " که خودم جانشين سردبيرش بودم ، به عنوان مدير طراحي و گرافيک معرفي اش کردم ...
  مدتي از اين دوست به اصطلاح مهربونم کاملآ بي خبر بودم !  چون ناخواسته درگير يک ماجراي خانوادگي شده بودم . در خاطره " ورود به حريم يک هنرمند " ( توصيه مي کنم حتمآ بخونيد ) به طور کامل توضيح داده ام . از اين رو فرصتي پيش نيامد تا به حساب کتاب شراکتمون برسيم . از اون جايي که اعتماد کرده بودم ، هيچ دغدغه اي هم نداشتم . تا اين که يک روز منشي شرکت دام طيور با من تماس گرفت و اظهار داشت .. شريک شما نزد حاج آقا اومده و ليست بلند بالايي براي هزينه هاي انجام شده درخواست مي کند . جاج آقا فرمود اگه مورد تائيد شماست ، مبلغ درخواستي رو تقديمش کنيم ! باور کنيد اصلآ انتظار چنين حرکتي رو از وي نداشتم . چون هم از همون ابتدا طي کرده بودم که رايگان باشد هم اين که شرکت فوق بيش از حق الزحمه ما تخم مرغ و باقلوا و شيريني داده بود ! نامرد از اعتماد حاجي و غيبت من استفاده کرده و رقم بسيار بالايي رو درخواست کرده بود ! سريع از منشي خواستم هيچ پولي پرداخت نشود . همان شب با او تماس گرفته و براي روز بعد در حوالي ميدان ونک با او قرار گذاشتم .. اول خيلي عادي ازش پرسيدم چرا به سراغ شرکت رفته بودي !؟ با همون خونسردي به چشمان من زل زده و گفت .. خب حق طراحي ام بود ! خيلي خودم رو کنترل کرده و ازش در باره پيش دريافت خانواده سبز سوال کردم . ( چون شنيده بودم مبلغ کلاني براي آغاز کار گرفته بود ) باور کنيد اصلآ به روي مبارکش نياورده و هي بهانه مي اورد .. !
صادقانه عرض مي کنم .. اصلآ دلم نمي خواد خصلت نامردي و از پشت خنجر زدنش رو به گرايش فکري و اعتقاديش ربط دهم . اما از شما چه پنهون همون موقع برايم ثابت شد توصيفاتي که در باره اين فرقه مي کنند نمي تواند دروغ باشد ! اما از اون جايي که ذاتآ ادم خوشبيني هستم و هيچ مطالعه اي در باره بهائيت ندارم ، هرگز به خود اجازه ندادم عمل ناجوانمردانه او رو به حساب دين اش بگذارم . القصه .. چون ماجراي اون هنرمند به جاهاي بالاتري کشيده بود و از طرفي مدير مسئول غير فرهنگي مجله " پيک سينما " هم علنآ از هنرپيشه ها استفاده ابزاري کرده و با درج شايعات بي اساس رابطه دوستانه ام رو با اهالي سينما و تلويزيون به مخاطره انداخته بود ، قطع همکاري ام رو اعلام کردم . اما جالبه بدونيد اغلب خبرنگاران و هيات تحريريه اي که من معرفي کرده بودم با وجود اصرار بنده مبني بر ادامه فعاليت ، به غير از دوست نامردم ، بقيه اون جا رو ترک کردند .. يادمه يک دستگاه بزرگ اسکنر " اچ پي " براي کار هاي شخصي ام خريداري کرده بودم که موقتآ در مجله پيک سينما ازش استفاده مي کردم . به همين دوست رندم گفتم تا وسايل شخصي ام از جمله اسکنرم رو برايم بياورد .. بعد از کلي پشت گوش انداختن ، از قول مدير مسئول نشريه پيغام داد که لج کرده و نمي دهد ! من هم دنبالش رو نگرفتم .. سال ها از اين موضوع گذشت .. و هيچ اطلاع و ارتباطي از او و کارهايش نداشتم .. تا اين که ..
چند سال بعدش .. فکر کنم اوايل سال ۸۶ بود و من تازه سايت ام رو راه اندازي کرده بودم . و خونه مون در آرياشهر بود ، يک روز بر حسب اتفاق او رو زير پل تاج در خيابان ستارخان ديدم . جلو اومده و با اصرار فراوان از من خواست تا به دفتر جديدش که روبروي پل بود بروم .. من خام تعارف هايش شده و قدم به دفتر کارش گذاشتم . اما به محض ورود ناباورانه روي ميز دستگاه اسکنر خودم رو ديدم . و دو زاري ام افتاد که در قضيه پيک سينما هم او از اختلافم با مدير مسئول مجله سوء استفاده کرده است . باز هم به رويش نياوردم .. و خودم رو مقصر دونستم که چشم بسته به يکي اعتماد کرده بودم ! و ديگه وي رو نديدم اگر چه خيلي التماس دعا داشت که با هم کار کنيم .. و رابط هايم رو براي سفارش کار به او معرفي کنم ! تا اين که يک روز متوجه شدم امار بازديد کنندگان سايت ام به طور غير طبيعي بالا رفته است . وقتي جستجو کردم ، ديدم يکي از کاربران سايت خانواده سبز لينک ام رو در سايت قرار داده است ! يهو يادم اومد که مدير سايت همان دوست خودم است .. از اين رو ضمن معرفي خودم به مدير کذايي سايت ازش خواهش کردم هر از گاهي يکي از لينک هاي جالب ام رو در تارنمايش قرار دهد .. شايد باورتون نشه ، اين ادم نامرد همون تک و توک لينکي که ديگر کاربران عضو سايت خانواده سبز منتشر مي کردند رو هم جلويش رو گرفت .. راستش رو بخواهيد چند بار تصميم گرفتم به تلافي نامردي هايي که به حق ام کرده ، فرقه اش رو به مدير مسئول نشريه خانواده سبز حاح آقا اسماعيل تبار که انصافآ انسان بسيار مومن و باتقوايي است و دوستي عميق و خانوادگي با من داشته ، بگويم . يا به هرمز شجاعي مهر که از همکاران بسيار نازنين ام در گروه اجتماعي بود ، خبر بدهم .. اما خوب که فکر کردم ، به اين باور رسيدم که .. من که اهل نان بري نيستم . اگه من هم نامردي کنم ، پس فرق من با او چيست ؟؟ اين بود که به خدا واگذارش کردم . الحق خدا هم مزدم رو داد .. در کم تر از يک ماه امار مخاطبان سايت ام رو بالاي هزار نفر برد !! بگذريم .. اين خاطره رو گفتم تا موضوعي رو با شما مطرح کنم ..  
 *********
سال ها بعد از اين ماجرا ...
https://gnse5w.blu.livefilestore.com/y1pXw9HdITxSopuHs4o9TupLd4C1DM5mnpdGtLcpH_OQZpQiH7qhgitD8jSYqc5RxRTN0pt4-KENC0362bdwMH3DhwmKunau9oW/heart_and_flowers-4792.jpg?psid=1
چند سالي از ماجراي راه اندازي سايت " گل " گذشت .. همان طور که شرح دادم ، ديناري بابت مشارکت و فروش احتمالي سبد هاي گل دريافت نکردم . تا اين که همين چند ماه قبل خانم ظاهرآ سرمايه داري بنام " نگار - ت " بعد از کلي مکاتبه از من خواست امتياز سايت ام رو به وي واگذار کنم . روي نيت خيرخواهانه چندين پيشنهاد به وي دادم . اما او با جديت تاکيد مي کرد که هر قيمتي که بگويم ، خريدار است ! براي محک زدن و جدي بودن درخواست اش ، سنگي بزرگ سر راه اش انداخته و عنوان کردم که بر اساس قيمت گذاري رسمي سايت " الکسا " نرخ سايت من دقيقا ۷۵۳۴ دلار امريکا است . و خاطر نشان کردم که با قيمت خيلي ارزان تري خودش مي تواند سايت تهيه کند . اما در کمال تعجب قيمت پيشنهادي ام رو پذيرفته و اعلام کرد که خريدار است . من ناچارآ واقعيت رو بهش گفتم که به هيچ قيمتي حاضر به فروش سايت ام نيستم . و هرگز راضي نمي شوم اعتباري که دوستان و خوانندگانم هديه داده اند ، با ماديات معاوضه اش کنم .. خلاصه کلي بعد از کلي نامه نگاري که منجر به رابطه صميمانه اي هم شده بود ، از او سوال کردم سايت من به چه کارش مي آيد .. اعتراف کرد که قصد دارد از دامين اين سايت براي راه اندازي يک فروشگاه استفاده کند .. و برند هاي خاصي رو عرضه کنه ! صاف و پوست کنده بهش گفتم .. اگر چه شرايط زندگي سخت شده است . و رقم پيشنهادي او خيلي وسوسه انگيز است . و گره گشاي خيلي از مشکلات من خواهد شد ، اما به حرمت مخاطبانم هرگز اين کار رو انجام نخواهم داد ...
واقعيت اين است مدت ها قبل از پيشنهاد اين خانم قصد داشتم يک فروشگاهي رو راه اندازي کرده و تبليغ اش رو در سايت و وبلاگم قرار دهم . و به خوانندگان عزيزم اعلام کنم که درامد حاصله به جيب خودم مي رود . اما اين طرح چند اشکال داشت ! اول اين که سرمايه اوليه راه اندازي سايت فروشگاه کاملآ حرفه اي رو ندارم . دوم اين که هيچ نوع برندي به ذهن ام نرسيد . تازه اگه به سبک و سياق فروشگاه هاي رايج اينترني اقدام مي کردم ، سودش نصيب صاحب کالا مي شد و تنها درصد کمي به عنوان پورسانت گيرم مي آمد ، که مطلقآ ارزش راه اندازي نداشت . مدت هاي زيادي روي انواع فروشگاه هاي  اينترنتي فکر کردم .. که بي اختيار ياد سايت " گل " و ماجراي شريک ام افتادم .  اما به اين نتيجه رسيدم که عملي نيست .. به همون دلايلي که عرض کردم .. اما اميدم رو از دست نداده و مرتب به اين موضوع مي انديشيدم .. عاقبت راه مناسب و طريقه اي که به با شخصيت ام مغاير نباشد رو پيدا کردم . ضمن اين که سرمايه اوليه هم لازم ندارد .. اما ايده همان است که دوستم داشت !
صادقانه عرض مي کنم .. مطلقآ هيچ نوع کيسه اي براي اين کار ندوخته ام  . و چون شرايط ارزي کشور رو مي دونم ، مطلقآ راضي به هزينه زياد براي مشتريان عزيز و هموطنان خارج از کشور نيستم . شرايط خدمات اين " فروشگاه " تازه تآسيس با ساير مراکز فروش اينترنتي متفاوت است ! اصل کار بر مبناي صداقت و رو راستي بنا شده است . طمع مال اندوزي هم ندارم .. هزينه جانبي سايت و اينترنت در بيايد ، برايم کافي است و شکر گزار خواهم بود . از اين رو به همه دوستان و هموطنان نازنين خارج از کشوردر سراسر جهان اعلام مي کنم : فروشگاه " پيک گل عمو بهروز " از امروز در خدمت شماست . نيازي نيست شما در ميان تصاوير گل جستجو کنيد ! کافي است فقط اعلام کنيد يک دسته گل چند تومني براي عزيزان شما تهيه شود ؟ حتي مي توانيد تعداد شاخه ها و نوع گل هاي مورد نظرتون رو اعلام فرموده و حداکثر سقف زيالي اش رو اعلام فرماييد . مثلآ سفارش يک سبد گل تا سقف ۵۰ هزار تومن رو اعلام مي کنيد . فقط بيست در صد بابت حمل و نقل به ان بيفزاييد .. کار تمام است . سپس آدرس و متن مورد نظرتون رو بنويسيد . ظرف ۲۴ ساعت دسته گل مورد نظر حتي اگه دلتون خواست با امضاي خودتون به ادرس اعلام شده تحويل داده مي شود . حتي اگه بخواهيد عکسي از لحظه تحويل هم براي شما ارسال خواهد شد .. همين !
 سر فرصت بعد از اين که خواسته شما به نحو احسن انجام شد . در صورت رضايت از خدمات اين فروشگاه ، يک اي ميل به بنده مي فرستيد و شماره حساب دريافت مي داريد . دير و زودش هم مهم نيست . و مبلغ رو به " ريال " به يکي از بانک هاي عضو شتاب ارسال مي کنيد . اگه ادامه اين روند موجب رضايت شما ياران گرامي قرار گرفت ، نوع سفارش هاتون رو مي توانيد تغير دهيد . و غير از گل ساير اقلام ديگري هم که مايل ايد مثل سفارش شيريني و کادو هاي ديگر رو هم به ما بسپاريد .. همان گونه که مستحضريد هدف بر مبناي خدمت بنا شده است . اگه خدا خواست مي توانيم در آينده براي هر يک از شهر ها يا مراکز استان از خود خوانندگان نماينده قابل اعتماد معرفي شود .. به اميد اون روز ..
کلام اخر اين که .. خوشحال مي شوم هر نوع طرح و پيشنهادي براي ارتباط بهتر دوسويه و يا خدمات متنوع ديگري داريد با من در ميان بگذاريد .

 

در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
اين مطلب ساعت ۷:۱۵ دقيقه بامداد بتاريخ دوم آبان ماه ۱۳۹۱ پايان يافت .

 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران  
https://6gbplg.blu.livefilestore.com/y1ps-jfqiqH-2TZSbcWqT96YQTEeDDc0CiU64lTC2Tp28OtrraMr8kSS5lCWubJ5lIjD-HjkSM1A_7ZyBZcgU7QXe6gwwtppLpt/4.jpg?psid=1
     آرشیو وبلاگ اینجا 

No comments:

Post a Comment