Saturday, October 2, 2010

نوه هاي شيطون من


نوه هاي دوقلوي من آنا و آوا







آنا

آوا در حيات منزل
آنا در لباس شنا






نوه هاي دوقلوي من آنا و آوا







آنا

آوا در حيات منزل
آنا در لباس شنا








Earth From Above































ماموریتی حساس برای عملیاتی بزرگ

ماموریتی حساس برای عملیاتی بزرگ

2u29hvfrcaggsvxlbcit.gif

wzxg9i51tse6nvbo0bnr.jpg

" ماموریتی حساس برای عملیاتی بزرگ " عنوان مطلب این پست است که تقدیم حضورتون می کنم . باور کنید خیلی دلم می خواهد طرح مسایل جنگی و رشادت های فرزندان غیور این آب و خاک صرفآ منحصر به هفته هایی که به نام " دفاع مقدس " برگزار می شود ، نبوده بلکه با يک برنامه ريزي دقيق در طول سال و تدريجآ به آن ها اشاره شود . ارزش کار رزمندگان دلاور ايران خيلي بيش تر از پرداختن در يک هفته است ! تقصيري هم نداريم چون متآسفانه افراط و تفريط بخشي از فرهنگ ما تبديل شده است . من احساس مي کنم در روش اطلاع رساني فشرده مردم زده مي شوند ! به طور کلي در شيوه تبليغات ارزش هاي دفاع مقدس بايستي تغيرات اساسي صورت پذيرد . اين که همه ساله در يک هفته پشت سر هم برنامه هاي کليشه اي و تکراري از جنگ به نمايش بگذاريم اصلآ صحيح نيست . از مسئولان فرهنگي کشور انتظار مي رود ارزش هاي هشت سال پايداري مردم شريف ايران رو به نحو شايسته تري نشان دهند . البته در ژانر فيلم هاي دفاع مقدس نوع اوري هايي به چشم مي خورد . اما کافي نيست .. و همه مي دونيم عراقي هايي که تمام ابر قدرت ها حامي و پشتيبانش بودند آن چيزي نيست که در فيلم ها به تصوير کشيده شده اند .. !!

راستش رو بخواهيد تصميم دارم هر از گاهي يکي دو تا از خاطرات ماموريت هاي جنگي ام رو بازسازي کرده و تقديم به اون دسته از خوانندگاني کنم که تازه به جمع ياران همدل و صميمي پيوسته اند .. اين جوري هم بنده فرصت کافي براي انتشار مطالب جديد و تازه پيدا مي کنم .. و هم يکي از خاطرات چبهه و جنگ را زنده مي کنم . سخن اخر اين که .. بعضي از دوستان متآسفانه پرسش هاي خود رو در وبلاگ به شکل خصوصي مطرح کرده و توقع جواب دارند ! در حالي که به هيچ عنوان عملي نيست . بعضي ها هم بدون ارايه هيچ گونه هويت يا اي ميلي تقاضا هايي دارند ! و من متعجب مي مونم که چگونه پاسخ اين عزيزان رو بدهم .. ! عده اي هم بدون نام يا بهتره بگم تنها با انتخاب يکي دو حرف لاتين مکاتبه فرموده و انتظاراتي دارند . وقتي بنده نمي دونم طرف مقابلم زن است يا مرد ؟ حتي نامش گنگ است ، او را چگونه بايد خطاب کنم !؟ خواهش مي کنم حتمآ اين موارد رو رعايت فرماييد . ضمنآ فراموش نکنيد که کامنت هاي وبلاگ بدون پاسخ منتشر مي شود . دوستان پرسش هاي خود را فقط در سايت مطرح کنند . بعد از انتشار هر پست جديد ، کامنت هاي قديمي هم بدون پاسخ انتشار خواهند يافت .

برچسب ها : خط پرواز + سي - ۱۳۰ + پرواز + پايگاه وحدتي + بوشهر + جزيره خارک + سکوت راديويي + توربالانس + ناوبر + پرواز در شب + ماموريت محرمانه + سپاه پاسدارن + شيلتر + عمليات + همافران + خلبانان شکاري + جنگ +

منازل سازماني پايگاه ، زمان جنگ

نزديك غروب بود كه زنگ خونه مون به صدا در اومد .. با ديدن راننده خط پرواز دو زاري ام افتاد كه حتمآ خبر مهمي است .. اخه اون روز نوبت شيفت كاري ام نبود . منتظر نشدم آقاي حسيني پيغام اش رو بگه ، سريع لباس پروازم رو از جا لباسي برداشته و پوشيدم . يادمه همسرم خونه نبود و دخترم بهاره كه اون موقع خيلي كوچولو بود پيش من مونده بود . همين جوري كه بند پوتين هاي پروازي ام رو مي بستم ..از درجه دار راننده كه به حالت خبر دار ايستاده بود خواهش كردم زنگ منزل همسايه مون رو بزنه .. ! با شك و ترديد اين كار رو كرد و لحظاتي بعد ناهيد خانم زن همسايه بغلي مون بيرون آمد . بعد از سلام و عليك بهش گفتم اگه مي شه تا اومدن همسرم بهاره رو نگه داره ... ديگه توضيح ندادم . چون خودش ديد كه دنبالم اومده اند .. وقتي دختر خردسالم با عروسك بزرگش كه از اسپانيا براش خريده بودم از مقابلم مي خواست عبور كنه ، با يه حركت جهشي در آغوشش گرفته و در حالي كه مي بوسيدم اش براي لحظاتي به فكر فرو رفته و حسي به من گفت .. بهروز اين اخرين وداع با دخترت است ! اگر چه ادم خرافاتي نبودم ولي ته دلم گواهي داد كه شب پر درد سري رو پيش رو دارم

حركت به سوي خط پرواز ...

همين كه چشمم به ماشين تويوتاي جديدي افتاد كه اخيرآ به خط پرواز واگذار شده و فقط جناب فرمانده از آن استفاده مي كرد ، متوجه شدم كه بايد موضوع ماموريت خطرناكي در پيش باشه كه رئيس حاضر شده به جاي اون همه انواع خود رو ، تويوتاي آب بندي نشده اش رو دنبالم بفرسته ! به همين دليل سعي كردم از آقاي حسيني ته توي قضيه رو در بياورم .. ولي از شانس من آقاي راننده هم بيش از اندازه خجالتي و كم حرف بود و هم با لهجه غليظي كه مربوط به يكي از شهر هاي شمالي بود ، اصلآ صحبت هاي او رو متوجه نمي شدم .. ! تازه مي دونستم به اين طفلك كه چيزي نمي گويند ... همين جور كه به سمت خط پرواز مي رفتيم .. من موقعيت چند روز گذشته جبهه ها رو مروري كرده و حدس زدم كه بايد ماموريت حساسي باشه كه دنبال ام آمده اند ! راستش رو بخواهيد از وضعيت حمل مجروجان جنگي مي تونستيم شرايط نبرد رو تا اندازه اي تجزيه و تحليل كرده و بفهميم سنبه كدوم طرف پر زور بوده است البته اين رو هم اضافه كنم كه مدتي بود نيروي هوايي عراق براي مقابله با شكاري هاي قبراق ما ، هواپيماهاي جديدي رو به خدمت گرفته بود .. اين جور مواقع عقابان تيز پرواز ما عين بازيكنان تيم فوتبال اولش به ارزيابي قدرت طرف پرداخته و گاهي هم براي بهره گيري از امتياز فضاي خودي ، تا تهران به آن ها اجازه پيش روي مي دادند . براي همين گاهي شاهد بوديم ميگ هاي عراقي و حتي ميراژ هاي آن تا روي تهران هم مي آمدند ... البته بعدش به حسابشون مي رسيديم ..!!

وضعيت جبهه ها و نبرد هاي هوايي ...

بي اغراق بگم ..... درست از همون روز دوم جنگ كه صد و چهل سورتي پرواز برون مرزي براي پاسخ به حركت گستاخانه دشمن ، اغلب مواضع آن ها رو در هم كوبيده و قدرت برتري هوايي خودمون رو به اون ها ديكته كرديم تا پايان جنگ جز مواردي كه دلايل ان رو عرض خواهم كرد ، برتري نبرد هاي هوايي با ما بود . به همين دليل حاميان قدرتمند صدام با تجهيز ناوگان هوايي او و با در اختيار گذاشتن جنگنده بمب افكن هاي مدرن و جور وا جور هم چون .. سوپر اتاندارد ها و ميراژ هاي جديد و با راهنمايي هاي آواكس هاي امريكايي كه در خاك عربستان استقرار يافته بودند ، سعي داشتند به برتري هايي دست يابند . ولي شيرمردان نيروي هوايي با نيروي عشق به وطن و دفاع از آب و خاك مادري با همون ابزار هاي قديمي شون چون تامكت و فانتوم يا اف - ۵ و غيره و با حمايت هواپيما هاي خفاش كه دقيقآ همون كار آواكس ها رو انجام مي داند ، جلوي تجهيزات فوق مدرن صدام نه تنها ايستاده بلكه با درايت فرماندهان شجاع و طراحي عمليات هاي متحورانه چون " اچ - ۳ و كمان " برتري قدرت هوايي ايران رو به جهانيان ثابت كردند . و تنها در موارد خاص ضربه هاي مهلك خود رو به ما وارد مي كردند .. البته نبايد نقش ستون هاي پنجم و انسان هاي خود فروخته در حملات ناجوانمردانه هواپيماهاي عراقي به شهر هاي ما و همچنين هواپيماهاي شكاري مون رو فراموش كرد ..

فشار شديد دشمن در هوا ...

باور كنيد اصلآ دلم نمي خواهد اين همه به حاشيه رفته تا به مطلب اصلي برسم ... ولي احساس مي كنم براي تجسم وضعيت اون ايام و يا شرايط ماموريت لازمه تا توضيحات اضافي بدم .. ! اگه اشتباه نكنم دقيقآ در ايامي بوديم كه دشمن تجهيزات مدرن هوايي خود رو تازه وارد كرده بود . و همان طور كه گفتم براي غلبه به ان ها نياز به شناسايي و تفكر داشتيم .. در چنين شرايط بحراني بعثيون با سازماندهي افراد خود فروخته و وطن فروش اطلاعات محرمانه رو دريافت كرده و ناجوانمردانه به ما ضربه مي زد .. كه نمونه بارز آن سرنگوني هواپيماي فرند شيپ حامل آيت الله محلاتي به خلباني سرهنگ درويش بود ( اينجا ) . و اگه اون رو مطالعه فرماييد ، متوجه خواهيد شد كه تنها بر اثر اتفاقي نادر از فرند شيپ ياد شده پياده شده و دقايقي بعد پشت سر ان ها به سوي اهواز پرواز كرديم .. جالبه بدونيد سال ها بعد وقتي سكته كردم ، پزشك معالج ام دكتر هدايت الله تولي ( متخصص قلب ) من رو شناخته و اعتراف كرد او هم جزء نفراتي بوده كه به اتفاق من از فرند شيپ به سي - ۱۳۰ امده و به طور معجزه آسايي زنده ماند !! بگذريم .. درست در همين ايام بود كه براي پروازي ويژه احضار شدم ...

طرح پرواز در شرایط بحرانی ...

بر و بچه های نابغه و ستاد نشین ما با طرح های خود ثابت کردند که اهل تفکر بوده و حقوق حلال دریافت می کنند ! آن ها برای چنین مواردی طرح مشترکی رو پیشنهاد داده بودند که خلبان ها موظف به رعایت آن بودند . خیلی دلم می خواهد جزئیات این طرح و یا نام ان را بگویم . ولی ترس ام از این است نکنه آن ها رو در آب نمک خوابانده اند تا خدای ناکرده ، زبونم لال در موقعيت هاي ديگري استفاده كنيم ! به هرحال براي شما خوانندگان محترم فرقي نداره .. چون من روش پرواز رو مي گم . بله طبق طرح ما تمام پرواز هامون به مناطق جنگي در سكوت مطلق راديويي صورت مي گرفت ! و اين خيلي دشوار و خطرناك بود ..! مخصوصآ اوايل اجراي طرح .. اي كاش مسئولان ما با درج واقعيت هاي جنگ ، نكات تاريك نبرد هاي هوايي رو كه متآسفانه در كم تر جايي اطلاعات آن درج شده است منتشر نمايند .. به عنوان مثال در ماجراي سقوط فرندشيپ آيت الله محلاتي وقتي ميگ ها از روي ايذه دنبال هواپيماي ما كرده و ما در اميديه با چه بدبختي فرود آمديم ، يادمه سرهنگ صديق كه اون زمان فرمانده نيروي هوايي بود پاي هواپيما امده و با لحن اعتراض آميزي به بنده گفت ... چرا سكوت راديويي رو رعايت نمي كنيد !!؟ درويش همين كار رو كرد كه زدنش ..!! ( اين جا بود كه فهميدم فرند شيپ رو زده اند ) . خب جناب صديق الان در سازمان هواپيمايي پست مهم مديريتي دارد .. چه مي شه كه وقتي رو هم براي درج خاطرات جنك صرف كنه .. ؟ به خدا من حاضرم افتخاري اين كار رو براش انجام بدم ..

پاچه خواري و تظاهر در همه جا ...!!

ديگه نياز نداره يك بار ديگه تآكيد كنم كه اون روز نوبت پروازم نبوده و طبق معمول هميشه بچه هاي معتقد و به اصطلاح حزب الهي ما اين جور مواقع سريع دنبال من مي فرستادند !! ولي اين بار قضيه كمي فرق مي كرد .. متآسفانه فرمانده پايگاه ما هم بيشتر دنبال شعار و مسايل ارزشي بود و كم تر دنبال وظايف اصلي اش بود .. ! البته انسان بسيار شريفي بوده و براي شخص من محبت بزرگي انجام داده بود . اما متآسفانه بچه ها نام او رو " خون شهدا " گذاشته بودند ..!! چون چپ مي رفت راست مي رفت اين واژه مقدس رو به زبون اش مي آورد . خب تكرار آن سبب حرف در آوردن مي شد . البته بگم اون بنده خدا از زمان رژيم شاه فردي مذهبي و مومني بود .. با عرض پوزش چند خط جاده خاكي زده و خاطره اي از زمان فرماندهي اين شخص براتون بگم .. يه روز نزديكي هاي غروب كه از پرواز آمده بودم ، وقتي وارد خط پرواز شدم به من گفتند .. فرمانده پايگاه با يكي از نمايندگان مجلس براي بازديد قراره به خط بيايند . خب معلومه كه اين جور مواقع ريا بازي و تظاهر به اوج خودش مي رسه .. و همه سعي مي كنند وانمود كنند كه همه چيز بر وقف مراد است و مشكلي نيست ... !!

ماجراي بازديد و مزه پراني رضا جهود ... !!

واي كه متنفر بودم از تظاهر و پاچه خواري .. يادمه يه روز رفته بوديم اهواز مجروحان جنگي رو بياوريم .. نمي دونم كدوم شير پاك خورده اي خبر داده بود آقاي ميرحسين موسوي نخست وزير وقت داره براي بازديد مي آيد ..!! همه كار و زندگي خودشون رو ول كرده و دنبال رديف كردن ابزار تظاهر بودند .. ملحفه هاي كثيف با نو و اطو كشيده عوض شد .. مسير جاده فرودگاه درختكاري شد .. انبار دارو از آشفتگي بيرون آمد ، كادر پزشكي و مسئولان با محبت شدند و ... به محض فرود جت استار آقاي موسوي سناريو پاچه خواري استارت زده شد .. چند بار مي خواستم برم و بهش بگم اين وقايع رو .. ندايي رسيد كه اين ها همه چيز رو مي دانند !! بگذريم يه همكاري داشتيم كه او رو رضا جهود مي ناميديم .. از بيخ منكر همه چيز بود .. از شانس بد يا خوب فرمانده پايگاه ، رضا اون روز سر شيفت بود !! دقايقي بعد نماينده محترم به اتفاق فرمانده گرامي قدم رنجه فرموده و وارد خط پرواز شدند .. طبق معمول آقايون ارزشي مرتب تعريف و تمجيد مي كردند .. كه ناگهان رضا خطاب به فرمانده با لحني طعنه آميز گفت .. قربان من يه مشكلي دارم ..!! ( خيلي عذر مي خواهم كه عين جملات رو مي گم ! ) فرمانده با خنده گفت .. بگو جانم ! رضا گفت .. قربان من چندين ساله زير يه خم رو نگرفته ام !! ( منظورش موفق به همبستري با همسرش نشده !) آخه بچه هاي من بزرگ شده اند .. خونه سازماني ما خيلي كوچيكه .. به اتفاق حاج آقا يه فكري به حال من بكنيد .. صواب داره .. !! يادمه تا زمان بازنشستگي در همون خونه فسقلي اش موند و به قول خودش هرگز نتوانست ....!!!

ابلاغ ماموريت ويژه ...

به هر حال به محض اين كه پايم رو به خط پرواز گذاشتم ، ديدم دوستان مومن ما با ديدن ام شاد و شنگول شده و به هم مي گويند ... الحمدالله بهروز جون هم كه اومد .. ديگه مشكل نفرات نداريم !! و من مي دونستم نداشتن نفرات بهانه است ! در ادامه سرپرست خط جلو اومده و پرسيد .. راحت اومدي !؟ ‌تويوتا راحت بود !!؟ من هم با خنده وانمود مي كردم كه هيچي حاليم نيست .. بعد از دقايقي گفتند همه گروه پروازي بايد در عمليات حاضر باشند .. خلاصه سريع خودم رو به عمليات رسوندم .. همه آمده بودند .. همين جوري كه مي رفتم ديدم كه يكي از هواپيما ها رو دارند بارگيري مي كنند .. و برو بچه هاي سپاه هم به آن ها كمك مي كنند .. با ديدن برادران سپاه دوزاري ام افتاد كه جريان جدي است .. فقط دعا مي كردم يه وقت نگويند پرواز انتحاريه برادر .. !!!‌ شوخي مي كنم .. واقعآ حضورشون قوت قلب بود . در جلسه توجيهي چند تا از آقايون ستاد مشترك هم حضور داشتند .. قبلآ هم در ماموريت هاي ويژه اون ها رو ديده بودم .. ابتدا در باره اهميت ماموريت صحبت شد .. كه محموله ها خيلي حياتي است و بايد در چند پايگاه و شهر تخليه شوند .. !! نگاه به گروه كردم غير از من همه از نفرات آس بودند .. اين جور موقع ها لبخند كاربرد عجيبي داشت .. يعني ما نمي ترسيم ..!!! ( ارواح عمه ام !!)

آماده براي پرواز ..........

ديگه وارد جزئيات نمي شوم .. شانس كه ندارم يهو ديدي گفتند اسرار ارتش رو افشاء كردي !! به همين دليل از ذكر سخنان خوداري مي كنم .. بعد از دقايقي با ميني بوس عمليات به پاي هواپيما رفتيم .. نكته خنده دار اين كه ديدم برادران گارد هم حضور دارند !! چون با اون ها شوخي داشتم .. به طعنه گفتم .. ما كه مسافر نداريم برادر.. ! نكنه براي پائيدن ما تشريف آورديد ..!!؟ يكي از همكاران گفت .. بهروز جان چه كار داري ..؟ چرا مزاحم بهشت رفتن آقايون مي شوي ..!!؟ از روي كنجكاوي رفتم محموله رو ببينم .. ديدم برادران روي آن ها رو پوشيده اند !! ولي بقدري ناشي بودن كه هر خنگي مي فهميد قايق و تجهيزات دريايي است .. البته بنده خدا ها دليل پوشاندن آن را توضيح دادند .. به خاطر نگهداري از متعلقات كوچك درون قايق ها بود .. به خاطر حضور فرمانده پايگاه اغلب مسئولان مرتبط و غير مرتبط هم تشريف آورده بودند .. نمي خواهم از ادا و اطوار آن ها چيزي بگم .. چون واقعآ حالم به هم مي خورد خلاصه با آرزوي خير و موفقيت ما رو داخل قارقارك كردند ......!!

نگاه عاشقانه به اطراف .........

من شنيده و خونده بودم كه شهداي عاليقدر قبل از افتخار شهادت ، نوع نگاه شون فرق مي كنه .. ولي بارها موقع رفتن به ماموريت هاي اين چنيني ، احساس مي كردم همه چيز چقدر زيباست .. قبل از همه هواپيماهاي سي - ۱۳۰ به نظرم زيبا و جذاب مي امدند .. كمي كه به اون ها خيره مي شدم ، احساس مي كردم دارند با من حرف مي زنند .. نجوا هاي عاشقانه من با هركولس ها هم عالمي داشت .. اگه بگم مي فهميم چي مي گويند ، مسخره ام نمي كنيد !!؟‌ اون شب همه اعمال قبل از پرواز و حتي نگريستن به شمشاد هاي بلند جلوي ساختمان عمليات يه جور ديگه به نظرم مي رسيد .. دلم نمي خواست چشم از اطراف بردارم .. گاهي فكر مي كردم كه نكنه اين اخرين پروازم باشه .. بعد به خود مي گفتم ... چه بهتر .. چه مرگي راحت تر از انفجار در آسمون ..!! تا بخواهم متوجه يشم قضيه از چه قراره ... يه راست غزل خداحافظي رو خوندم .. !! نه دردي داره ... نه شكنجه اي و تازه به زن و بچه مون هم خواهند رسيد .. فقط از اين كه يكي از همكاران معمولآ خبر شهادت رو به اطلاع خانواده ها مي رسوند خيلي شاكي بودم .. با اون دندون هاي طلايي كه تو ذوق آدم مي خورد .. و خنده مصنوعي اش كه .. خانم تبريك مي گم .. همسرتون شهيد شده است .. بي زار بودم .. حاضر بودم هيچي به خانواده ام ندهند ولي در عوض اون مردك با همسر و بچه هايم مواجه نشه .. به قول معروف نه شير شتر مي خواستم و نه ديدار عرب ..! ولي خب اين هم روش بود ..!!

پیش به سوی ماموریتی ویژه ....

اصلآ دوست نداشتم موقع اعزام به ماموریت افرادی رو ببینم که پشت سر فرمانده پایگاه بر و بر ما رو نیگا می کنند ! از توی چشماشون می شد فهمید که دل شون برای ما می سوزه ..! خب ظاهرآ چاره ای نداشتیم .. به هر حال سر شب بود که با سلام و صلوات استارت زده و دقایقی بعد ابتدای باند ۲۹ چپ آماده پرواز بودیم . همان طور که گفتم ترکیب همکاران همه از روی تجربه و سوابق قبلی برگزیده شده بود . مقصد نخست ما پایگاه وحدتی دزفول بود . و طبق هماهنگی های انجام شده ما حق هیچ گونه مکالمه رادیویی رو نداشتیم .. و تنها در موارد اضطراری مجاز به تماس با ایستگاه های زمینی بودیم . ان هم به صورت رمز و کد ... همان گونه که می دونید ارتباط از طریق تماس با سیستم " یو . اچ . اف " خیلی راحت به شناسایی موقعیت هواپیما کمک می کنه . در طرح سکوت رادیویی ُ به محض تیک آف ، لحظه عبور از ايستگاه ها و ساعت دقيق اپروچ در مقصد از طريق پيغام هاي زميني به برادران پدافند و ساير مسئولان ذي ربط اطلاع داده مي شد .. علاوه بر اين از طيق سيستم I .F .F ( تشخيص دهنده دوست و دشمن ) و فركانس هايي كه ارسال مي شد ،‌خودي ها قادر به شناسايي ما بودند .. مشكل از زماني آغاز مي شد كه هوا خراب بوده و شما قصد تصحيح داشته باشي ... !

نخستين مشكل جدي در آسمان ... !

بعد از رسيدن به ارتفاع مطلوب طبق برنامه تمام چراغ هاي خارجي و داخلي هواپيما رو خاموش كرديم تا در سكوت و تاريكي مطلق به مقصد خود كه يكي از حساس ترين پايگاه هاي هوايي بود فرود آييم . داخل كابين نور قرمز بسيار كم رنگي صفحات آلات دقيق رو نشون مي داد .. ولي در قسمت پائين هيچ نوري روشن نبود .. ظلمات به مفهوم واقعي .. نور فندك كمك خلبان سيگاري ما ، همه رو عصبي كرده بود و با هر تقه اي كه به فندك اش مي زد ، انعكاس نور ان در شيشه جلو عين فلاش دوربين پرتو مي انداخت ... !! بعد از دور شدن از شهر اصفهان كم كم توده هاي ابر برامون دردسر ساز شد . افسر رادار در حالي كه سرش رو در اسكوپ رادار فرو برده بود ، مواظب ابر هاي خطرناك سي . بي بود .. دقايقي بعد وارد منطقه توربالانس شده و صداي برخورد دانه هاي تگرگ امان مون رو بريده بود .. اداره هواشناسي چنين هوايي رو پيش بيني كرده بود .. اما نه براي آن ساعت .. ولي افزايش سرعت ناگهاني باد همه چيز رو به هم ريخته بود .. ! در حالت عادي ما در چنين وضعيتي سريع با مركز هماهنگ كرده و تقاضاي افزايش ارتفاع مي كرديم .. ولي ما تصميم گرفتيم تا خطر جدي تهديدمون نكرده ارتفاع رو حفظ كنيم .. افسر ناوبر مرتب به چپ و راست راهنمايي مون مي كرد .. و هواپيما رو از كوچه هاي تنگ و تاريك مارپيچ عبور مي داد ... ! از پائين لودمستر خبر داد حال و روز مسافران ما كه اغلب از نيرو هاي ويژه سپاه بودند ، به هم خورده است .. و حالت تهوع شديدي دارند ..

اولين اشتباه مرگبار .... !!

هواپيما چون پر كاهي بالا و پائين مي رفت .. صداي برخورد شديد دانه هاي تگرك لحظه اي قطع نمي شد .. فرمانده ارشد بچه هاي سپاه از گوشي لودمستر اعلام كرد .. ما عمليات سختي در پيش داريم اگه ممكنه كاري كنيد كه پرسنل ما گيج و بي هوش نشوند ... لحظه عجيبي بود .. خب اگه خودمون بوديم شرايط رو تحمل مي كرديم .. اما سلامت برادران سپاه وظيفه ما بود . هنوز در حال سبك سنگين كردن وضعيت دشوار خود بوديم كه افسر ناوبر تقريبآ به صورت نيمه فرياد اعلام كرد ... جلو مملو از ابر هاي سي . بي است .. بكشيد بالا ، بكشيد بالا .. هيچ راه گريزي نبود ، مگه افزايش ارتفاع ! به كمك خلبان اعلام كرديم با كنترل زميني هماهنگ كرده و تقاضاي افزايش ارتفاع نمايد .. بنده خدا با وجودي كه با تجربه بود ، هول كرده و بدون رمز درخواست رو عنوان كرد ..!!! اي داد و بي داد . ديگه كارمون ساخته است .. عتقريبه كه شناسايي شويم .. از مركز خيلي كوتاه و مفيد با زبان رمز موافقت خودشون رو اعلام كردند .. هنوز حرف طرف تمام نشده بود كه دماغ هواپيما با يه حركت سريع و افزايش دور موتور رو به بالا كشيده شد .. به اعتراف ناوبر چيزي نمونده بود كه با برخورد به توده خطرناك ابر سي. بي همه مون بهشتي شويم .. !! اما اگر چه از ابرهايي با ميليون ها ولتاژ برق رهايي يافتيم ، ولي افزايش دور موتور در وضعيت توربالانس باعث شد كه هواپيما تعادل خود رو از دست بدهد ...!

مشكل فرود در پايگاه وحدتي ....

با اطمينان اعلام مي كنم فقط خواست و اراده خدواند بود كه از فاجعه اي ديگر جلوگيري كرد ... همه مي دونند در شرايط توربالانس دور موتور بايد حد اقل باشد .. ولي از طرفي هر گونه اهمال در كشيدن هواپيما به بالا سبب انفجار مي شد .. اما خطر اصلي رو همه فراموش كرده بوديم .. و آن چيزي نبود جز شناسايي شدن هواپيما و مسير پروازي .. !! همه از اين كه كمك خلبان فارسي حرف زده رو فراموش كرديم .. تمام هوش و حواس مون خروج از اين وضعيت و فرود بي درد سر در دزفول بود .. زمان كاستن ارتفاع فرا رسيده بود .. با توجه به تغير در ساعات اعلام شده ، كم كزدن ارتفاع ريسك بزرگي بود . به ناچار اين بار با زبان رمز خيلي كوتاه وضعيت رو اعلام كرده و منتظر پاسخ نمانديم .. به دليل حساسيت منطقه سيستم هاي تكن ( وسيله ناوبري ) پايگاه خاموش بود .. صداي مسئول برج يه لحظه به گوش رسيد كه گفت .. ارتفاع كم كنيد .. شير نفت رو باز مي كنم .. ( يعني سيستم تكن رو برامون روشن مي كنند ) با باز شدن شير نفت ..!! ببخشيد سيستم ناوبري نظامي تقريبآ محل فرود رو شناسايي كرده و به اصطلاح خودمون رو تنظيم كرديم .. تا ارتفاع بلند ترين نقطه اون منطقه از اين كه در تاريكي و بدون ديد ارتفاع كم مي كرديم ، هراسي به دل راه نداده و تقريبآ مطمئن بوديم به چيزي برخورد نخواهيم كرد .. ولي بعد همراه با دلهره اي كه به روي خود نمي آوريدم در هواي باراني ارتفاع رو كم و كم تر مي كرديم .. در همين لحظه مسئول برج شروع به ويكتور دادن ( راهنمايي كردن ) كرد .. اگر چه خوشحال بوديم كه سالم به سر باند راهنمايي مي شويم .. ولي عراقي ها چي ...!!؟

توقف كوتاه در پايگاه وحدتي ...

عاقبت با راهنمايي دقيق مسئولان برج پايگاه و روشن كردن چند ثانيه اي چراغ هاي باند به صورت كم نور و در حالي كه باران به شدت مي باريد به زمين نشستيم .. اصلآ اميد سالم رسيدن رو هيچ كدوم ما نداشتيم .. وقتي موتور هاي سي - ۱۳۰ رو براي خروج بخشي از محموله خاموش كرديم ، مسئولان ترمينال و بچه هاي سپاه اعلام كردند كه تا پيش از نشستن شما وضعيت قرمز بوده است .. و تنها زماني كه سر و كله هواپيما شما پيدا شد ، اعلام وضعيت سفيد نمودند !! ما مي دونستيم جريان از چه قراره و دليل اش اين بود تا به سمت ما شليك نكنند .. و مطمئن بوديم كه در حال حاضر هم وضعيت تعريفي ندارد .. !! ما تقاضاي توقف كوتاه ( operation Stop ) كرده بوديم . در اين وضعيت خلبان موظف به پر كردن مجدد فرم پروازي نيست .. و بايد در كم ترين زمان استارت زده و تيك آف كند .. بخشي از بار به همراه تني چند از برادران ورزيده سپاه پياده شده و بعد از روبوسي با ما در تاريكي شب از ديده ها پنهان شدند و ما مي دونستيم آن ها ماموريتي بسيار حساس در سر دارند .. به هوا فرستادن هواپيمايي در شرايط بد آب و هوايي و دستچين كردن گروه پروازي و توضيحات مسئولان ستاد مشترك قبل از پرواز همه نشان از عمليات به كلي سري پرسنل سپاه پاسداران داشت ..

پرواز به مقصد بعدي ....

طبق مقررات و استاندارد هاي پروازي ، تيك آف ما در ان شرايط بسيار خطرناك بود . اگه مسئله عمليات به كلي سري برادران سپاه نبود ، امكان بلند شدن هواپيما در اون شرايط امكان پذير نبود .. و همه ما اين مسئله رو به خوبي مي دونستيم .. خرابي هوا ،‌ قرمز بودن وضعيت در منطقه و لو رفتن مسير پروازي به دليل صحبت هاي بدون رمز همه دست به دست هم داده بود تا بچه ها بدون اين كه به روي خود آورند ، خود رو براي اعزام به ماموريت آماده كنند .. فقط من چون با يكي از كمك خلبان ها شوخي داشتم ، طوري كه بقيه متوجه نجواي ما نشوند .. گفتم مسعود كارمون امشب ساخته است ..!! صداش رو در نيار !! با روشن شدن چهار موتور قدرتمند قارقارك ما سكوت شبانه حاكم بر پايگاه وحدتي در هم شكسته شد ... به زحمت قادر به تشخيص اتوموبيل جيپ عمليات كه از جلو حركت مي كرد بوديم ... به هزار بدبختي سر باند رسيده و با روشن شدن مقطعي چراغ هاي كم نور باند ، از زمين كنده شديم .. هنوز كامل اوج نگرفته بوديم كه با شنيدن ترافيكي در اطراف ، نه تنها ناراحت نشديم ، بلكه همگي در كابين هورا هم كشيديم .. بله مطلع شديم علاوه بر تامكت هاي نيروي هوايي ، هواپيماي خفاش ما هم همون اطراف پرسه مي زنه .. خيلي دلم مي خواست با خلبان خفاش حال و احوال كنم .. مي دونستم با سيستم هايي كه در سر بال خود داره ، سبب انحراف و پارازيت در رادار هاي دشمن مي شود . دشمني كه از قبل منتظر ما بوده و با درايت فرماندهان بعد از سوتي ما به اين محل اعزام شده است .. ولي از حضور تام كت ها از قبل در اين مسير مطلع بوديم ..

درگيري هوايي در منطقه ...

در وضعيت بسيار حساسي قرار داشتيم .. خرابي هوا قوز بالا قوز شده بود .. طبق برنامه ما بايد ابتدا در بوشهر و بعد از لحظه اي توقف به جزيره خارك رفته و محموله اصلي رو تا قبل از روشن شدن هوا در ان جا پياده كنيم .. ما از برنامه هاي سپاه بي اطلاع بوديم .. ولي مي دانستيم كه رمز موفقيت آن ها در به موقع رسيدن اين گروه است .. در حالي كه غرق در افكار وحشتناك خودمون بوديم ، افسر ناوبر با صداي بلندي فرياد زد .. يا فاطمه زهر ..!! و در حالي كه با دستان لرزان خود به صفحه رادار مقابل چشم اش اشاره مي كرد .. مرتب مي گفت . جناب سروان لاك مون كردند .. ( موشك دشمن روي هواپيما قفل شده است ) لامصب ها عاقبت رومون لاك كردند .. و در حالي كه صفحه رو با دست نشون مي داد هي مرتب مي گفت .. گاربن ها ( خطوط روي صفحه رادار ) رو ببينيد .. !! همه به نوعي در حالت شوكه بوديم كه خطوط به صورت ناگهاني از بين رفت .. و اين بار كمك خلبان بود كه نمي دونست چه جوري خوشحالي اش رو نشون بده .. يكي از تام كت ها حساب شكاري دشمن رو رسيده بود .. و به محض منفجر شدن هواپيماي عراقي ، شكاري ديگه كه وظيفه حمايت آن رو به عهده داشت ، از ترس سريع فرار مي كند .. در همين لحظه با زبان رمز از ما خواستند كمي سرعت مون رو افزايش داده و در صورت قطع ارتباط به پايگاه كمكي بريم .. !!

آتش بازي در روي شهر ........

بعد از عبور از لايه هاي ابر .. و ريسك افزايش سرعت عاقبت به منطقه بوشهر نزديك شديم .. با رقيق شدن ابرها رگبار هاي آتشين دفاع ضد هوايي به خوبي محسوس بود .. گلوله هاي اتشين با نظم خاصي پشت سر هم رو به آسمان رفته و در هوا خاموش مي شدند .. خيلي زود متوجه شديم توپ هاي اورليكن پدافند بوشهر در حال شليك به متجاوزان عراقي هستند .. آن ها در ارتفاع پائين روي دريا پرواز كرده و به محض رسيدن به نزديكي هاي بوشهر ، اوج گرفته و بمب هاي خود رو رها مي كنند !! واقعآ نمي دونستيم با اين مسئله چه كنيم .. در نهايت با احتياط روي فركانس برج كنترل رفته و خواستار توقف آتش بازها شديم .. مسئول برج ضمن شرح موقعيت اپروچ ، از ما خواست در صورت امكان در همان ارتفاع يه هولدينگ ساخته ( چرخش ۳۶۰ درجه اي به دور خود ) و سپس با احتياط به باند فرود نزديك شويم .. فهميديم كه براي حفظ سلامتي ما و اعلام وضعيت سفيد چنين درخواستي از ما كرده است ! همان موقع صداي خلبان خفاش هم شنيده شد كه اعلام وضعيت مي كرد .. اگر چه ديدن اتش پدافند در اطراف فرودگاه خيلي خطرناك بود و سبب حوادث ناگواري شده بود ، اما حضور خفاش در پشت سر مون اعتماد به نفس ما رو افزايش مي داد ..

پایگاه هوایی بوشهر ....

عاقبت با اعلام وضعیت سفید به ما اجازه فرود داده شد .. همیشه از این جور شرایط وحشت داشتم . از آن می ترسیدم با آتش خودی سرنگون بشیم .. ! مثل هواپیمای مرحوم آقایی که در نزدیکی های باند کرمانشاه سرنگون اش کردند .. ! زیرا با وجودی که شرایط سفید اعلام می شد ُ گاهی ارتباط با سایت های پدافند با تآخیر انجام شده و بیچاره سربازی که در سرما و گرما به آسمون چشم دوخته تا اگه جنبنده ای دید ُ سرنگون کنه .. دیگه قدرت تشخیص اش رو از دست می داد .. مخصوصآ در شب که به هیچ عنوان هواپیما رو نمی ديدند و با شنیدن صدای غرش موتور به سوی آن رگبار آتش می گشودند ! اما انگاری قسمت این بود زنده بمانیم .. با تماس چرخ های بزرگ و سنگین عقب بر روی باند و متعاقب ان صداي تغير زاويه ملخ ها ، همه عالم و ادم متوجه شدند كه يك فروند سي - ۱۳۰ نيمه شب فرود امده است !! قبل از ترك باند ، دو فروند فانتوم نيروي هوايي رو ديدم كه پشت سر هم از راه فرعي به سمت باند مي آيند .. خلبان هواپيماي جلويي با خاموش روشن كردن چراغ هاي روي چرخ اش ، به اصطلاح به ما خوش آمد مي گفت .. ما هم متعاقبآ براش اين كار رو تكرار كرديم .. يه نوع غرور و احساس آرامش به همه ما دست داد . اگر چه ته دلم براشون نگران بودم . اما مي دونستم براي دفاع مردم كشورم كه در خواب هستند مي روند ... احتمالآ گشت هوايي بودند .. !!

استقبال غافل گير كننده ... !!

همين كه هواپيما رو در گوشه اي پارك كرديم و بچه ها سرگرم تخليه بار ها بودند .. ديدم يك پاترول با پلاك سپاه و يك جيب استيشن آهو با نمره نيروي هوايي نزديك هواپيما آمدند .. از پاترول چند تا پاسدار با ريش هاي انبوه از ماشين پياده شدند و در همين حال چند افسر ارشد نيروي هوايي كه يكي از ان ها لباس پرواز بر تن داشت به ما نزديك شدند .. افسر خلبان برادران پاسدار رو به ما معرفي كرد . و ان ها به گرمي ما رو در اغوش گرفته و يكي از ان ها كه به نظر مي رسيد فرمانده بقيه باشد .. با لحني دوستانه گفت ... ما خيلي نگران شما بوديم .. موقعيت شما رو مي دونستيم .. ناوبر ما كه ادم شوخ طبعي بود بلافاصله گفت .. برادر نگران ما بودي يا مسافران !!؟ كه كنايه به چند مسافر پاسدار داشت . وي در حالي كه مي خنديد گفت .. مگه فرقي هم مي كنه .. ؟ ولي راستش رو بخواهيد ما نگران برنامه هاي خودمون هستيم .. فهميدم كه در رابطه با طرح عمليات مهمي كه دارند است . به همين دليل به ناوبر چشمك زدم كه بي خيال گير دادن باشه .. در اين لحظه بود كه مشاهده كردم درون قايق ها بسته هايي قرار دارد كه خيلي با احتياط حمل مي كنند . قضيه پوشاندن روي آن ها برام روشن شد .. فهميدم طفلكي ها براي به خاك ماليدن پوزه صدام دست به هر ترفندي مي زنند ...

آماده براي پرواز به جزيره خارك ...

اگر چه در اين فرودگاه هم تقاضاي توقف كوتاه داشتيم .. اما به دليل اوضاع آشفته مقصد نهايي بيش از حد معطل شديم .. من نگران طلوع خورشيد بودم .. زيرا تمام تآكيد ها بر ان بود كه ما تا هوا روشن نشده محموله بار خودمون رو به همراه مسافران در جاهاي تعين شده تخليه نماييم .. اما حالا شرايط عوض شده بود .. و برج اجازه پرواز نمي داد .. ! خبر رسيد عراقي ها مدام مشغول كوبيدن جزيره خارك هستند .. و با وجود درگيري شكاري هاي ما و فراري دادن آن ها ، باز بعد از دقايقي دوباره حمله رو آغاز مي كنند .. !! به گفته فرمانده سپاه .. احتمالآ آن ها از نقشه عمليات رزمندگان ايراني مطلع شده اند . وگرنه سابقه نداشت بعد از هر درگيري دو باره سر و كله ان ها پيدا شود !! به دليل باطل شدن زمان توقف مجبور شديم براي استراحت به عمليات برويم .. در اتاق برفينگ ( توجيهي ) عمليات فرماندهان سپاه با افسران ارشد پايگاه جلسه گذاشته بودند .. بعد از دقايقي يكي از همان برادران سپاه نزد ما امده و گفت .. ديگه خارك نمي رويم . لطفآ به آقايون لودمستر بفرماييد در هواپيما رو باز كنند .. بهش گفتيم بردار جان .. ما كه اتوبوس شمس العماره نيستيم كه هر جا مسافر گفت توقف كرده و بار ها رو خالي كنيم .. بايد از عمليات خودمون به ما ابلاغ بشه .. و گرنه ما تا يك هفته هم براي رفتن به خارك صبر مي كنيم .. برادر با شرمندگي گفت .. الان به شما خبر مي دهند ..

لغو شدن ادامه ماموريت ..

دقايقي بعد از تهران به ما دستور دادند كه محموله هاي خارك رو در بوشهر تحويل دهيم .. چون برادران قصد دارند با قايق به خارك بروند .. خب ما مجبور به اطاعت بوديم . اين بار جنب و جوش بيشتري در تخليه محموله هاي باقي مانده به چشم مي خورد .. برادران سپاه با عجله از ما خداحافظي كرده و در تاريكي شب محو شدند .. به دليل خرابي هوا و خستگي بچه ها و خطرناك بودن شرايط منطقه تصميم گرفتيم تا فردا در بوشهر استراحت كنيم .. وقتي به افسر عمليات گفتيم ما رو به هتل پايگاه بفرستد ، او با شرمندگي گفت اون جا اصلآ امنيت ندارد .. و من اجازه ندارم شما رو اون جا بفرستم !!‌گفتيم خب كجا ما بايد كپه لا لا كنيم ..!!؟ با كمي مكث گفت .. داخل شيلتر !! با خنده گفتيم .. ما خودمون مي خواهيم استراحت كنيم نه هواپيما .. او از اين كه نتوانسته بود ما رو قانع كنه .. بار ديگه گفت .. اون جا براي شما امنيت داره .. تازه خلبان هاي شكاري هم اون جا استراحت مي كنند !! به هر حال با شوخي و خنده راهي يكي از شيلتر هاي پايگاه شديم .. همه جا تاريك بود .. نور آبي چراغ هاي ميني بوس هم چيز خاصي رو نشون نمي داد .. ! عاقبت جلوي يكي از آشيانه هاي شكاري ها توقف كرده و گفت پياده شويد بعداز دقايقي كور مال كور مال از دالاني گذشتيم ...

مهمانخانه ای به نام شیلتر .... !!

قبل از هر چیز برای اگاهی دوستان خواننده عرض کنم .. شیلتر ها در حقیقت آشیانه های محکم و مستحکمی هستند که در آن ها هواپیماهای شکاری نگاهداری می شود . این آشیانه ها در برابر بمب باران های هوایی و اصابت موشک خیلی مقاوم هستند . و به خوبی از هواپیماهایی که در زیر ان قرار گرفته اند ، نگهداري مي كند . البته براي زدن هواپيما در زير شيلتر ها روش هايي وجود داره ، كه مهم ترين آن پرتاب راكت به شكل عرضي است .. كه در اين روش بمب به صورت سرسره از يك سر آشيانه وارد و از سر ديگر بيرون مي آيد ! ايراني ها خيلي خوب از اين روش براي نابودي شكاري هاي عراقي استفاده مي كردند .. براي جلوگيري از اين روش پرتاپ ، جلوي در شيلتر ها ديوار بتوني نصب مي كنند .. بگذريم . وقتي به طبقه بالا رسيديم ، با كمال تعجب ديديم چه خبر است .. !! حجره ، حجره تزئين كرده و با انداختن قالي و پشتي و نصب پتو جلوي در از ورود نور به خارج جلوگيري مي كردند .. سمار و اجاق گاز و تخت خواب هاي نرم مهيا بود .. اغلب حجره ها رو همافران متخصص به همراه درجه داران اشغال كرده بودند .. يكي دو سه تا اتاق هم براي خلبانان Alert ( آماده ) و ايضآ ميهمانان ناخوانده اي چون ما پيش بيني كرده بودند .. خيلي صفا داشت .. سكوت اولين شرط حضور بود ..!

لذت زندگي سربازي .... !

روز بعد وقتي از خواب بيدار شديم ، جاتون خالي ... عجب صفايي داشت اون جا ! زندگي سربازي در زير بمب باران هاي دشمن وقتي جات امن باشه خيلي لذت بخش بود . مخصوصآ كه از هر حجره بوي يك نوع غذا به مشام مي رسيد .. پرسنل بدون توجه به سلسله مراتب در گروه هاي چند نفري در آن كار و زندگي مي كردند .. البته آقايون همافران در آن شرايط هم اتحاد خودشون رو حسابي حفظ كرده بودند . همان طور كه گفتم سكوت شرط اوليه حضور در آن مكان بود . چون بعضي ها شب ها كار مي كردند و طبيعي است كه روز بايد مي خوابيدند .. و بر عكس .. آن ها وقتي روز بعد بيدار شده و ما رو در كنار خود ديدند ، خيلي تعجب كرده ولي واقعآ ميهمانوازي كردند . يكي دو تا تلفن هم در راه پله بود . كه شماره گير نداشت .. و مخصوص اطلاع رساني بود . البته اكثر آقايون بي سيم داشتند .. و با رمپ پرواز و متخصصان خود در ارتباط بودند .. بعد از صرف نهار به خاطر خرابي هوا تقاضاي سوخت كرديم .. بعد از سوخت گيري منتظر اعلام عمليات براي ساعت پرواز بوديم ...

صداي هلهله و شادي ....

تقريبآ بعد از ظهر بود كه ناگهان صداي صلوات هاي بلند همراه با شادي و هلهله از همه جا به گوش رسيد . نمي دونستيم جريان چيست .. با عجله خودمون رو به عمليات رسونده و از پرسنل اون جا دليل اين همه سر و صدا رو سوال كرديم . آن ها در حالي كه مي خنديدند گفتند مگه خبر رو نشنيديد ؟ وقتي پاسخ منفي ما رو شنيدند ، با همون حالت گفتند .. نيروهاي رزمنده ايراني طي عملياتي مشترك با نيروي هوايي موفق شدند بخش عظيمي از خاك ايران رو از عراقي ها پس گرفته و نيروي دريايي آن ها رو هم منهدم كنند !! واقعيت اش اينه من اون موقع زياد به اخبار مربوط به جنگ كه از صدا و سيما اعلام مي شد اعتمادي نداشتم .. ولي اين بار يه لحظه احساس كردم من هم سهم كوچكي در آزاد سازي خاك عزيز كشورم دارم . نخستين بار بود كه حس مي كردم تمام اون سختي ها و ريسك هايي كه در پرواز انجام داديم به نتيجه رسيده است .. همين احساس شادي و غروز رو در چهره بقيه ياران هم ديدم .. باور كنيد ديگه ذره اي نگراني از وضعيت منطقه و هواي خراب براي مراجعت نداشتيم . همه لحظه شماري مي كرديم تا به تهران برگرديم ..

مدتي بعد از ماجرا ....

يادم نيست كه چقدر از اين ماجرا گذشته بود .. اما يه روز كه مطابق معمول به خط پرواز پا گذاشتم ، بچه ها با خوشحالي گفتند .. مژده ! گفتم چي شده ؟ خبر دادند تمام پرسنلي كه اون شب در ماموريت حضور داشتند ، به صورت كتبي مورد تشويق قرار گرفته اند .. و قراره در ميدان صبحگاه اسامي و ماده دستور اعلام بشه .. از شما چه پنهون من اهل صبحگاه رفتن نبودم .. معمولآ بچه هاي خط به دليل حساسيت شغل شون هيچ گاه به ميدان صبحگاه نمي رفتند .. ! ولي اون روز مجبور شديم بعد از سال ها حضور داشته باشيم . اسامي همه ياران قرائت شد . غير از ما و گروه پروازي خفاش يك گروه هم از بچه هاي زحمتكش بوئينگ سوخت رسان در ليست بودند .. از پايگاه شكاري نام تمام خلباناني كه اون شب در محافظت ما نقش داشته و روز بعد در مانور مشترك نقش داشتند ، با افتخار قرائت شد . من واقعآ بغض ام گرفته بود . حال خودم رو نمي فهميدم ..

پايان خوش ماجرا كه تلخ شد ... !!

مدتي بعد از اين ماجرا يه روز من رو به ستاد پايگاه احضارم كردند .. بدجوري ترسيده بودم ..!! با خود گفتم دوباره مي خواهند گير دهند كه چرا شوخي و خنده زياد مي كنم .. وقتي به امور اداري رسيدم به من خبر دادند به فرمان رئيس جمهور وقت حواله پنج باب خانه مسكوني به اقساط طولاني مدت در بهترين نقطه شهر شيراز تقديم بچه ها شده كه سه باب از آن ها به خلبانان شكاري و دو تاي بقيه رو به پايگاه يكم ترابري داده اند و بنا به دستور فرماندهي پايگاه يكي از آن ها به شما تعلق مي گيرد .. ! آن گاه ورقه معرفي نامه رو به من دادند .. يك هفته مرخصي گرفته و به شيراز رفتم .. ديدم آپارتمان ها هنوز حاضر نيستند .. و بايد پول بابت آن پرداخت شود .. من احمق گفتم اين چه كاري است ؟ خب در تهران اين كار رو مي كنم .. كي مي ره شيراز !!؟‌ به همين دليل بلانسبت خريت كرده و گفتم حواله آن رو بفروشم .. ابتدا به چند بنگاه رفتم .. وقتي ديدند غريب ام حسابي تو سر مال زدند .. در نهايت يكي گفت من پنجاه هزار تومان مي خرم !! آخه اون موقع پنجاه هزار تومان كلي پول بود . خلاصه بچه بازي در آورده و به همان مبلغ فروختم .. وقتي به تهران امدم بچه هاي شكاري نزدم اومده كه از من بخرند .. وقتي گفتم با آن قيمت فروخته ام ، خيلي تغجب كردند !! يادمه مي گفتند ما حاضريم پانصد هزار تومان از شما بخريم ! ولي ديگه فايده اي نداشت .. پنجاه تومان هم غنيمت بود .. !!‌ من كه براي پول به ماموريت نرفته بودم .. بعد ها شنيدم يكي از بهترين برج هاي شيراز است كه اغلب نمايندگان مجلس و مسئولان آن ها رو خريداري كرده اند ..پشيماني كه سودي نداشت !

راستي صحبت از پايگاه وحدتي و دزفول شد ياد يکي از هموطنان دزفولي افتادم که سايت جالبي با نام ( شهر من دزفول ) براي بچه دزفيلي هاي با مرام راه اندازي کرده است .ديدن آن خالي از لطف نيست .. حتمآ سري به آن بزنيد .

dfhbsh.jpg

در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .

بهروز مدرسی

این پست ساعت ۴:۴۵ دقيقه بامداد به تاريخ دهم مهر ماه ۱۳۸۹ پایان یافت .

پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران

ajr4i2ce8c0d7seedv8o.jpgWeblog-Archive-.jpg

آرشیو سایت اينجا آرشیو وبلاگ اینجا

pplnwui1jq5rw7l7897x.jpg

پیشنهاد دو پست دولتی توسط احمدی نژاد ( اینجا )

چگونه به جای دختر خارجی ، برادر پاسداری را تحویل ام دادند !! ( اینجا )

  • چگونه از تهمت کودتای نوژه ، نجات پیدا کردم !!؟ ( اینجا )
  • به جای قطعه هواپیما بهروز وثوقی تحویل دادند !! (اینجا )
  • ماجرای جدا شدن سر مسافری در مقابل چشمان خانواده اش !! (اینجا )
  • نقش ستون پنجم در سقوط هواپیمای آیت الله محلاتی ! ( اینجا )
  • آیا تاکنون آتش گرفتن انسانی رو از نزدیک دیده اید !!؟ ( اینجا )
  • ادار خلبان ، نظم پایگاه را به هم ریخت !! (اینجا )
  • دلایل سقوط هواپیمای خبرنگاران ! ( اینجا )
  • آیا زندانیان سیاسی به دریاچه نمک ریخته می شدند !!؟ ( اینجا )
  • چگونه به دبیر کلی حزب خران برگزیده شدم !!؟؟ ( اینجا )
  • انتقاد از اعلیحضرت همایونی جهت رفاه الاغ !! ( اینجا )
  • با خلخالی در صحرای طبس ! ( اینجا )
  • چرا در پرواز آبنبات تعاروف می کنند !؟ (اینجا )
  • پرواز به قبیله آدمخواران !! (اینجا )
  • عملیات محرمانه نجات زندانیان ( اینجا )
  • ماجرای اشگ ننه علی ( اینجا )

    شوخی با حاج آقا در جبهه ! ( اینجا