Sunday, January 13, 2013

دوستان اجالتآ بدرود ..

https://uzk1oq.blu.livefilestore.com/y1p3-0djr3bOi7ja7eoGA4-YSgMKfnGprxQderT86iVe7-TbFYFqwmeGLJ4AHK-K-QU3pCIUxTjigM/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8.jpg?psid=1 
کلید واژه ها : وبلاگ دلنوشته ها + خداحافظي + طلبيدن حلاليت
مقدمه اي که بهانه نيست ... !
باور کنيد دل کندن از شما ياران عزيز و دوست داشتني برايم خيلي دردناک است . سال هاست با درج خاطرات تلخ و شيرين خود در کنار شما بوده ام . هميشه فکر مي کردم اگه روزي ارتباطم با شما ياران فرهيخته قطع شود خواهم مرد . اما قبول بفرماييد سرنوشت فراز و نشيب هاي فراواني دارد که گاهي  مقابله با آن از عهده  هر کسي بر نمي آيد ! من اهل تسليم و سازش با سختي هاي روزگار نبوده و نيستم . اما راستش رو بخواهيد در شرايط فعلي صلاح رو در اين ديدم که موقتآ مدتي از پيشگاه شما ياران همدل و صميمي دور باشم .. اگه عمري بود بر خواهم گشت و گرنه حلالم فرماييد .   
همه دوستان و آشنايان قديمي به اين خصلت بنده واقف اند که هرگاه بيماري سراغ ام مي آمد ، بندرت به دکتر و حکيم مراجعه مي کردم ! و با استراحت در منزل و ترجيحآ مدتي خوابيدن سرحال و قبراق به زندگي عادي بر مي گشتم ! گاهي هم با بيماري ام کنار مي آمدم ! حتمآ يادتونه که سال ها بود به خاطر مشکل قلبي حتي چند قدم راه هم نمي تونستم بردارم و راحت با ان کنار اومده بودم ! تا اين که به لطف خدا و آشنايي با انسان هاي شريفي چون خانواده عمو " نادر واجک " و خانم " اعظم يونسي " خدمت دکتر " حسن اهنگر " رسيدم و شکر خدا خيلي زود معالجه شده و بعد از سال ها قادر به راه رفتن شدم ! و باز با هوشياري همين بزرگواران مشخص شد که ديابتي هستم که اون هم به لطف خدا کنترل شد . اما صادقانه مي گم .. هنوز خصلت قبلي ام مبني بر استراحت باقي است !
آن چه عرض شد مربوط به مشکلات جسمي و انواع بيماري ها بود . اما اين بار قضيه فرق دارد . از نظر روحي نياز به ارامش دارم . و بايد مدتي در انزواي مطلق باشم . بدور از هر گونه ارتباط ! اشتباه نکنيد  دچار افسردگي روحي نشده ام . من مرد جنگ و استقامت ام و تا پاي مرگ در برابر هر مشکلي مقاومت مي کنم .. شايد بشه اون رو نوعي " شوک روحي " تلقي کرد . بي توقعي از ياران و تقاص به خاطر خوبي و محبت ناميد . دوستان عزيز و خوانندگان قديمي خوب مي دونند که من هميشه با اون ها رو راست بوده ام . و خصوصي ترين مسايل خودم رو بي پروا بيان داشته ام . اما اين بارخيلي شرمنده ام  که نمي توانم توضيح بيشتري بدم .. شايد اگه عمري بود در آينده همه اين اتفاقات را توضيح خواهم داد . فقط در اين حد مي گويم .. مقصر خودم بوده و هستم . از يک سوراخ بيش از چند بار گزيده شدم . چوب محبت و اعتمادم رو مي خورم ..  وقتي ناخواسته به آدم شوکه وارد مي شود ، اشتباهات جبران ناپذيري را هم مرتکب مي شه ! من الان توي اين مرحله هستم ...
اما باز هم تآکيد مي کنم .. ده بار ديگر هم بدنيا بيايم ، دست از محبت و اعتماد به مردم بر نخواهم داشت . حساب يک بدي و  اشتباه رو به همه ربط نمي دهم .. اما صادقانه مي گم حق ام چنين نبود . اگر چه از مدت ها پيش در انتظار اين اتفاق تلخ بوده و براي برون رفت از آن خيلي انديشيدم اما از ان جايي که شرايط زمانه نقشي اساسي در آن داشت ، کاري از دستم بر نيامد . و تنها اقدامي که انجام دادم جز پشيماني و احساس حقارت چيزي نصيب ام نشد !  بگذريم .. همان طور که عرض کردم تصميم دارم مدتي از همه چيز و همه کس دور باشم ..  نمي دونم چقدر زمان مي برد . اما فعلآ رابطه ام با موبايل ، اي ميل ، فيس بوک و .. را قطع مي کنم . از همه دوستان و ياران صميمي هم خواهش مي کنم اگر براي بنده احترامي قائل هستند ، از نوشتن هر نوع کامنت و پرسشي در وبلاگ و فيس بوک و حتي تلفن خوداري فرمايند . من به حرمت خوانندگانم اين صفحات رو مسدود نکردم . همان طور که خط هاي تلفن همراه ام رو خاموش نخواهم کرد . در حالت بي صدا قرار داده و در گوشه اي قرار مي دهم تا نگاهم به ان نيفتد .. تا باطري اش تهي شود . به هر حال طلب عفو و بخشش از همه ياران و دوستان دارم .. آينده رو نمي شه پيش بيني کرد . شايد چند روز يا چند هفته و شايد هم چند ماه ديگر بازگشتم .. اگر نه حلالم کنيد . 
اجالتآ بدرود ... 


در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
این پست ساعت ۱۴:۳۰دقیقه به تاریخ بيست و دوم دیماه ۱۳۹۱ پایان یافت .


 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران   

پاسخ به توهین رویانیان در برنامه نود ..

https://rjialq.blu.livefilestore.com/y1pXKwDIWT4Z84m5JYTbHZvg3a00ChL0tnd6KW8WB-KeOO07m6UAuChX8AN9NCObdWDlaPJTXT9ddw/90---1.jpg?psid=1https://rjialq.blu.livefilestore.com/y1pYgJcW6bNSZAnFr9XLhh2YML7GQNGjhfGFMhieG_hnBEeJjzReVgMJrvLKHNQPR_VBAXuVK0MsBk/90---2.jpg?psid=1
کلید واژه ها : محمد رويانيان + باشگاه پرسپوليس + برنامه نود + عادل فردوسي پور + محمد عاري + محمود ياوري + رضا حقيقي + خبرگزاري مهر + توهين به مخاطب
بهانه ای برای مقدمه
حتمآ بيننده برنامه نود دوشنبه شب ۱۲ ديماه ۹۱ بوديد . حتما شما هم مثل من و خيلي هاي ديگر از اين که سردار يک مملکت اسلامي در حضور ميليون ها بيننده تلويزوني با عصبانيت و صداي بلند توهين و هتاکي کنه شوک زده و متعجب شديد ! به خصوص اين که طرف مقابل اش يک مجري محبوب تلويزيوني باشه و با دليل و مدرک و استناد به تيتر خبرگزاري پرسشي رو مطرح کنه ! در ادامه به يک انسان فوتبالي که دست بر قضا همکار نظامي اش محسوب مي شود ، با واژگاني چون " بيخود گفته .. تو هم بيخود کردي " تحقير نمايد .. حيران مانده ايد ..! جالب تر اين که خود رو پاسدار ناميده و به همين دليل به خود حق چنين رفتار زننده اي بدهد ! من واقعآ براي اين شخص متاسفم . براي خودم و فرزند جوانم متآسفم که با بودن چنين مديران و متوليان فوتبال ، براي ديدن اين ورزش وقت با ارزش خودمون رو تلف مي کنيم . از اين که به همين راحتي تقدس نام " پاسدار " شکسته مي شود و خدمات و رشادت هاي اين قهرمانان واقعي که مردم مديون خون ان ها هستند اين چنين پايمال مي شود ، ناراحت هستم . بايد ما خفه خون بگيريم و جز تعريف و تشويق سخني به ميان نياوريم که يه وقت خداي ناکرده حضرات عصباني نشوند !     
اصل خبر چی بود !؟  
 مبلغ انتقال حقيقي به پرسپوليس فاش شد /  يک ميليارد و ۲۵۰ ميليون تومان !  
اين عنوان تيتر خبر گزاری " مهر " بود که روز یکشنبه یازدهم دی ماه منتشر شد !‌ طبق عرف معمول رسانه هاي متعددي با استناد به مصاحبه " محمد عاري " سرپرست تيم فجر شهيد سپاسي به آن پرداختند . از جمله " خبرگزاري آنا " که تصوير و لينک اش در ذيل مي بينيد .
https://rjialq.blu.livefilestore.com/y1pDk3PfBT0hk2_wxS3aiHB56ALKzM3Lmkw0ZN52c_wQt90Y11Bn9hrF8RWCWzeB23r75FsnhylK38/90---4.jpg?psid=1
حقیقی با ۱ میلیارد و ۲۵۰ میلیون تومان پرسپولیسی شد
خبرگزاری آنا:‌ سرپرست تیم فجر شهید سپاسی بعد از شکست این تیم مقابل پرسپولیس در خصوص مبلغ پرداختی از سوی این باشگاه برای جذب بازیکن سابق این تیم افشاگری کرد.
به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری آنا،پس از انتقال رضا حقیقی از باشگاه فجر به پرسپولیس قبل از تعطیلات نیم فصل صحبت‌های زیادی در خصوص مبلغ انتقال این بازیکن مطرح شد. در حالی که در آن مقطع زمانی بسیاری از رسانه‌ها اعلام می‌کردند گرفتن رضایتنامه حقیقی و بستن قرارداد این بازیکن با سرخپوشان هزینه میلیاردی برای پرسپولیس داشته است، جعفر جعفری مدیرعامل این باشگاه رقم رضایتنامه حقیقی را 650 میلیون تومان اعلام کرد.
البته محمود یاوری در نشست‌های خبری پیش از بازی‌های فجر در لیگ برتر اعلام کرده بود که پرسپولیس با پول میلیاردی حقیقی را به خدمت گرفته است ولی صحبت‌های این مربی هم تکذیب شد و موضعگیری‌های مسئولان باشگاه باعث شد تا حتی یاوری هم به توجیه حرف‌هایش بپردازد.
با این حال محمد عاری سرپرست تیم فوتبال فجر بعد از باخت این تیم به پرسپولیس به خبرنگار مهر گفت: قصد من این نیست که حالا و بعد از باخت این صحبت‌ها را مطرح کنم ولی پرسپولیس در نیم فصل به دو بازیکن جدید خود یعنی حقیقی و "پروویچ" دو میلیارد تومان پرداخت کرده است. پولی که دو سوم هزینه کل فجر در یک فصل را شامل می‌‍شود.
وی تاکید کرد: شاید حرف‌های من به پرسپولیسی‌ها بر بخورد ولی این فوتبال نیست. پرسپولیس در نیم فصل برای حقیقی یک میلیارد و 250 میلیون تومان پرداخت کرد و تازه این رقمی است که ما از آن خبر داریم و شاید پشت پرده چیز دیگری هم باشد.
سرپرست تیم فوتبال فجرسپاسی در حالی رقم دریافتی این باشگاه و رضا حقیقی از پرسپولیس را افشا کرد که مسئولان باشگاه پرسپولیس تاکنون رقم مشخصی را اعلام نکرده بودند. با این حال گروه ورزشی خبرگزاری مهر این حق را برای مسئولان باشگاه پرسپولیس نیز قائل است که توضیحاتشان را در این مورد ارائه کنند . انتهاي پيام
 شب بعد يعني دوازدهم دي ماه عادل فردوسي پور در برنامه پر مخاطب " ۹۰ " در ادامه برنامه هايش به قصد تحليل و پي گيري اين رخداد غير متعارف فوتبالي ، ارتباط تلفني با آقايان " محمد عاري " و " محمود ياوري " که  سرپرست و سرمربي تيم فجر شهيد سپاسي شيراز هستند برقرار کرده و با نشان دادن تصوير خبرگزاري رسمي " مهر " نظر آنان را جويا شد . محمد عاري ضمن تشريح اهداف خود از انتقال  بازيکن کليدي اش { رضا حقيقي } بر ادعاي قبلي خويش صحه گذاشت . محمود ياوري هم با بيان نظرات خويش ، سهم دريافتي باشگاه متبوع اش رو ۶۰۰ ميليون تومان عنوان کرد ! گفت و گو ها در فضايي آرام ادامه داشت تا اين که طبق هماهنگي هاي انجام شده " محمد رويانيان " مدير عامل باشگاه پرسپوليس تهران به روي خط آمد ... و اي کاش نمي آمد !!
رويانيان با حالتي بسيار عصباني خطاب به مجري برنامه گفت { نقل به مضمون } .. اين حرف ها چيه در رسانه ملي عنوان مي کنيد !؟ شما حق چنين کاري نداريد .. کي چنين حرفي زده که من يک ميليارد و ۲۵۰ ميليون تومان براي حقيقي پرداخت کرده ام !؟؟ عادل فردوسي پور که از صداي نيمه بلند و پرخاشگرانه رويانيان در شوک بود ، آرام و با لبخند جواب داد .. آقاي " عاري " ...  هنوز جمله اش تمام نشده بود که آقاي مدير با همان لحن توهين آميز و صداي بلند تر افزود .. عاري بيخود کرده .. !! او مگر چه کاره است که نظر داده است !!؟؟  و بدون اين که اجازه هر نوع صحبتي به فردوسي پور دهد با وقاحت هر چه تمام تر ادامه داد .. شما هم بيخود مي کنيد . من يک پاسدار هستم . وظيفه ام حفظ ارزش هاي نظام است . و باشگاه فجر چون مروج ارزش هاي خوب است و جوانان رو تربيت مي کند دلم خواست به آن کمک کنم .. و با ادبياتي کاملآ دور از شآن همان رسانه ملي که سنگ اش رو به سينه مي زد دقايقي طولاني بدون مکت به تعريف خود و کارهاي بزرگي که طي مديريت اش انجام داده پرداخته و در اخر هم چنين نتيجه گرفت که تمام دلال بازي ها و فساد حاکم در دنياي فوتبال و .. بخاطر برنامه " نود " و خود شخص فردوسي پور است .. !!! و گله مند بود که چرا از کار هاي خوبي که انجام داده در برنامه يادي نشده است !؟ و کلي حرف و ادعا .. در آخر هم مدعي شد که يک سال است تحمل کرده و با لبخند پاسخ همه رو مي داده { ظاهرآ آقاي رئيس فراموش کرده بود که در قضيه نشست خبري مربي پرتغالي چگونه با يکي از خبرنگاران تلويزيوني برخورد زننده اي کرده بود و بعدش به توصيه دوستان و مشاورانش در يکي از برنامه هاي نود رسمآ معذرت خواهي کرد ! } و اين که ديگه طاقت اش طاق شده است .. و اگه پول داشت بار دگر به باشگاه فجر همانند گهر دورود کمک مالي خواهد کرد و حرف هايي از اين دست که نه در شان مخاطبان ميليوني برنامه نود بود و نه در شآن مدير يک باشگاه پر هوادار و صد البته نه درخور جايگاه " پاسدار " واقعي مملکت .. !
گله از مديري که افتخارش پاسدار بودن است ..
 صادقانه اعتراف مي کنم من هميشه شخصيت " محمد رويانيان " رو به خاطر تلاش مديريتي و صراحت در گفتارش تحسين مي کردم . اما ديشب وقتي لحن پرخاشگرانه و توهين اميزش رو ديدم ، واقعآ متآسف شدم . خيلي دلم مي خواست اون لحظه جاي فردوسي پور بوده و جوابش رو مي دادم .. و ياداوري مي کردم :
آقاي محترم .. همان ارزش هايي که شما ازش دم زديد ، هرگز و به هيچ عنوان اجازه نمي دهد کسي در مقابل ميليون ها مخاطب تلويزيوني به انسان ديگري توهين نمايد . و با واژه هايي چون " بيخود کرده ، او مگر چه کاره است ..!؟ "  با صداي بلند توهين نمايد ! فقط کافي است تجسم کنيم که طرف مقابل در حضور فرزندان و خانواده اش چه تحقيري را تحمل کرده است ! آفرين به شرف و نجابت " مخمد عاري " که در اون لحظه مقابله به مثل نکرده و با صداي بلند تر از خودت پاسخ دندان شکني به شما نداده است . اگر چنين مي کرد هم کسي او را سرزنش نمي کرد . همان طور که وقتي محترمانه و از روي ادب پاسخ شما رو داد ، عمرآ کسي عمل تحسين شده اش رو به حساب ترس و مغلوب قدرت شما قرار گرفتن نگذاشت ! او فقط شخصيت اش رو به نمايش گذاشت . همان انتظاري که همه از شما بيشتر داشتند .. ! 
آقاي رويانيان .. با افتخار بار ها خودت رو " پاسدار " معرفي کرده اي .. برادر محترم هيچ پاسدار واقعي از جنس همان هايي که با ايثار جان خود از کيان مملکت و نواميس ايرانيان دفاع کردند ، هرگز اين گونه اعمال مغرورانه ، ادبيات توهين آميز ، قلدر بازي در رسانه عمومي و منم منم کردن را تائيد نمي کنند . در  مکتب پر بار اسلام و ديگر اديان ،‌ توهين و تحقير همنوعان رو گناه نابخشودني تلقي مي کنند . هنوز در حافظه تاريخي مردم شجاعت ، تعصب و از خود گذشتگي پاسداران گمنام محو نشده است . خود من هنوز بياد دارم که براي نجات يک مجروح و حتي يک غير نظامي چگونه چندين نفر پاسدار همزمان خود رو به خطر مي انداختند و حتي شهيد مي شدند .. آقاي سردار قدرت به مقام و صداي بلند نيست . از خدا بترسيد . و از دل عادل و سرپرست باشگاه فجر شهيد سپاسي در آوريد . هيچ پست و مقامي دايمي نيست .. کسي که در راه خدا و انسانيت قدمي بر مي دارد ، شايسته نيست مرتب از رسانه هاي مختلف کارش رو در بوق و کرنا نمايد .. ! کاري که شما بار ها خواسته و نا خواسته انجام مي دهيد .
آقاي رويانيان .. قطعآ شما مي دونستيد که " محمد عاري " يک سرهنگ ارتش است . اگر هم مطلع نبوديد { که من بعيد مي دونم } عادل فردوسي پور چند بار به شما تذکر داد که ايشان علاوه بر تجربه سي ساله در دنياي فوتبال يک سرهنگ است .. و متآسفانه ديديم که شما چگونه حرمت او و لباس مقدس اش رو به جا آورديد .. شما طوري جملات .. " سرهنگ آوردي ، آمده و .. { نقل به مضمون } " به زبان مي آوردي که زبانم لال انگاري ( واقعآ نمي توانم حرفه اي رو مثال بزنم ) که فردوسي پور مجبور شد به شما تذکر دهد که .. من سرهنگ نياوردم !! او هم لباس شماست و باز نقل به مضمون .. ! من هرگز رفتار ديشب شما رو نمي بخشم . شما حرمت و کرامت انساني و احترام به لباس مقدس ارتش رو با هم شکستيد .. شما مي توانيد از دست من هم عصباني شويد .. بلند تر و شديد تر از برنامه نود به سرم فرياد بزنيد .. رسمآ تخريب ام کنيد .. و حتي سايت ام رو مسدود کنيد . يا حتي به زندان ام بيندازيد . اما هرگز نمي توانيد عمل توهين اميز ديشب خودتون رو از ذهن و روح بنده و مردم ايران پاک کنيد .. مطمئن هستم در برنامه نودي ديگر .. باز هم به توصيه مشاورانتان عذر خواهي خواهيد کرد ! اما يقين بدانيد مردم ان را ترفندي براي بقاي خودت خواهند دانست .. به عنوان يک نظامي گمنام و دون پايه توصيه مي کنم .. از اين لحن گفتار طلبکارانه دست برداريد ..
 آقاي مدير عامل محترم ..  بار ها و بار ها اعلام کرديد ديگه بريده ايد !! برادر من چه اصراري است که ادامه مي دهيد !؟؟ شما که ظرفيت فشار را نداشتيد و در مقابل هر سخن درست يا نادرستي از کوره در مي رويد ، چرا اين پست و مقام رو قبول کرديد !؟ مگه اسلحه پشت سرتون قرار داده بودند که شما با منت اين مقام رو بذيرفتيد . خود شما بهتر از هر کسي از ظرفيت ات با خبر بودي .. خب برادر محترم قبول نمي کردي ! خودت خواستي و مي خواهي . اجازه مي خواهم با يک مثال در باره خواستن و ظرفيت ذهن شما مدير محترم رو آگاه سازم .. بنده يک افسر بازنشسته گمنام و بيماري بيش نيستم . جز آب باريکه بازنشستگي درآمد ديگري ندارم . مستاجر هم مي باشم . اما به شرف ام سوگند بارها از صداي امريکا ، بي بي سي و حتي نشنال جئوگرافي با حقوق بالا و بسيار مکفي دعوت به همکاري ام نمودند . اما من قبول نکردم . نه اين که از عهده حرفه اي که اطلاع رساني بود بر نمي امدم ! يا از ترس اين که وادار به خيانت و جاسوسي ام نمايند ، نمي پذيرفتم ! خير .. تنها به اين دليل که ظرقيت تبعات اين گونه همکاري ها رو نداشتم . اولين دستاوردش گرفته شدن آرامش ام بود . در ادامه بايد در کنار فعاليت فرهنگي مدام پاسخگوي تهمت ها و انگ ها مي بودم .. همه اين ها رو حساب کرده و خيلي راحت به همه اون ها عرض کردم .. متآسفم . قبول بفرما اگه اهل ماديات و جاه و مقام بودم ، حتمآ با تمام تبعاتش مي پذيرفتم ! در نهايت کشورم رو ترک مي کردم .. اما چون ظرفيت و جنبه اش رو نداشتم ، با افتخار آن ها را قبول نکردم .. پس شما هم اين قدر دم از فشار زياد نزنيد . خود خواسته رو تقصير  نيست .. دست بر داريد از اين اعمال خودپسندانه و نکبر گونه ..
کلام اخر ...  
آقاي رويانيان ديشب شما در برنامه نود دليل عصبانيت و بيخود کرده و بيخود کردي هاي مکررتان رو اين گونه استدلال کرديد که  { نقل به مضمون } خب آدم با شنيدن اين خبرهاي کذب عصباني مي شود ! و طوري حق به جانبانه از عمل زشت و قبيح خودتون دفاع کرديد که هر کي ندونه ، فکر مي کرد همون لحظه بحث هزينه هاي ميلياردي شما مطرح شده است . خب طبيعي است عصباني شده و به قول خودتون بعد از يکسال کار هاي زير بنايي کنترل از دست بدهيد .. !!
https://rjialq.blu.livefilestore.com/y1pohQQmeoz7hw6Zq7xxnnB6kGF2lAXfW72rGRtkIOzjwT2eFC5vILhTcLxNtKLguASbs2lsKweUj4/90---3.jpg?psid=1
برادر رويانيان جهت اطلاع شما به استحضار مي رسونم .. " خبرگزاري پرسپوليس نيوز " در تاريخ ۲۸ آبان ماه ۹۱ به نقل از همين جناب " عاري " نازنين " در باره انتقال " حقيقي " رسمآ اعلام کرده بود که قرارداد او کم تر از ۷۰۰ ميليون تومان نيست !! { اينجا } و خيلي از رسانه هاي ديگر از ماه ها قبل به کرات در باره پرداخت ميليوني شما خبر و تصوير منتشر کرده بودند  . حتي بار ها در همين برنامه نود از ولخرجي ها و سفر هاي خارجي شما سخن به ميان امد . چرا راه دوري برويم ؟ حتي خبرگزاري هاي "مهر "  و " آنا "  هم يکشنبه دقيقآ همين تيتري که صدايتان بالا رفت رو انتشار داده بودند . {اينجا } يعني شما و مشاوران و همراهانتان آن را نديده بوديد که در اين مدت برخورد و اعتراض کنيد !؟ و صبر کرديد تا ساعات اوليه دو روز بعدش ( حدود ساعت ۱:۳۰ دقيقه که به عبارتي مي شود بامداد سه شنبه ) آن گونه غير منطقي فرياد بر آوريد و علاوه بر تحقير راويان خبر ، حرمت مخاطبان تلويزوني رو بشکنيد !؟؟ شما که گفتيد تلويزيون دانشگاه است ! اين چه دانشگاهي است که شما که مدعي اش هستي شآن و جايگاه اش رو حفظ نکردي ..!؟؟ بگذريم . من قصد ندارم به نقد مديريت پر حاشيه شما بپردازم .. در همين برنامه نود بار ها و بار ها در باره هزينه هاي سر به فلک کشيده و غير معقول شما سخن به ميان امده بود .. که پاسخ اش رو ديشب با ادبيات خودتون داديد .. دست شما درد نکند پاسدار گرامي ! خسته نباشي مدير موفق . به عنوان کلام آخر عرض مي کنم .. عادل فردوسي پور و محمد عاري " بيخود " نکردند . امثال من بيخود و بي جا کرديم { بلا نسبت اصحاب رسانه } که شما رو بزرگ کرديم . از شما بت ساختيم . اگه از همان روزي که لحن ات عوض شد ، صدايت بالا رفت . چهره در مقابل خبرنگاران ترش کردي ، بايکوت ات مي کرديم .. هرگز شاهد چنين گستاخي هاي زننده شما نبوديم . مطمئن باش اگه من جاي فردوسي پور يا آقاي عاري بودم با همون ادبيات خودت حتي رسا تر پاسخ ات رو داده و گوشي رو قطع مي کردم ..
پيشاپيش از همه دوستان و خوانندگان محترم بابت هر گونه غلط املايي پوزش مي خواهم .. چون از ديشب تا همين لحظه يک سره مشغول طراحي و نگارش بودم . فرصت چک و ويرايش مطلب رو نداشتم .


در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
این پست ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه بامداد به تاریخ دوازدهم دیماه ۱۳۹۱ پایان یافت .


 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران  
 پست هاي در دست نگارش :
https://th3yfq.blu.livefilestore.com/y1pGb9zYejTltFXyf2rRmcGwxdLhYN0Ba7rhMiH10y4u73pbevG0ycvUJIBj7IjKJqyXeMN7U_GDKY/7---1.jpg?psid=1https://th3yfq.blu.livefilestore.com/y1pNdM_bJUIE40aCWzkAQttZ20LaLxZhwOGBdZMDXxsZyWIdQOsVeW3120BhFtJQ2AHHMr6b5kOTOc/7---2.jpg?psid=1https://hxssqg.blu.livefilestore.com/y1pemOK8rcuIgXdMAeQWs9Y2z7_afBzBdddbvJOfUM46rJMmRKYP4G-9VtXtvzQN6QGIgDnOtPCqx4/Karimi---6.jpg?psid=1https://hxssqg.blu.livefilestore.com/y1pDQL33Zq89TGzFfhle7sLeULIC76HNhR_6gy9VfUiAegb-I8oQ4b_BwpMq-ifdmVjGlqYM8WgFPY/Karimi---7.jpg?psid=1
و ...
فرق عادل فردوسی پور و گبرلو مجری هفت در چیست !؟
https://6gbplg.blu.livefilestore.com/y1ps-jfqiqH-2TZSbcWqT96YQTEeDDc0CiU64lTC2Tp28OtrraMr8kSS5lCWubJ5lIjD-HjkSM1A_7ZyBZcgU7QXe6gwwtppLpt/4.jpg?psid=1
     آرشیو وبلاگ اینجا 

چرا آمريکايي ها شکنجه ام کردند !؟

https://uzialq.blu.livefilestore.com/y1p1_LCo7T4WqUjVxj_qgGhF7d0GD3xAYI9tkwdbZVEldnDKC9QyxUQ7nokYBrUeewjH1dbDkbTSRI/usa---2.jpg?psid=1
دروغي که باعث شکنجه ام شد !
https://ujialq.blu.livefilestore.com/y1ptx7_8mu6-rbRkBd9xn66U5uPM8nbY5VYAxQT0s-pmgzSflQQbGYkinGRJYadz0r7Pp4IWsQgQWQ/usa---1.jpg?psid=1
کليد واژه ها : دوره آموزشي در آمريکا + پايگاه لک لند + سان انتي نيو + تجويز امپول + شکنجه
https://tx02wg.blu.livefilestore.com/y1p3MrtQMsF3cQKd6YKoXvE3RH5BS8cWrqSYay3DsWIy6YI57R_Zrz8lzPbtqWNro6YFhyUymykQaA/Starting-Baner.jpg?psid=1
بهانه اي براي آغاز ...  
اگر چه سوژه هاي زيادي براي انتشار دارم و بخش عمده اش که طراحي تصاوير است رو تمام کرده ام اما  به خاطر برون رفت از فضاي پست قبلي که تعاريف منطقي با چارچوب نوشته هايم نداشت ، بر آن شدم اجالتآ به بازنشر يکي از مطالب قديمي دست بزنم . صحبت از مطلب قبلي شد همان طور که در پاسخ به کامنت يکي از خوانندگان ان را تلخ ترين تجربه وب نگاري ام نام بردم . بايد اعتراف کنم اون خانم مطلقآ اشاره اي به ارتباط با محارب نکرده بود . ولي خب با تهمت ناحق به خانواده ام و هوسباز و دروغگو خطاب کردن من ربط ماجراي فوق به حريم خصوصي ام { سوسن و .. }  قصد داشتم به بهانه تفکر غير منطقي و تند او به گسترش فرهنگ مستهجن اشاره اي کرده و هشدار دهم . و به اون خانم و همفکران او عرض کنم نتيجه تلافي و لجبازي زنان با همسران به اصطلاح خطاکار چه دستاوردي داشته است . ضمن اين که زنان ايراني همه با غيرت و نجيب هستند و با اين گونه مقابله به مثل ها هم بيگانه مي باشند . بگذريم . آن چه در ذيل مي خوانيد يکي از خاطرات دوران جواني ام است ..   
  https://u5ialq.blu.livefilestore.com/y1p8OauozAKEjb_M_kmtw-eRUhGoxRqlgOxKjn97GQ-VCRhn8jhjNMRLZaAXvO7dd5NK5d7tjDM2lA/usa---4.jpg?psid=1
تقدیم به سایت وزین " یک پزشک "
از رویا تا واقعیت ..  
برای من آمریکا همیشه یک رویا بود . حتی توان خرید کارت پستال آن را هم نداشتم . در سال های اغازین ورد به دبیرستان در پادگان قوشچی که امکانات خیلی محدودی داشت .. یک همکلاسی ارمنی به نام خانم " عمادی " داشتم که با دوستش " معصومه قلی پور " هر روز از راه بسیار دور و خارچ از پادگان نظامی برای تحصیل به دبیرستان می امدند .. عمادی هم زیبا بود و هم مغرور ! معلوم بود از خانواده ای  ثروتمند است ... بر عکس قلی پور خیلی مهربان و خاکی بود . در یک روز زمستانی که از همه " پیشاهنگ " ها خواسته بودند کاردستی در قالب هدیه به نوجوانان سایر ملل اهداء نمایند .. خانم قلی پور یک کارت پستال از یکی از شهرهای امریکا به من هدیه داد .. تا مدت ها در عالم رویا و در تجسم بچه گانه خود در ایالت های امریکا جست و خیز می کردم .. در همان حال به خودم می گفتم .. آیا می شود یک روز من هم به آن جا بروم !!؟ پرزیدنت کندی تازه رئیس جمهور شده بود . تصویری گنگ ولی زیبا از آمریکا در ذهن ام ساخته بودم . تا این که بعد از اتمام دبیرستان به نیروی هوایی پیوسته و خیلی زود شانسی در کنکور اعزام به امریکا قبول شدم ..!!  (اینجا ) .
پرواز به آمریکا .. و ماجراهای سفر
در مورد خاطرات خروج از کشور و ماجراهایی که تا رسیدن به امریکا برایم اتفاق افتاد .. قبلآ با جزئیات شرح داده ام . اما برای آن عده از خوانندگانی که تازه به جمع یاران همدل و صمیمی این سایت پیوسته اند ، به صورت کلی بیان می کنم .  سر راه شب در هتل شرایتون که اون موقع با کلاس ترین هتل انگلستان بود توقف کردیم .. یک سروانی با ما بود به نام " عرب " که چون درجه اش از ما ها بالاتر بود .. احساس فرماندهی بهش دست داده بود . و به محض فرود در لندن .. هی به بچه ها امر و نهی می کرد ! همین شازده امر فرمود شب کسی از هتل بیرون نره !! و روز بعد ۹ صبح جلوی هتل باشید تا ماشین به فرودگاه ببره .. اما هیچ کسی به حرف او تره هم خرد نکرده و بچه ها در دسته جات سه یا چهار نفری برای گردش و تفریح به شهر رفتند .. روز بعد تو فرودگاه جلوی خارجی ها خیلی خود نمایی کرده و انگار که پادگان باشه .. باد به غبغب انداخته و گفت . کی به شما اجازه داد هتل رو ترک کنید ..!؟ از اون جایی که من سر گروه تیم بودم .. گفتم : من اجازه دادم !! بد جوری حالش گرفته شد و تهدیدم کرد که به محض رسیدن به آمریکا ، کت بسته به ایران می فرستد !! زیاد هم بی ربط نمی گفت .. چون بعد ها متوجه شدیم طرف ساواکی بوده و ارتباطات دانشجویان رو زیر نظر داشت !!
 پرواز به امریکا ...
در همون موقعی که اون بابا تو فرودگاه به بچه ها گیر داده بود ، با یک دختر خانم بسیار زیبای اهل جاموئیکا آشنا شده و هم کلام شده بودم  !! ( صرفآ برای تقویت زبان بود .. فکر دیگری نکنید !! )  و این موضوع خیلی اون افسر رو کفری کرده بود .. توی این گیر و دار دختره می پرسید .. او چه گفت . و من با خونسردی جواب می دادم .. هیچی عزیزم !! .. کل پرواز از روی اقیانوس او ما را با نگاه های هیز خودش آزار می داد !! بعد از چند تا هواپیما عوض کردن ، عاقبت نیمه های شب به پایگاه لک لند واقع در ایالت تگزاس رسیدیم . با یک اتوبوس " ماک " آمریکایی که منتظر ما بود وارد پایگاه شدیم . همه چیز طبق برنامه بود .. همون شب ملزومات همه رو تحویل دادند .. از لباس کار .. بارونی .. اتیکت و آرم پایگاه .. و کلید اتاق هامون را .. هر سه چهار نفر موقتآ در یک اتاق ! در اتاق من یک افسر خلبان شکاری و دو همافر متخصص فانتوم حضور داشتند .. نمی دونم چرا موقع خواب بغض ام گرفت .. و وقتی چراغ ها رو خاموش کردند .. زدم زیر گریه !! عین بچه ننه ها ! شاید دوری از وطن و خانواده موجب این کار شده بود .  روز بعد هم اتاقی هایم  همه زیر و بم رو یادم دادند .. عین یک زندانی تازه وارد !
https://rzialq.blu.livefilestore.com/y1pCQsPmk3_KwRCjntTJ61eBujCPW-wTl6c-igNsGW1hL2NOKzYVb5Q75veJlKiUiw-0W8DG2g8gxo/usa---6.jpg?psid=1
یک پارانتز تقریبآ بی ربط ... !!
دقیقآ یادم نیست چند روز در اون اتاق زندگی کردم .. ولی فکر می کنم کم تر از یک هفته همه دانشجویان خارجی رو به یک هتل دوطبقه چوبی بردند .. تقریبآ مثل خوابگاه بود .. منتها پارتیشن بندی شده بود . از همه کشور ها حضور داشتند .. بیشترین حقوق رو ایرانی ها ۳۶ دلار و کم ترین رو طفلک ویتنامی ها با روزی دو دلار که دولت آمریکا بهشون می داد . برای همین خیلی بی آزار بودند و سر شب می خوابیدند . بعد از ما دانشجویان عربستانی روزی ۳۰ دلار حقوق داشتند .. البته اون جا همه چیز از نهار و شام گرفته تا گردش های علمی تفریحی برای ما مجانی بود .. ولی ما ایرانی ها چون اغلب شهر می رفتیم ، مجبور بودیم شام رو در بیرون از پایگاه صرف کنیم ! یک روز که از کلاس به خوابگاه امدیم .. چند تا ملخ سبز و بزرگ داخل خوابگاه بود ! یکی از بچه ها به نام " مرادی " اهل کرمانشاه قرار شد به عنوان نماینده دانشجویان ایرانی بره با مسئولان ارشد امریکایی در این مورد صحبت کنه ..! طفلک از ان جا که معنی ملخ  ( grasshopper ) را نمی دانسته ، از واژه ( propeller ) که برای ملخ هواپیما به کار می رود استفاده کرده بود .. طفلک امریکایی تا دقایقی نمی توانست تجسم کنه که این ایرانی چی داره می گه ..!!؟ مگه می شه ملخ هواپیما به جایی هجوم ببره ..!!؟
وضعیت کلاس های درس ..
 بحث سوتی ایرانی ها شد .. یاد یک خاطره ای افتادم ! در جمع ما یک دانشجوی شمالی بود که چهره اش طوری بود که به نظر می رسید در حال خندیدن است ! ولی در اصل ساختار لب و لوچه اش این گونه بود که ادم فکر می کرد داره می خنده ..!! در کلاس درس اساتید خیلی سخت گیری می کردند تا دانشجو ها حواس شون به معلم باشه .. اما از شما چه پنهان اغلب بچه ها روز ها در کلاس چرت می زدند .. و این امر موجب عصبانیت مسئولان اموزشی می شد .. و به سوپروایزر ها گزارش می دادند .. یک روز یکی از معلمان که از بی توجهی شاگردان عاصی شده بود ، سوپروایزر بد اخلاقی رو جهت زهر چشم گرفتن از بچه ها به کلاس دعوت کرد ..! همه مثل شاگردان دبستانی ساکت نشسته بودیم و هیچ حرکتی از کسی دیده نمی دشد !! سوپروایزر خشمگین و عصبی  همچنان که در حال قدم زدن بود و چهره یکایک بچه ها رو زیر نظر داشت ، ناگهان چشمش به دوست شمالی ما افتاد ..!! چشم تون روز بد نبینه ..  فکر کرد داره به او  می خنده !! با عصبانیت گفت .. تو به چه حقی جرآت کردی که به من بخندی ..!!؟ طفلک که بد جوری ترسیده بود گفت .. ( Sir : My Custom Is Like That ) می خواست بگه ممیک صورت ام این چنین است که اشتباهی گفت .. مرام من به این شکل است !!  همه زدند زیر خنده .. و طفلک رو از کلاس بیرون انداختند ..!! و از آن پس همه او را Custom می نامیدند .. ! خیلی طول کشید تا امریکایی ها رو متقاعد کنیم  اون بنده خدا مادر زادی این شکلیه ! ولی جالب این که وقتی از ایرانی ها می پرسیدند چرا در کلاس چرت می زنید .. همه می گفتد .. همین الان در کشور ما شب است .. و بدن ما به آن وضعیت عادت کرده است !!
قوز بالا قوز دوران آموزشی .. !
 در تمام طول دوران آموزشی در آمریکا ، یکی همین زبان در پایگاه  لک لند بود که خیلی سخت گذشت . و دیگری در پایگاه هوایی " دایاس " که مقر اصلی بمب افکن های غول پیکر " ب - ۵۲ "  بود . باور کنید  سختی و مشکلات ان هرگز از یادم نمی رود . البته بگم خود آموزش زبان مشکل خاصی نداشت  و معلمان خیلی مهربانی داشتیم .. ولی فرماندهان عالی رتبه ایرانی برای دانشجویان کار رو سخت و طاقت فرسا کرده بودند .. و ان ورزش اجباری بعد از ظهرها بود ! همه باید لباس گرمکن یک دست با کفش کتانی سفید  پوشیده و در میدان حاضر می شدیم.. !! خیلی حال گیری بود . در حقیقت ورزش بهانه بود و هدف به رسم تمام پادگان ها گرفتن آمار بود ..!! مجسم کنید شما از صبح زود سر کلاس نشسته اید .. بعد از نهار خسته و خواب آلود می آیید خوابگاه و می خواهید یک چرتی بزنید .. ولی بعد از ساعتی بایستی لباس عوض کرده و برای آمار بیرون بروید !! برای من که خیلی مشکل بود .. و همان گونه که در پست های سابق شرح دادم ، برای فرار از ورزش عصرگاهی ! پیشنهاد برگزاری مراسم جشن چهارم آبان ( سالگرد تولد محمد رضا شاه ) را به افسر رابط سرهنگ " ثمینی " دادم .. که خوشبختانه موافقت کرد .. و من به اتفاق تنی چند از دوستانم از نیمه های دوره ، از ورزش معاف شدیم .. بعد از ظهر ها بعد از استراحت کافی و رفع خستگی با دوستان برای تمرین نمایش می رفتیم !
گردش و تفریح در شهر سان آنتی نیو  
به محض پایان سرشماری یا همون آمار ، دیگه کسی با بچه ها کاری نداشت .. کمتر کسی واقعآ ورزش رو ادامه می داد  .. !  همه سریع به خوابگاه برگشته و بعد از تعویض لباس خود رو به ایستگاه اتوبوس رسانیده و عازم شهر " سان آنتی نیو " می شدیم . اون جا تا پاسی از نیمه شب در حال گشت و گذر و تفریح بودیم .. یک کافه تریا به نام " Max " در مرکز شهر روی رودخانه قرار داشت که پاتوق همه بچه ها بود .. یا قدم زدن در پارک " پلازا " از سرگرمی های ایرانی بود . عده ای هم در پایگاه می ماندند و از امکانات بسیاری که آن بود بهره می بردند .. کلوپ افسران خیلی سوت و کور بود ! معمولآ پیر و پاتال هایی مثل الان من با خانواده هاشون آمده و به موزیک های آرام ( کانتری موزیک ) گوش فرا می دادند . کلوپ درجه داران خیلی شلوغ و پر سر و صدا بود .. تا نزدیکی های صبح می زدند و می رقصیدند ! البته بخش های جنی فراوانی هم داشت .. که هر کی دوست نداشت قر و قمبیله بیاد ، بره و سرگرم بشه .. اما یک کلوپ هم مخصوص سربازان ( ایر من کلاپ ) بود .. که خیلی محشر بود . هر کسی رو راه نمی دادند !! به قول بعضی جوون ها .. خفن خفن و به اصطلاح اند تفریح بود ! دختر و پسر های جوان یا همون دانشجویان فقط می تونستند وارد شوند .. از میان تمام ایرانی ها ، گروه ما چون دانشجو بودیم ، در معرفی نامه " ایرمن " درج شده بود . و فقط ما حق داشتیم وارد این محفل ما فوق شاد شویم ! برای ورود به سایر کلوپ ها هیچ محدودیتی نبود . ولی این کلوپ مخصوص ایرمن ها بود .
اندر بلایای حقوق و مزایای بالا !
خب با تعاریفی که از گردش و تفریح و به خصوص شب زنده داری های ایرانیان کردم ، مشخص است که اغلب هموطنان عزیز ما روز بعد در کلاس های درس دچار رخوت و خواب الودگی شده و دایم در حال چرت زدن باشند !! البته به لطف حق و حقوق بالا و ولخرجی های دوستان ، اتفاقات ناگواری هم رخ می داد ! مثلآ در زمان ما یک دانشجوی خلبانی  با گلوله سیاه پوستی غیرتی کشته شد ! یکی هم لنگ شده و از پرواز محروم و به ایران برگشت .. مست کردن دایمی و عربده کشی های مسخره ، هنر بعضی دیگر از اقایانی بود که تشریف آورده بودند متمدن شوند !! دیگه کار به جایی کشیده بود که اون اواخر ایرانی ها از حضور به کلوپ ها در لک لند منع شده بودند ! یادمه یکی از دوستانم که اهل بندر عباس بود ، بخشنامه ها رو زیر پا گذاشته و هر شب به کلوپ های شبانه می رفت . از قضا یک شب فرمانده ایرانی ها او را در بزم شبانه دیده و از او می پرسد .. این جا چه کار می کنی !!؟ او هم به خاطر رنگ پوست سبزه ای که داشت ، زرنگی کرده و به جناب فرمانده گفته بود .. انه عرب !! این گذشت تا این که در یک برنامه سخنرانی ماهیانه وقتی جناب سرهنگ ثمینی در حال نطق بود ف چشمش به این دوست ما افتاده و به روی سن احضارش کرد .. و گفت .. انه عرب این جا چه می کنی !!؟
روزی که خیلی خوابم می آمد ... !!
 من اغلب اوقات فراغت ام رو با دوستان ایرانی ام می گذروندم ... ترجیح می دادم همه جا سری زده و با امریکایی ها معاشرت کنم . چون شنیده بودم تنها از این راه است که ادم اصطلاحات فراوانی فرا می گیره از میان دوستانی که اغلب با هم بودیم .. یکی همین ماشااله خان مداح ، فیروز مومنی و علی مهربانی بودند . که خیلی خاطرات مشترکی با هم داریم .. فقط علی از روزی که به ایران امد منتقل شیراز شده و دیگه او را ندیدم !! شنیدم که کاری کرده که پرواز نرود !! خیلی بچه سالم و پاکی بود . کار ما شده بود خنده و شوخی و سر به سر مردم گذاشتن .. !! خب با این اوصاف یک شب تا دیر وقت بیرون بودم . و به همین دلیل صبح هر کار کردم دیدم نمی تونم از رختخواب بیرون بیایم !! ولی نمی شد سر کلاس نرفت ! خلاصه فکری به ذهنم خطور کرد .. با خود گفتم می روم کلاس و سپس خودم رو به مریضی زده و به بیمارستان می روم .. بعدش هم خدا بزرگه .. جیم شده بر می گردم خوابگاه و می خوابم !! از شما چه پنهان در ایران خیلی از این کلک ها در دوران خدمت می زدم !! و به همین دلیل فکر کردم این جا هم مثل ایران است ..!! و به راحتی می تونم استراحت بگیرم !
ترس از آمپول و تبعات منفی آن ..!!
اون قدیم مدیما رسم بود بچه های شیطون رو از آمپول و دکتر بترسونند ! تا بچه چپ می رفت یا دستی از پا خطا می کرد یا از " هاپو " می ترسوندند یا از دکتر و آمپول ! قدیمی ها حتمآ یادشونه که اون زمان ها سرنگ های استریل مثل حالا نبود .. ! و در بیمارستان ها و مراکز پزشکی همیشه یک چراغ الکلی روشن بود و روی آن یک ظرف استیل آب قل قل می کرد .. و اما درون ظرف یک پوسته آمپول بزرگ شیشه ای قرار داشت . که ابهتش ادم رو می ترسوند ! چه برسه که بخواهند یکی هم به کپل نرم بچه یا نوجوان بزنند ! وای خدای من .. صحبت آمپول شد یاد یک خاطره افتادم !! تو خونه های سازمانی که بودیم طبقه پائین خونه ما آرایشگاه زنانه بود . خانم آرایشگر ظاهرآ تزریقات هم بلد بود .. و گاهی این کار رو برای خانم ها انجام می داد .. یک روز که من بد جوری سرما خورده بودم ، دکتر چند تا آمپول نوشت که هر روز سر ساعت تزریق کنم .. خب برای من خیلی سخت بود که بروم درمانگاه و امپولم رو بزنم ! همسرم هر چه اصرار کرد .. گفتم امکان نداره .. حالم اصلآ خوب نیست . ناگهان همسرم بعد از مکثی که کرد .. گفت می گم فلانی بیاد آمپولت رو بزنه .. !! گفتم خانم زشته .. رو نزن ممکنه قبول نکنه .. گفت برم ببینم چی می شه .. دقایقی بعد خانم همسایه خونه مون آمده و با ذکر یک سری سخنان کلیشه ای .. آقا بهروز شما مثل برادرم هستی .. تزریقاتچی محرمه .. من تا حالا به مرد آمپول نزده ام .. والخ .. آمپول های من را تزریق کرد .. همان  روز به همسرم گفت .. ماشاالله بدن آقا بهروز چه سفیده !! شرمنده که این حرف رو می زنم .. روم به دیوار .. از روز بعد هر جا پا گذاشتم دیدم بحث کپل های سفید من است !!! و دیگه عهد کردم مردم هم ندهم همسایه آرایشگر آمپول هایم رو بزنه !!
 کلکی که درکلاس زدم .. !!
 خلاصه اون روز صبح با هزار زحمت و مکافات از رختخواب بلند شده و راهی کلاس درس شدم .. به محض ورود استاد اون زنگ خانم " سیمس " که پیر زنی بسیار مهربان و ریزه میزه بود .. و عادت داشت زیر چونه بکایک بچه ها رو گرفته و می پرسید .. حال مستر علی چطوره ؟ مستر حسین چطوره .. تا رسید به میز من .. همین که می خواست زیر چونه ام رو بگیره .. شیطنت ام گل کرده و فریاد زدم که .. میس سیمس لطفآ نزدیک نیا .. !! پیرزن مادر مرده نیم متر پرید هوا ... دلم ریخت گفتم الانه که جون بده ..!! طفلکی با رنگ و رویی پریده گفت .. چرا مستر بوروز ..!! ( نام من رو نمی تونست درست تلفظ کنه ! ) گفتم یک مرض ناشناخته گرفته ام .. از دیروز لمس شده ام !! فوری گفت .. عزیزم تو باید بری بیمارستان ... و من الکی فیلم بازی کرده .. که نه خوب می شوم ... درس امروز مهمه !! ( تو دلم هم به خود می گفتم .. آره ارواح عمه ات !! ) و بیچاره خانم سیمس گفت نه عزیزم ... می خواهی امبولانس خبر کنم !!؟ گفتم نزدیکه خودم می روم .. !! و آن گاه دولا دولا در حالی که حسابی نقش بازی می کردم ، دفتر دستکم رو جمع کرده و به نرمی از کلاس زدم بیرون .. !! بچه ها هریک به فارسی انواع متلک و کرکری بارم می کردند ..  به ماشاالله مداح یک چشمکی زدم تا نگرانم نشه .. آخه تازه از روستا به شهر آمده بود که شانس زد پشت کله اش و به آمریکا اعزام شد .. و به همین دلیل هنوز سادگی و مهربانی خودش رو حفظ کرده بود !! خلاصه با چه مکافاتی به بیمارستان رسوندم ...
https://upialq.blu.livefilestore.com/y1p8OauozAKEjZcAbff-X1kNWzBUcbXhim0IgfRfYltqPz3pnZu4V61xhsr6n5wYKM6jNQ_Gdy1cFc/usa---5.jpg?psid=1
اندر اتفاقات داخل بیمارستان ... !  
اون جا بر عکس کشور خودم به انسان های بیمار خیلی توجه می کنند . از این رو به محض این که پایم رو داخل درمانگاه گذاشتم .. دو تا پرستار بسیار زیبا به سان حوری های بهشتی دوان دوان خودشون رو به من رسونده و  زیر بغلم رو سریع گرفته و به اتاقی بردند .. !! از ان جا که بنده اون زمان ها با دیدن خانم های خوشگل نطق ام کور شده و فراموش می کردم که اصلآ برای چه به اون محل مراجعه کرده ام !! ان روز هم به کل یادم رفت که چه سناریویی برای آقایون دکتر ها اماده کرده بودم ..! اما از شانس بد من اون روز هم چنان که به مغزم فشار می اوردم که چه داستانی سر هم کنم .. دیدم خانمی قد بلند ، بسیار زیبا و در حالی که عطر بسیار خوشبویی زده بود وارد اتاق شد .. قبل از این که من سلام کنم .. بقدری خانم بود که با لبخند دلنشینی پیشدستی کرده و سلام کرد .. ! یادم رفت بگم .. تا قبل از اومدن خانم دکتر ، اون دو پرستار نبض و فشار و همه تست ها رو گرفته بودند .. خانم دکتر در حالی که من را معاینه می کرد ،  فیلم بازی کرده و اه و ناله راه انداخته بودم  ..!! می دونید که امریکایی ها خیلی انسان های ساده ای هستند .. و هر چه بگید باور می کنند .. !! اون روز هم کلی مرض ردیف کردم .. و طفلکی کلی زحمت کشید تا انواع و اقسام معاینه و تست های گوناگون رو ازمن گرفت .. ته دل خیلی خوشحال بودم .. خانم دکتر یک نسخه بلند بالایی برام نوشت ....
تجویز آمپول و باقی قضایا ...
 همین جوری که خانم دکتر برام در مورد دارو ها شرح و توضیح می داد ، رسید به امپول .. دیگه نفهمیدم اون خانم زیبا روی چه می گوید !!؟ چهره اش برایم وحشتناک جلوه می کرد .. او را بسان عزرائیلی می دیدم که قراره قبض و روح ام نماید !! ای دل غافل .. ! دیدی الکی الکی خودم رو به مچل انداختم !!؟ نمی دونستم چه بهانه ای بیاورم تا امپول نزنم .. ولی آمریکایی ها خیلی دقیق و منظم هستند .. اهل من بمیرم تو بمیری نیستند .. و هر چه فکر کردم که چه چیزی عنوان کنم تا از شر امپول رهایی یابم ..!؟ عقلم به جایی نمی رسید . این رو بگم .. واقعآ می ترسیدم !! ترس چه عرض کنم .. وحشت می کردم .. یکی هم نبود بگه مرد خرس گنده .. آخه ادم از امپول هم می ترسه ..!!؟ ولی همان گونه که عرض کردم .. از بچگی من را ترسانده بودند .. و دست خودم نبود !! در ایران هم هر وقت دکتر می رفتم ، همون ابتدا می گفتم قربان .. گول هیکل ورزشکاری ام  را نخورید . من امپول نمی زنم ..!! به هر حال در همان حال و احوال مغزم جرقه ای زده و راه حلی به ذهنم رسید .. و در حالی که به زحمت آب گلویم رو پائین می دادم .. خطاب به دکتر گفتم .. در ایران که بودم آقایون پزشک ها به من توصیه کردند که هیچ گاه امپول نزنم .. !! دکتر جوان با تعجب پرسید .. دلیلش رو نگفتند .. !؟ چون معنی واژه تشنج رو نمی دونستم ، شروع کردم به لرزیدن !!!  دکتر لبخندی زد و گفت .. مگه قبل از تزریق از شما تست نمی گرفتند .. خیلی خونسرد گفتم چرا .. می گرفتند .. ولی من بعدش تشنج می گرفتم !!
 حقه ام گرفت ،  اما ... !!
 همان طور که گفتم .. طفلک امریکایی ها خیلی ساده هستند .. و زود خام می شوند .. ! بعد از این که من جریان توصیه آقایون پزشک ها رو مطرح کردم ، خانم دکتر لبخند ملیحی تحویلم داده و گفت .. اوکی !! خیلی خوشحال و ذوق زده شدم ..!! با خود گفتم .. بهروز دمت گرم .. خوب کلک زدی ..!! و در همون حال یاد تختخواب نرم اتاق ام افتادم .. !! اما همین که خواستم درمانگاه رو ترک کنم .. خانم دکتر گفت چند لحظه صبر کن .. !! با خود فکر کردم حتمآ می خواهد برام استراحت پزشکی بنویسه .. ! حسابی قند تو دلم آب شده بود .. دوباره نطق ام باز شده و شروع به سر به سر گذاشتن با پرستار ها نمودم ..!! اما چشمم هم به اتاق روبرو بود تا خانم دکتر برگه استراحت ام رو اماده کنه .. در همان حال دیدم که چند نفر پزشک دیگر هم وارد اتاق خانم دکتر شدند .. ! هر چه فکر کردم عقلم به جایی نرسید . دلم یواش یواش داشت شور می زد ..! حس ششمم می گفت .. اتفاقاتی در شرف وقوع است ... طاقت نیاورده و از خانم پرستار ها پرسیدم .. خانم جان اون جا چه خبره .. ؟ من حالم خوب نیست باید استراحت کنم .. یکی از آن ها با خونسردی پاسخ داد . آن ها برای شما وارد شور شده اند !! تازه دوزاری ام افتاد که مسئله سر چاخان آمپول زدن من است .. ! هیچ راهی نداشتم ..
https://tpialq.blu.livefilestore.com/y1p1_LCo7T4WqWpnpXcn1LuDWn8r82Tey--vGwamP2zvzZgw-k6xLJ575zqNQzeeTKSTHthaE1hU4A/usa---3.jpg?psid=1
 وقتی به خاطر دروغ شکنجه شدم !!
ساعاتی بعد در اتاق خانم دکتر باز شده و آقایون پزشک ها یکی یکی بیرون امدند .. خانم دکتر خودم در حالی که همان لبخند دلنشین بر لبان زیبایش نقش بسته بود .. به طرف ام امد . و سپس به من گفت .. هیچ اشکالی نداره که امپول نمی زنید .. خوشحال شدم فکر کردم به جایش قراره شربت یا قرص تجویز نماید .. اما دیدم واژه ای به کار برد که تا اون لحظه نشنیده بودم .. ! بقدری خانم دکتره زیبا بود که روم نشد بپرسم این که گفتی چیه ..!!؟ به همین دلیل خودم رو به خدا سپرده و گفتم بادا باد .. اعدام که نمی کنند !! بعد از رفتن خانم دکتر .. پرستار ها من را به اتاقی دیگر که تختی در ان بود راهنمایی کردند .. اصلآ نمی دونستم قضیه از چه قراره .. فقط دیدم یکی از ان ها گفت شلوارت رو در بیار ..!! سریع فکرم رفت به آمپول .. گفتم بابا جان من که گفتم آمپول نباید بزنم .. !! هر دوی ان ها گفتند .. آمپولی در کار نیست .. پس جریان چیه .. ؟ چرا باید شلوارم رو در بیاورم !!؟ خدایا چه غلطی بود کردم .. نه راه پس داشتم نه راه پیش ..!! از همه بدتر این که نمی دونستم چه تصمیمی دسته جمعی  برام گرفته اند !؟ ناگهان دیدم یک مرد تنومند سیاه پوست چارشونه و قوی هیکل از دور می آید .. تو یک دستش یک کاغذه و روی ان چیز هایی مثل خرما .. ( کمی هم درشت تر ) قرار داره . و دست دیگرش یک دستگاه مثل تلمبه باد لاستیک موتور سیکلت است .. فکر کردم شاید خیر اموات اش می خواهد خیرات کنه .. !! و اون هم تلمبه باد موتورشه که حتمآ پنچر شده است !!
 شیری که از مادر خورده بودم ، بیرون امد !!
 حتمآ شما هم این ضرب المثل را شنیدید که می گویند .. شیری که از مادر خورده بود ، بالا اورد !!؟ خلاصه وقتی سیاه پوست گردن کلفت وارد اتاق من شد .. آن دو پرستار مرا با او تنها گذاشتند .. از ترسم سلام کردم !!  به زحمت پاسخ ام رو داد .. نفس نفس می زد .. انگاری قبل از من چند نفر دیگه رو معالجه کرده بود !! او هم وقتی کپل های من را دید .. سوتی کشیده و به اصطلاح سیاه ها گفت .. وای چه سفیده !! نمی دونستم چه کار می خواهد بکند ؟ آن ها چیه دستش !! نه انگار خرما نیستند .. دانه بلوط هم که نیست .. پس چی می تونه باشه .. ؟ می ترسیدم سوال کنم .. همش با خود می گفتم حتمآ می خواهد ماساژ ام بده .. عقلم به جایی نمی رسید .. ناگهان دیدم .. ای بابا ( خیلی عذر می خواهم .. واقعآ شرمنده .. ) یکی از اون هسته بلوط ها رو به انتهای روده من داره فشار می ده ..!! و بقدری بزرگ بود که داخل نمی شد .. سپس با انگشت دستش با تمام قدرت فشار داد .. جیغ ام به آسمون بلند شده بود .. لحظاتی بعد دیم دولا شد و همون تلمبه بادی سیاه رنگ را .. سر شیلنگ را به روی هسته گذاشته و با دست دیگه با قدرت هر چه تمام تر تلمبه باد رو به حرکت در اورد !! یک لحظه احساس کردم ۳۰۰ PSI باد در حال چرخش درون روده هایم هستند .. و در اخر مانند بادکنکی از دهانم خارج شد .. عرق مرگ به من دست داده بود .. توان جیغ زدن رو از دست داده بودم .. یه لحظه احساس کردم شیری که از مادر خورده بودم داره بیرون می آید ... !!
 ماجرای فرار ناموفق ... !!
همین که سیاه پوسته رویش رو برگرداند تا هسته ای دیگر بردارد .. دو پا داشتم .. دو پا دیگه قرض کرده و مثل قرقی خواستم بدون شلوار بزنم بیرون .. می دونستم اون مردک قراره همه اون هسته های بزرگ رو به من یه جور هایی تزریق کنه .. ! اما همین که اومدم از تخت پائین .. فشاری که به پاهایم وارد امده بود هر گونه حرکتی رو ازم گرفت .. و کاکا سیاهه وقتی دید قصد فرار دارم ، مثل عقابی که موش بگیره از پشت محکم گرفته و در حالی که همچنان نفس نفس می زد .. چند تا فحش آبدار با لهجه محلی خودش نثارم کرده و سپس دگمه زنگی رو فشار داد .. تا اومدم بهش بگم بابا جان یک انتراکت بده .. من حرفی ندارم .. دیدم دو تا غول بی شاخ دم . عینهو فیلم های فارسی که برای دستگیری بیماران روانی می آیند وارد شده و مرا مثل جوجه روی تخت محکم نگاه داشتند ...! دیگه حرکت هم نمی تونستم بکنم ..!! نفهمیدم چند تا از اون خرما ها رو به زور به من وارد کردند .. چون بعد از دومی یا سومی بیهوش شدم !! فقط زمانی چشم باز کردم که دیدم از سیاه های قلدر خبری نیست .. ولی در عوض اون دو تا پرستار ها در حال ماساژم هستند .. اگه خانم نبودند .. حتمآ با صدای بلند از دردی که به عضلات پایم وارد شده بود .. و احساس بادی که هنوز در داخل شکم ام مانده بود ، گریه می کردم .. ولی دیدم پیش این خانم ها خوبیت نداره ... ناسلامتی مردی گفتند .. زنی گفتند .. !!  
کرکری بچه های کلاس ... !!
باور کنید تمام ضرب المثل های قدیمی ها از روی منطق و حکمت بوده است .. من که قبل از ترک کلاس برای دوستام کری می خوندم .. و خواستم زرنگی کرده یکی دو ساعتی به جای کلاس درس در منزل بخوابم .. وقتی چشم باز کردم .. دیدم از وقت کلاس و نهار هم گذشته است !! و من نه تنها زود نرفتم خونه ، بلکه نهارم رو از دست داده و دیر تر از بقیه دوستام به خوابگاه برگشتم .. اصلآ از گشاد گشاد راه رفتنم بچه ها فهمیدند بلایی سرم آورده اند !! و وقتی که ماجرای رو با آب و تاب شرح دادم .. همه از خنده ریسه می رفتند .. و می گفتند .. حق ات است .. خواستی زرنگی کنی .. سال ها از ان روز و ان شکنجه وحشتناک گذشته است .. ولی هنوز هم هر گاه یادم می اید می ترسم .. همین یکی دو روز پیش نوه ام مشکل بیرون روی پیدا کرده بود .. خانم دکتری در بیمارستان تخصصی طالقانی برای او از همون داروها ( کوچک ترش ) رو برای وی تجویز کرده بود .. در تمام لحظاتی که به اتفاق همسرم این بلا رو سر آنا جان کوچولویم انجام می دادند ..  تمام جزئیات حادثه ۳۵ سال پیش جلوی چشمانم تداعی شده بود .. عجب واقعه ای بود .. !!



در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
نشر اوليه : بیست و ششم دیماه ۱۳۸۷ پایان یافت .
اصلاح و بازنشر : ساعت ۱۹ يازدهم دي ماه ۱۳۹۱ . 

 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران

پاسخ به نظر یک خواننده

https://tx02wg.blu.livefilestore.com/y1pXFWstspj-k83Ob_LrE3vq9pB9-pmXSUwRn3azTQTEiQTq2v_W5y2sd0Mpfnt5YZNXsBWtocgLhk/pasokh--1.jpg?psid=1
کلید واژه ها : بخش نظرات وبلاگ  + مخاطبان گمنام + فرهنگ بي بند و باري + مطلب کاماروي زرد + تهاجم فرهنگی + هشدار به مسئولان + کانون خانواده
به بهانه يک کامنت .. !
در اين چند سالي که سرگرم وب نگاري هستم با آدم هاي زيادي در ارتباط بودم . انسان هاي شريف و محترمي که افتخار دوستي و رفاقت با ان ها رو پيدا کرده ام . با خيلي ها ديدار و گفت و گو داشته ام و ارتباط عاطفي شديدي بين ما برقرار شده است . حتي اون هايي رو که نديده ام چنان انس و صميميتي بين ما برقرار شده است تو گويي ساليان سال همديگر رو مي شناسيم . بي اغراق تمام زندگي ام بعد از خانواده به ارتباط با اين ياران گرامي خلاصه شده است . خيلي از دوستاني که در خارج از کشور زندگي مي کنند در زمان حضور کوتاه مدت خويش در وطن ساعتي رو براي ديدار حضوري به من اختصاص مي دهند . یا عزیزان محترمی که از شهرستان به تهران تشریف می آورند افتخار ملاقات می دهند . که خيلي برايم ارزشمند است . کافي است نگاهي هر چند گذرا به بخش نظرات وبلاگ و سايت انداخته تا  به عمق و راز دلبستگي هاب دو طرفه پي ببريم . سند گویای این ارتباطات آمار چشمگير حضور گرم  خوانندگان است که براي تارنماي غير خبري و شخصي قابل افتخار است .
همان طور که آگاه ايد پل ارتباطي من و ياران همدلم بخش نظرات يا به اصطلاح فرنگي ها " کامنت ها "  هستند . دوستان و ياران قديمي به خوبي يادشون است بنده از همان روز نخست راه اندازي وبلاگ { که بعد ها سايت هم اضافه شد } تعهد خاصي براي پاسخگويي به تک تک نظرات قائل شده ام . و تنها در دوران بيماري و گرفتاري هاي خصوصي ام غفلت صورت پذيرفته و بخشي از کامنت ها بدون جواب منتشر شده اند . طبيعي است در ميان طيف گسترده اظهار نظر ها عده اي به انتقاد پرداخته و تعداد اندکي هم با زبان فحاشي و توهين هاي رنگارنگ از نوشته هايم استقبال مي کردند ! از اون جايي که به فضاي دموکراتيک احترام قائل هستم . در کنار رعايت اصل صداقت و رو راستي در بيان خاطرات ، خود رو موظف به پاسخگويي و انتشار همه نظرات غير از توهين هاي مستهجن و غير اخلاقي مي دونستم . که البته با پيشنهاد و اصرار خوانندگان قديمي و به حرمت حضور خانواده ها قرار شد به طور کلي هيچ يک از اظهار نظر هاي خارج از عرف منتشر نشود . اين رو هم اضافه کنم گاهي به اقتضاي انتشار مطالب تحليلي سر و کله انسان هاي مغرض و بي منطق هم پيدا مي شدند که در حال حاضر موضوع بحث ام نيست .
 جالبه بدونيد در حالي که در اين دنياي مجازي يا به قول خودمون " سايبري " انتخاب هويت مجازي تقريبآ امري عادي تلقي مي شود و هيچ گونه اصراري براي درج مشخصات حقيقي نيست ، بعضي ها پا را فراتر گذاشته و بنا به دلايلي که هنوز برايم مشخص نشده در همين فضا با حروف اختصاري هويتي براي خود ساخته و با حضور در بخش نظرات به بهانه انتقاد بدترين توهين و تهمت هاي ناروا را همراه با هتاکي نثارم مي کنند ! تعدادي از همين انسان هاي فاقد هويت با صرف ساعت هاي طولاني بر روي يکي دو تا از نوشته هايم به  توهمات خود ساخته اي رسيده و بعد از جمع بندي و تجزيه و تحليل هاي کاذب با طرح سوالات آتشين که با چاشني تهمت و افترا همراه است ، قضاوت و محاکمه ام مي کنند ! که در اين پست سعي مي کنم از زاويه اي ديگر به آن بپردازم . البته اضافه کنم نظر آدم هاي اين چنيني و فاقد  هويت هيچ گونه ارزش و اعتباري برايم نداشته و ندارند . و هيچ وقت هم اين گونه کامنت ها رو منتشر نمي کنم . عادلانه هم نيست شخصي با نام و هويت واقعي و تصوير و صندوق پستي آشکار خود رو موظف به پاسخگويي به فردي که فاقد هويت { حتي مجازي } است ، بکند ! لذا همان طور که اشاره شد به بهانه يکي از همين بي هويت ها به معضل فرهنگي اشاره خواهم داشت ..
https://tx02wg.blu.livefilestore.com/y1p3MrtQMsF3cQKd6YKoXvE3RH5BS8cWrqSYay3DsWIy6YI57R_Zrz8lzPbtqWNro6YFhyUymykQaA/Starting-Baner.jpg?psid=1
آغاز ماجرا ...
هفدهم مهر ماه ۱۳۸۷ خاطره اي از اوايل انقلاب با عنوان " دختري که با کاماروي زرد آمد " را منتشر کردم که سواي بازديد کنندگان وبلاگ ، تعداد " ۹۲۴۶ " نفر از سايت آن مطلب رو خواندند . هر يک به نوعي از ان ماجرا برداشت کردند . کسي موضع تند نگرفت . تحليل هاي جالبي از سوي دوستان ارايه شد . که جالب ترين آن کامنت پسر عزيزم " علي کدخدايي " بود . خب به روال سال هاي اخير در دوراني که به روز رساني مطالبم با تاخير مواجه مي شه ، يکي از پست هاي قديمي ام رو اصطلاحآ بازنشر مي کنم . از اين رو مطلب ياد شده رو بار ديگر در آبان ماه ۱۳۹۱ منتشر کردم . البته اين بار عکس العمل بعضي ها کمي متفاوت بود ! واقعيت امر چنين است که در شرح خاطرات ام همواره اهدافي رو دنبال مي کنم . که در مطلب فوق قصدم نشان دادن چهره جامعه در ماه هاي نخست انقلاب ، پاکي در معاشرت با جنس مخالف ، نقش اعتماد در کانون خانوادگي ، لذت عفو و بخشش ميان زن و شوهر و غيره بود . هر چه نوشتم عين واقعيت بود . شکر خدا افرادي که در اين نوشته ياد کردم { ماشالله مداح ، همسر و دخترم و ساير همکارانم که در جريان جزئيات بودند } همه زنده و سالم هستند . و اگه کسي به صداقت در بيان خاطراتم شک و ترديد دارد ، حاضرم با هر يک از شاهدان ماجرا مواجه کنم .. ( براي همه نوشته هايم ) .
راستش رو بخواهيد در انتشار دوباره ان بحث و حديث هاي متفاوتي مطرح شد . خيلي ها با شک و ترديد به قضيه نگريستند ، برخي موضوع حلال و حروم رو طرح کردند ! تعدادي با زندگي خودشون قياس  نموده و از بي اعتمادي همسران خويش سخن به ميان اوردند و در مجموع اکثر خوانندگان استقبال کردند . جالبه يدونيد مدت زيادي از انتشار مجدد آن نگذشته بود که يک شب دخترم از کرج زنگ زد و  مضطربانه پرسيد   .. " بابا پيمان داره خاطره کاماروي زرد رو مي خونه ، موضوع جديدي که به ان اضافه نکرده اي که .. !!؟؟ " چون او نشر اوليه رو خونده بود و مشکلي با آن نداشت اما از آن جا که مطمئن بود من در بيان خاطرات ام معمولآ هيچ نکته اي را از قلم نمي اندازم حتي اگه به ضررم باشه ، طفلک دلشوره گرفته بود ! بهش گفتم .. دخترم وقتي از ديدگاه پروردگار پنهان نيست ، چرا بايد از قضاوت بنده هاي خدا بترسي .. !!؟ اين گذشت تا اين که ديروز با اظهار نظر متفاوتي مواجه شدم !!
https://tx02wg.blu.livefilestore.com/y1plO-ih4ZOm9ACENjaIWPZmrjxMd0STINWMU6yWA_LQ817tg23Bra8ewgCEchrZZ-vJrO6oaXVJ88/ofyi4xz9nrwcnrsy2hww.jpg?psid=1
همان طور که در بالا اشاره کردم من پشيزي ارزش براي کساني که با هويت هاي گنگ و مخدوش ديگران رو با افکار پوسيده خود متهم مي کنند ، قائل نيستم . خوانندگان محترم شاهد اند به تمام نظراتي که با نام هاي مجازي مانند .. مريم ، زهرا ، سيمين ، بابک ، قلي و غيره برايم کامنت گذاشته اند با ادب و احترام و در کمال صداقت پاسخ داده ام . هيچ اصراري هم نداشتم که هويت قيد شده آن ها حقيقي است با خير  . و اگر انتقادي هم مي شد با فروتني پاسخ مي دادم .
کامنت زني با هويت مخدوش  !
 ديروز در بخش نظرات وبلاگ به دو کامنت طولاني از زني با هويت مخدوش مثل { د - ت } يا چيزي شبيه آن معرفي کرده بود ، مواجه شدم . که بعد از کلي مقدمه من را مردي دروغگو و هوسباز خطاب کرده و نوشته بود :  " تو اگه به نامزد وکيله { سعيده } نظر نداشتي ، چرا با دسته گل به ديدن او رفتي .. !!؟؟ " يک ضرب المثل قديمي است که مي گه " کافر همه را به کیش ِ خود پندارد ! "  واقعآ تعجب مي کنم کسي که اين همه وقت صرف خواندن خاطرات من کرده تا به اصطلاح خودش من رو محکوم کنه چرا به توضيحات پاراگراف آشنايي ام توجه نکرده است !؟ من خيلي روشن و شفاف و صادقانه نوشتم که :
در همان ديدار نخست اصلآ متوجه نگاه هاي خاص سعيده نامزد آقاي وكيل شهرستاني نشدم . راستش رو بخواهيد بيشتر حواس ام  پي ماشين كاماروي تميز با رنگ زرد قناري بود . چند روز بعد از اين اتفاق كه حسابي پي گير ماجراي ويدئوي آن ها بودم ، متوجه شدم پرواز فوق مربوط به گردان فرندشيب بوده و ضمنآ خلباني با آن نام و نشون وجود ندارد ... !! به همين دليل به شماره تلفني كه آقاي وكيل در اختيارم گذاشته بود زنگ زدم . خانمي كه گوشي رو برداشت از من دعوت كرد براي بيان توضيحات شخصآ به دفتر وكالت  بروم ...  اين توضيح رو بدم كه اون ايام خيلي معاشرتي بودم .. و از هر فرصتي براي دوستي ها استفاده مي كردم .. مخصوصآ كه طرف وكيل پايه يك هم بود  .. خلاصه روز بعد قبل از ظهر حسابي سه تيغه كرده و با خريد دسته گلي زيبا به دفتر جناب وكيل كه طرف هاي تئاتر شهر قرار داشت رفتم .. وقتي زنگ در رو به صدا در اوردم ،  ديدم سعيده نامزد آقاي وكيل در رو به رويم باز كرد ..!! اصلآ فكر نمي كردم كه جناب وكيل در محل كارش نباشه .. ! خلاصه در حالي كه در حال نوشيدن قهوه ام بودم ، در باره ويدئو و راه هاي پيدا كردن آن مشغول توضيح بودم .. ولي احساس كردم سعيده خانم نامزد جناب وكيل اصلآ توجهي به ماجراي ويدئوي گم شده نداره .. !!  
گور باباي ويدئو .... !!
نخستين بار بود كه چهره سعيده رو مي ديدم .. باور كنيد اگه تو خيابون مي ديدمش ، هرگز به جا نمي اوردم .. چون روز اول اصلآ به صورت او توجه نكرده بودم .. ضمن اين كه از زماني كه دست چپ و راست ام رو شناختم ، اين گونه آموخته بودم كه هرگز به زن شوهر دار نگاه بد نكنم .. اين موضوع رو همه همدوره هاي من در آمريكا هم متوجه شده بودند .. به جز آقاي ماشاالله مداح كه او هم مثل من معتقد به اين اصول بود ، بقيه تمسخرم مي كردند .. و ...
کافي است به توضيحاتي که در باره روز اول آشنايي و ماجراي نخستين ملاقات ام با دفتر آقاي وکيل نوشتم ، منصفانه نگاه کنيد . همه مي دونند من چقدر عاشق ماشين هاي کامارو بودم ! در باره رفتن به دفتر وکيل با دسته گل هم لطفآ نظري به خاطرات قديمي ام انداخته تا متوجه شويد به خاطر روحيه معاشرتي که داشتم ، از هر بهانه اي براي ارتباط با انسان هاي با نفوذ بهره مي جستم و بعد ها مشکلات دوستان و مردم رو از طريق همين ارتباطاتات برطرف مي کردم .. دوستان و همکاران قديمي ام در پايگاه يکم ترابري و خط پرواز شاهد هستند هر گاه مشکلي براي هر يک از پرسنل { چه اون هايي که مي شناختم و چه کساني رو که در عمرم نديده بودم } براي رفع گرفتاري نزد من مي امدند  
همين آقاي ماشالله مداح مي تونه شهادت بده ... دردوران پيش از انقلاب که مجرد بودم و در کشور آزادي چون آمريکا دوره مي ديدم چقدر مقيد به حلال و حروم بوده و از معاشرت با زن هاي شوهر دار واقعآ پرهيز مي کردم !  پس کمال نامردي و بي مروتي است که تهمت ناحق زده و با وقاحت هر تمام تر صفت هوسبازي و دروغگويي رو به من نسبت دهند ! 
نسخه خطرناکي که پيچيده شد .. !
توضيحات بالا رو صرفآ به اين دليل ارايه دادم که ممکنه چنين برداشت غلطي براي بعضي هاي ديگر هم پيش بيايد . البته نويسنده کامنت بعد از کلي تهمت و افتراء از اين دست ، که به اعتقاد من تنها از مغز انسان هاي کج انديشي چون خودش بر مي آيد در ادامه اراجيف خود به نکته اي اشاره کرد که واقعآ گسترش اين نوع نگاه براي جامعه ما خيلي خطرناکه است در کمال وقاحت و لحن بي شرمانه اي نوشت : " من اگه جاي همسر تو بودم حتمآ مقابله به مثل مي کردم . و من هم با شخصي بنام سعيد دوست مي شدم و با آن به مسافرت مي رفتم و ... " و در پايان نتيجه توهين اميزي  گرفته و صفاتي که شايسته خود و خانواده اش بود به همسر و دخترم نسبت داد ! صرف نظر از اين که او دقيقآ شخصيت و انحراف فکري خودش رو نشون داد و در ميان بيش از يازده هزار و اندي انسان هايي که فقط خواننده مطلب فوق در سايت ام بوده اند ( مخاطبان وبلاگ پيشکش ) او چنين گستاخانه و بي ادبانه بدون اين که شناختي از همسر و دخترم داشته باشه به ان ها تهمت زد ، در پاسخ به اين نوع تفکرات مخرب بايد عرض کنم که ..  من نه جامعه شناس هستم و نه مطالعاتي در باره اين گونه ديدگاه هاي منحرف دارم . اما حاصل اين نوع تفکرات رو چنين ارزيابي مي کنم :
تفاوت انديشه ..  
من به شخصه معتقدم رواج چنين انديشه هاي مخربي حاصل اش در تاريخ ثبت شده است . { با پوزش از خانم هاي محترم } کافي است نگاهي به مضامين فيلمفارسي هاي قديم بيندازيم يا از اون هايي که سن و سالي ازشون گذشته بپرسيم .. قطعآ متوجه اين واقعيت ننگين خواهيم شد که در دوران پيش از انقلاب يکي از دلايل حضور فراوان زن هاي شوهر دار در " نجيب خانه ها " ي تهران ( محله جمشيد ) و اکثر شهر هاي ديگر ، دستاورد همين مقابله به مثل ها بود و بس .. ! در ان روزگار ميگساري و قمار بازي و هوسبازي و زير پا گذاشتنن اصول اخلاقي عادت عده کمي از مردان بود . که بعضي ها يک يا دو تا از اين صفات ناپسند رو داشتند و برخي از جميع آن برخوردار بودند .. اما خصلت بانوان ايراني در اون دوران خصوصآ همسراني که شوهرانشان مسايل اخلاقي رو رعايت نمي کردند ، صبر و تحمل و نجابت بود . به قول معروف با سيلي صورت خويش رو سرخ نگه مي داشتند . تنها اندکي از اون ها که تفکراتي چون نويسنده کامنت کذايي داشتند با مقابله به مثل کردن و به اصطلاح تلافي اعمال همسرشون ، سر از روسپي خانه هاي شهر در مي آوردند .. حتي در اين زمان هم که فساد لجام گسيخته اي دامن بعضي شهر هاي کوچک و بزرگ رو گرفته دليل اش رو فقط و فقط انحراف در انديشه و تربيت نا درست خانواده مي دانم و بس .. ! ممکنه بعضي ها به من خرده بگيرند که مشکلات اقتصادي و تبعات بي رحم آن در جامعه رو ناديده گرفته ام .. !  در پاسخ به اين عزيزان قاطعانه مي گم .. چه در زمان گذشته و چه حال حاضر همه ما بانوان شرافتمندي رو مي بينم که به خاطر فقر اجتماعي يا عصيانگري همسران سرکش و بي اخلاق خود با رختشويي و سبزي خرد کني و کار در منازل ثروتمندان ، شرافت خود رو همواره حفظ کرده اند .. و فرزندان با تقوا و با سوادي رو تحويل جامعه داده اند .. کافي است به دقت به دور و بر خودمون نگاه کنيم .. بي شک متوجه خواهيم شد که چگونه زن هاي با غيرت که جاي زخم زمانه و شکنجه همسران سرکش رو بر چهره و بدن خود دارند ، با کار طاقت فرسا چرخ زندگي ، مخارج اعتياد همسر بي غيرت و خرج تحصيل فرزندان خود رو فراهم مي کنند ..  
تهاجمي که بايد جدي گرفته شود ..
باور کنيد مدت هاست از خطري که جامعه ما رو تهديد مي کنه قلبآ احساس نگراني مي کنم . متآسفانه بعضي ها تهاجم رو در حمله نظامي مي بينند ! در حالي که دشمنان قسم خورده اين مرز بوم که مدام در فکر تجزيه خاک مقدس ايران عزيز هستند ، با گسترش فرهنگ مبتذل سعي در گمراهي جوانان و مردم دارد . متآسفانه مسئولان و مقامات زيربط همه چيز رو از زاويه سياست و سياسي مي نگرند . آن قدري که براي رسانه هاي سياسي وسواس و دقت به خرج مي دهند ، کوچک ترين اهميتي به فرهنگ مبتذلي که از طريق اينترنت و ماهواره ها و حتي بواسطه انسان هاي خود فروخته مردم رو تهديد مي کنه ، نمي دهند . البته نبايد منکر واقعيت ها شد .. بعد از راه اندازي پليس سايبري اندکي جلوي اين تهاجم مخرب گرفته شده است . اما واقعآ کافي نيست . با يک مثال ساده دامنه انحراف رو نشان مي دهم . اغلب مديران وبلاگ و سايت ها از نرم افزار هاي شمارش مخاطبان استفاده مي کنند . مثلآ من از طريق " وبگذر " نه تنها به آمار روزانه مخاطبان ام پي مي برم ، خيلي راحت با گزينه هايي همچون  موقعيت جغرافيايي خوانندگان ، صفحات مورد بازيد ، موضوعاتي که جستجو کرده اند و غيره هم اگاه مي شوم . متآسفانه رتبه نخست موضوعات جستجو شده را واژه هاي " روسپي ، فاحشه ، ماجراي خانم دکتر و .. شکل داده است .. !!
هشدار به مسئولان مربوطه ...
اي کاش مشکل ما واژه هاي ياد شده باشه !! متاسفانه دشمنان قسم خورده ما که در طول تاريخ کينه  فرهنگ اصيل ايران و ايران زمين رو بر دل داشتند عزم خود رو جزم کرده اند که کانون خانواده هاي ما رو متلاشي کنند ! هدف و سيبل اون ها جوانان ما است . آن ها بي شرمي و وقاحت رو به حدي رسانده اند که رابطه جنسي با محارم رو از زبان بي وطنان خائن با آب و تاب شرح مي دهند !! واي ننگ بر ما . کافي است قبحه اين کار شکسته شود .. همه ما بايد اراده کنيم و به کمک پاکسازي فضاي اينترنت کشورمون بپردازيم . راستش فکر مي کنم اين همه هزينه هاي ميلياردي که براي پالايش و سالم سازي محيط وب مصرف شده است ، نتيجه اي نداشته است . زيرا يک شاگرد محصل هم با فيلتر شکن معمولي به راحتي به سايت هاي مبتذل ورود پيدا مي کند . بياييم اين هشدار رو جدي بگيريم . فردا واقعا دير است . با قاطعيت جلوي تفکرات فاسد و منحرفي که از مغز پوسيده امثال زنی چون نويسنده کامنت وبلاگ من بر مي آيد ، بايد ايستادگي کرد . بايد جلوي دهان هاي گشاد و مغز هاي متعفن منحرفيني چون او که به راحتي بدون تحقيق و مطالعه به شخصيت زني مومن و با تقوا چون همسرم تهمت خلاف اخلاق مي زند و با وقاحت کامل مدعي مي شود بايد او هم چنين عملي انجام مي داد .. گرفته شود . به عقيده من اين ها تلنگر هاي هشدار هستند . بايد ان ها رو جدي گرفت . و رسوايشان سازيم . مسئله توهین به من و خانواده ام نیست .. بلکه زنگ هشداری است که به صدا در امده است و باید هر چه زودتر فکری به حالش بکنیم .. همه با هم به کمک و یاری مسئولان مربوطه بشتابیم .. چون واقعا فردا خیلی دیر است ..  


در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
این پست ساعت ۹:۱۵ دقیقه بامداد به تاریخ دهم دیماه ۱۳۹۱ پایان یافت .


 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران

بهترین هدیه تولدی که گرفتم ..

https://sx02wg.blu.livefilestore.com/y1pFGKFxtSWKgeAqhD_ghaiuM4vo5ep5Ej6qsTZfeSiQwHjGHqNAqWn4iI3ZRfIOUupDJCPITRh_qE/My-Gift---1.jpg?psid=1
کلید واژه ها : تولد ۶۰ سالگی ام + هدایای تولد + نوه های گلم + انا خانم + آوا خانم + قدردانی
مقدمه ای به بهانه عشق و شادی
می دونم هر يک از ما به مناسبت هاي مختلف هداياي متفاوتي از دوستان و نزديکان خودمون دريافت کرده ايم . صرف نظر از ارزش معنوي ، هديه از هر نوع اش خوشايند است . بعضي هاشون رو سال ها به عنوان يادگار نگه مي داريم .. بعضي ها مثل گل و شيريني ماندگاري ندارند اما پيام اور عشق و دوستي ها هستند . خب من هم با پشت سر گذاشتن شش دهه از عمر و پر فراز و نشيب ام که ديشب { سوم ديماه } سال روز تولدم بود ، به مناسبت هاي گوناگون هداياي مختلفي دريافت کرده ام . اما راستش رو بخواهيد بهترين و دلچسب ترين هديه عمرم رو ديشب از نوه هاي دلبندم { آنا خانم و آوا خانم } دريافت کردم . که براي من خيلي با ارزش هستند . ديشب وقتي از بيرون وارد خونه شدم ، دوقلو ها با اشتياق در آغوشم کشيده و تولدم رو تبريک گفتند ! با همان لحن بچه گانه شون اعلام کردند .. بابا بزرگ بابا بزرگ برات کادو تولد گرفته ايم .. ! بعد از مدتي هر يک از اعضاي خونواده محبت کرده و هداياي خود رو با بوسه هاي آبدار تحويل ام دادند .. دامادم به اتفاق بهاره علاوه بر کادو ، زحمت خريد کيک شکلاتي رو هم متحمل شده بودند . در ان هياهوي کادو تولد نوه هايم رو فراموش کرده بودم ! اما قبل از برش کيک ، آوا گفت .. بابا بزرگ صبر کن ما هم کادو هايمون رو بديم ! در يک چشم به هم زدن هر کدوم با يک کاغذ لوله کرده که با روبان قرمز رنگي دورش گره زده بودند ، دوان دوان نزدم اومده و تقديم ام کردند ..
به گفته همسرم ان دو با چه اشتياقي ساعت ها وقت صرف کشيدن نقاشي و سپس بستن روبان کرده بودند ! اصلا حال و روز خودم رو نمي تونستم کنترل کنم .. يک لذت خاصي رو در حال تجربه کردن بودم . باور کنيد خيلي برايم ارزشمند بود .  صادقانه اعتراف مي کنم در اين شش دهه اي که از عمرم سپري شده هديه اي با ارزش تر از اين دو نقاشي  که نوه هايم براي پدر بزرگ شون کشيده بودند ، خوشحالم نکرده بودند ... از اين رو براي ثبت اين خاطره شيرين و تشکر و قدرداني از يکايک دوستان و عزيزاني که از طريق پيامک ، اي ميل ، فيس بوک و بخش کامنت هاي وبلاگ تولدم رو تبريک گفته اند دست به کار شده و اين پست رو منتشر مي کنم . صحبت از کامنت شد . يکي از دوستان نازنين بنام { جسين - م } به همين مناسبت کامنتي مملو از مهر و دوستي برايم ارسال کرده بود ، که واقعآ با خواندنش اشک ام جاري شده و شرمنده اين دوست بزرگوارم شدم . براي ارج نهادن به اخساس حسين عزيزم آن نوشته رو منتشر مي کنم . من به دوستي با شما ياران همدل و صميمي قلبآ افتخار مي کنم . 
کامنتي از جنس مهر و محبت ..
سلام اقای مدرسی
عمو بهروز من از مخاطبان تقریبا قدیمی شما هستم .. نزدیک به سه سال پیش یه روز که حالی خوبی نداشتم به طور اتفاقی با سرچ پیداتون کردم . جذب نوشته ها و خاطرات زیبا و پر هیجانتون شدم و طی مدت کوتاهی تمام ارشیو نوشته هاتون رو خوندم .. توی تمام این مدت به جز دو یا سه مورد هیچوقت کامنتی براتون نزاشتم ، خیلی اوقات دوست داشتم چیزی بگم ، تشکری کنم اما نگفتم .. در تمام این مدت همیشه پیگیر نوشته هاتون بودم با هر پست جدید شما لبریز شعف شدم .. خیلی اوقات لحظات تلخم رو با خاطرات شیرین شما فراموش کردم و برای همه ی اینها ازتون سپاسگزارم ...
عمو جان من عاشق شخصیت شما هستم و بدون شک اگه روزی ازدواج کردم و پسر دار شدم اسم پسرم رو بهروز میزارم ..
اما بهانه اصلی من برای گذاشتن این کامنت تبریک گفتن تولدتون هست ... عمو بهروز عزیز تولدتون مبارک انشالله صدمین سالگرد تولدتون رو خودم بهتون تبریک بگم .. انشالله همیشه سالم و سر حال باشید و تمام لحظاتتون پر از شادی باشه ...
https://sx02wg.blu.livefilestore.com/y1p6PkarzptSDkt0VXgkQLM4wcg1T9quH2TVQ18EcjkCk4L6zzeWZLDKjCgn_xcQDGrpYmTpzveCc8/Ana-Gift-2-copy-3.jpg?psid=1https://sx02wg.blu.livefilestore.com/y1p4VMIfKAsrLpyYhjyBNk3tYYwZS2Ae9trheGuGF62Cg2f-ZFD3G_CHGMgPb01hramG4tpvBpvEUA/Ava-Gift-1-copy-3.jpg?psid=1
   باور کنيد ديشب يکي از خاطره انگيز ترين شب هاي عمرم رو پشت سر گذاشتم . از کادوي نوه هايم گرفته تا پيام هاي تبريک هر يک از شما عزيزان که از اقصي نقاط دنيا و ايران برايم ارسال فرموده بوديد . بايد بگم .. سپاس از لطف همه شما ياران فرهيخته .. بقدري اسامي زياد هستند که نمي شود براي تشکر نام ان ها رو درج کنم .. فقط مي گم .. زنده باشيد . ششمين دهه عمرم رو با لذت پشت سر گذاشتم .. با عشق به شما عزيزان در مقابل انواع بيماري ها ايستاده ام .. و سر زنده و شاداب دستبوس يکايک شما سروران نازنين هستم ..
 

در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی .
اين مطلب ساعت ۸ بامداد بتاريخ چهارم دي ماه ۱۳۹۱ پايان يافت .

 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران

راهی برای نجات در اخر دنیا !

https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pQpl6TTt-BgHfTBeKVOnXcT_VMD8kjvjmrbfyIO0NYf5hIDCW-nbgB6umPuaRWKb6fXskPtBphPI/doomsday_bunker_01.jpg?psid=1
کلید واژه ها : پیش بینی پايان زمین + حفظ جان + پناهگاه هاي امن + سازمان ناسا + تصاوير جان پناه
مقدمه اي براي اغاز
 همه ما کم و بيش شايعه پايان کره زمين رو شنيده ايم . بعضي ها تعمدآ به ان شاخ و برگ اضافه دادند . بعضي آدم هاي سودجو از چين و ماچين گرفته تا سرزمين يانکي ها هم حسابي از اين شايعات سود برده و با ساخت جان پناه هاي گوناگون براي سرمايه داران ترسو ، حسابي به مال و منال رسيدند ! حتمآ مطلع هستيد که کل ماجرا شايعه اي بي اساسي بود که از يک پيشگويي قديمي نشآت گرفته بود . و سازمان " ناسا " در بيانيه رسمي اش اين پديده رو علمي ندونسته است ! جالبه بدونيد بعضي از همين سودجويان از خدا بي خبر در بيانيه ي سازمان فضايي هم دستکاري کرده بودند تا مردم رو بيشتر ترسانده و حسابي سرکيسه شون نمايند ! در اين رابطه دختر بسيار عزيزم " سحر " عکس هاي جالبي از نصب يکي از سنگر هاي مجهز زير زميني برايم ارسال کرده است که از او تشکر مي کنم . اما پرسش اين است .. براستي اين پناهگاه ها ايمني لازم براي حوادثي چون ناهنجاري هاي کره زمين رو دارند يا خير !؟ البته خيلي از کشور ها از جمله آمريکا ، به فن اوري هاي جالبي براي زندگي . حفظ تسليحات نظامي خود در اعماق زمين رسيده اند .. تصاوير زير گوياي بخشي از اين تلاش است :
 https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pwhBabv9QMwwxTJxCBYCswJhtlC81GwsxKt3SuzH5NcUznSDMV_YXsqfQmh-8W4pCbfdKVZPtTXE/doomsday_bunker_01.jpg1.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pIMTxoxzqlNDNFCKj83httLI-zNpFWWkMrc9GyiLn3MLmRLDt5WCUmu7B2FMnUAmf8PF5AjNatL8/doomsday_bunker_02.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pdPmZY0d1j9l-eq6u7bImOuAEQk4QygBL8g0zR5B2_Ri7YgmdCRiXNIvVna8o5tJOLoqEWUHfYPs/doomsday_bunker_03.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pXxhtJRzVdkAfJh68KpuOcSj9SHToNRmbS9wZqq2k-tWp92ACjXdwg7G1uKLLEi-bnllhTXbrE3I/doomsday_bunker_04.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1p67ta1uU0NWuWvj5zEM71pIcLokdf5KGVAys9T8wG-KFOq_d2LvUp5dVO7piMMU9pYQBwsbR1_rw/doomsday_bunker_05.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1p67ta1uU0NWvgYlyxx925h1aP98DoT4dqk94fZbZq_XkmCu1AbANM5Q2kvcj9sgyXwJDv-6kq1R8/doomsday_bunker_06.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pZW8j2rLJdOXedGVVcLm2oeSkjmFAaHE7as9d4uIfHtuwcxXPjodB9k6sYQYAvFIrISSVqk1iaDE/doomsday_bunker_07.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pkOfHhj5mjrtdZ4jif1oL1qZ96uuWZ10UC9H8T7Sv4SzSOGIfZWBKC4t4VeUJvn5wM0tCZKoUIIE/doomsday_bunker_08.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pDd5af238O38m9eAS8EYGVv3XMuRmiEWTSAVK4eK6-jCgBILRzIA7OZfKrtIOinAMcfwkQWCongQ/doomsday_bunker_09.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1paGV7KwjRVN3Z1-r_X50y3NxT2Tf75OaRJozcj8qjAw4Ei5mBEm2OQ0OTTL8EjQu1YE34kQ27Gag/doomsday_bunker_10.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pn435F-G91lqnHF_Jx0QMhiqUuNQSIqH7o2OXeGjK_q59vnX3caIXfafX9rDuC6szyS75QIgG3RY/doomsday_bunker_11.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pDd5af238O3_ve06HysLbaQNQfKSXOx43AQfeBBz0LQNCmkrmM2DVMji0UleF163mrT96hcIwSDs/doomsday_bunker_15.jpg?psid=1
https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pGhxedrtmAi2Gt6lE2TON92NNRombXdAqtqKK0MbFSk6i6UDXCTrCZGJ94mAYjIaCztIHOgEUlW4/doomsday_bunker_13.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pGhxedrtmAi1Ftlv3pExVrdrzO_4wKS9yynyq2gwEyFcA7jwQdWhyi5KERJ_oUAySVQ9zPFuecsA/doomsday_bunker_12.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pDd5af238O3_dZNrEudb8etKr0R03SGnLkSV6TZ7K0BF9iM2zwR-BPRUjNH4-kOP9NZdx3hmItwY/doomsday_bunker_14.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pDd5af238O3_ve06HysLbaQNQfKSXOx43AQfeBBz0LQNCmkrmM2DVMji0UleF163mrT96hcIwSDs/doomsday_bunker_15.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pTSpdpJLGnitHIiMgQyuB5cnAo3TG7V2N_CSspPb9mLMFxaxrgVVKUCinLnnrUVSCU3OE20MwB28/doomsday_bunker_16.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pQtPYvnVMyWuGEu26Alyb9RSiEu7eWzKWjSp_6lWrHkrkOfA-a18PrnBGFrS1sonYCHsIeJprkCo/doomsday_bunker_17.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pQtPYvnVMyWugzze-cC926YRgD6y-osRKvRn_u5IBZ4bsplpsFi1xG-3Yl7V0TBoO2WZN2P0lDeY/doomsday_bunker_18.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pff1fjig5y_iNN1wFMZ5XZBRRXQ8XH5Eq8ur_WuZLDHuBoMls48XfSdAzTI1nOJg8JXyVhHuU2B8/doomsday_bunker_19.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pThYazY0wED0sVlOzpDgwEU1c7BKQT5tNgnNcjEG-Mz1XWjEnMF0tfhCOu5QfwG6RqIe7G25JjEY/doomsday_bunker_20.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pyp6Upa0AwmZrIyFyTXizRW-QkcJorMqn14x_ScMUrhxCOAB-TIvASuR3mm064t8USwD4uVMb4cI/doomsday_bunker_21.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pDADW_hbkJjUmHlEcIpv3P2cqRLf5HAiFrumQR8utZklWgjG4HLgfMrE7wLN3UDjuyc1Fop1rqSI/doomsday_bunker_22.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pNAK1OT8jGP68CA2YGVkNjxtQhO_VZS1u21zV0JZHFzi5r-DE1BQlS-_qzMe1leLCoS68FM6DanE/doomsday_bunker_23.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1po92gmKM5Y-eU73uhEiyoKCn3wolUupK8500AkocAFD25GaRD36Trwxsur2rHXs2jdoVpBQhg7-k/doomsday_bunker_24.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pafvilAmT7ZvN811r4zhlJvhUDKDC5C4kS-tUcxw1mkFDKOqVm9yulwYQfUcAzwDPd3pz3CLsumg/doomsday_bunker_25.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1p54j3jIhfKNGd5ZBDDIAsTVbu-bM1nV0DrHDMQA1EaE0rr4au05kStOfdRDQKv_BFIzrIzlETJac/doomsday_bunker_26.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pPM-uX0RViFCnw9fgL7Y4MR8F6ILzu3oz3TxJQJzFwDCtGm387YDvJ1zNNuoiDgWBuYNQP5O4yjA/doomsday_bunker_27.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1p7CAgiiGqbK2uavGZH3y4i3eIdQp3T6mk4svRK7QA94YMDccLK1_h_X_eIg8kxQbbJJsnx8Llx0Q/doomsday_bunker_28.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1p7CAgiiGqbK3Lrb68dMoYXDRSg0TUjvTvrFb81L18vWkagI-VSrSo6GO2Taa0CQ0XTdGNFB_m4OY/doomsday_bunker_29.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pNMW-vgqryKhs_1Q5C0dsKiw9YWRvR-f5y0BYORSig1L-hpPQswYh58lb_Dwuk9lAOprM3nE6Oh4/doomsday_bunker_30.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pLivi3mHtVpdM07zRUsnRakZVtbkFp97vY9T3Z9YZKcE0FWVB7nQKdV4qhmBBZn_52WSZzvlOHto/doomsday_bunker_31.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pazIhJ1jg4aXcR9rqncRjIfkwoDpc6fF5OEGNFLI2GlBkdgVXqQrmK8eUh-H21EpbZlo1BF_MJQk/doomsday_bunker_32.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pI2iK578i3xhIVxmzF2OW5QzhF0j1IrdHYC8cBcpeMSyYkieQeeT4TaZ3y4GWLssng07SFMTm-KU/doomsday_bunker_33.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pI2iK578i3xgVN3BuplHGTPbVYCUzVF5SD_sAFSG6IeZSWdjwmdviZnzZaQOB2gMmR7O1m8oCh2w/doomsday_bunker_34.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pu2NfuILIkiKZXWF50nLyteWCc0c1BUSZUiwEcCuSghQrgDBjVWENR3fXhpQJD8L-HKimxl6Le78/doomsday_bunker_35.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pJGyxqskgglkRGCJ3JFtO9-m6HEq9nLY9SzN0q0Ff3g89Kty6IjBVBAmlAbOwq4ThN1LG0Ks-_Co/doomsday_bunker_36.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pJlcI2fhKHG3Up-KdA2jAKOnz4VpL9023DCv3ka4kt1p2ZEitPK80qN6BZaCjCNWNVEVopUiXHmg/doomsday_bunker_37.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pJGyxqskgglkC7wYASbAmHaaCfDMiuiMTXkvU69N0Wm3oRzVW4hqe0aVzLHJQc9xoxdqaagEe9Uw/doomsday_bunker_38.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pZ8O2-H8UMsOs4VMeKIe3tTqvAsBuK4LWSIpUlhwgMGf6ZdzD3S-eJ2_UgTC2olVkSzWPZkOXVGI/doomsday_bunker_39.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pCukypHZ-Kg4OvsAQsPtRks1BQPXB9MU6l5X4xBofJizmEKoi-ilLU9nNqIoOBEqewnq1mut3tx4/doomsday_bunker_40.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1ppzwgDKQoiM_t-sY9n1ey65WXeW0WP3pRj_-o3J_wmhmemKlvgKx2m87VljZeCVnT0KmmE1zbrfA/doomsday_bunker_41.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pHMHAnD8zDrANEa5-XSxLSCSYoFV4dasl8zrlfj5d9cSssY5K12vH1C6aQ9q3raGOgDqn2ChEvUI/doomsday_bunker_42.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pHMHAnD8zDrAnqzJ6ujN5HU4Bnrs2Y-3qsebiI-wcmamohXaWM1ovQ0es_uAxGgdV5bmQLpUda6w/doomsday_bunker_43.jpg?psid=1https://sx3fxa.blu.livefilestore.com/y1pWWRbVZYOliKEtcWm943QBCfgaP-yzHHmw1j1q5sEidDsIUmMrSYs5xdm4G2jdjFe_cUJ3M2fnKs/doomsday_bunker_44.jpg?psid=1

در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی
اين پست ساعت ۱۹:۴۵ دقيقه بتاريخ اول دي ماه ۱۳۹۱ پايان يافت .

 پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران