Sunday, August 29, 2010

اپروچ اشتباه

شیرجه اشتباه به خاک دشمن .. !

njbmc4g1wz8x0d3t227y.gif

تقديم به شهداي گمنام ارتش قهرمان خصوصآ پرسنل تكاور و نيروهاي هوابرد كه عاشقانه با تمام وجود از وجب به وجب خاك ايران عزيز جوانمردانه دفاع كرده و مظلومانه به شهادت رسيدند . روحشان شاد .

vigxe9s62j9ap99ffzxz.jpg

" اپروچ اشتباه در خاك بصره " عنوان مطلب اين پست است كه تقديم شما ياران عزيزان و خوانندگان بسيار محترم مي كنم . اميدوارم از خواندن ان لذت ببريد . يادمه در خلال يكي از مطالب قديمي اشاره مختصري به اين اتفاق كرده بودم . اما در راستاي بازخواني و احياي مطالب قديمي مخصوصآ آن هايي كه در سال نخست راه اندازي تارنماي خود به ان ها سرسري پرداخته بودم ، اين بار هم قصد دارم كامل تر به يكي از خاطراتي كه با تكاوران و نيروهاي ويژه يگان هاي هوابرد داشتم ، بپردازم . مسلمآ خوانندگان و ياران قديمي مستحضر هستند .. از روزي كه تصاوير و طراحي ها جاي خود رو در كنار نگارش هايم باز كردند ، همواه تلاش كرده ام يك نظمي در رنگ پس زمينه ها بوجود آورم . تا خوانندگان محترم به دليل مرور مطالب تقريبآ طولاني كم تر خسته شوند . اما گاهي اوقات به لحاظ ماهيت رنگي بعضي از تصاوير پايه حفظ نظم غير ممكن مي شود ! مثلآ در تصاوير اين پست عكس هايي كه گوياي توفان و گردو غبار هستند ، همگي به رنگ زرد نخودي و كم رنگ هستند .. در حالي كه طبق نظم رنگ بندي ،در اين پست بايستي از رنگ بنفش در پس زمينه بهر مي بردم ! اگرچه بنده به كمك تروكاژ هاي فتوشاپ تقريبآ موفق به تغير رنگ هاي پس زمينه شدم ، اما اعتراف مي كنم كيفيت طراحي ها به دلم نيست و از اين رو از همه شما بزرگواران پوزش مي خواهم ..

متآسفانه امروز متوجه شدم بنا به تصميمات سياسي سايت " بلاگفا " از سوي مخابرات مسدود شده است . من هيچ قضاوتي در باب اين اتفاق نمي كنم . اما حتمآ مي دانيد كه بنده از روز نخستي كه سايت ام رو راه اندازي كردم ، از اديتور مجهز بلاگفا براي نگارش و تنظيم سايت ام استفاده مي كنم . و حال با مسدود شدن ان ، دسترسي و استفاده از آرشيو مطالب نيمه اماده پست هاي بعدي به همراه تمام مطالب قديمي ام تقريبآ غير ممكن شده است ! اميدوارم مشكلات بلاگفا مثل سنوات سابق بزودي برطرف شود . اما مايلم شما خودتون قضاوت كنيد ... چگونه با كم شدن و محدوديت ابزار هاي نگارش وب با آرامش به كارم ادامه دهم !؟ شايد باورتون نشه ديشب تا نزديكي هاي بامداد سرگرم آپلود تصاوير و جايگزيني ان ها در مطالبي بودم كه به دليل همين محدوديت ها عملآ حذف شده بودند ! و تنها موفق به اصلاح سه چهار پست شدم ! و حال با از دست دادن بلاگفا واقعآ نمي دونم چگونه و چطور به راهم ادامه دهم ..!!؟ فراموش نكنيد كه داشتن آرامش اولين شرط نگارش است .. به هر حال دوستان و خوانندگان وبلاگ توجه داشته باشند كه از اين به بعد براي مشاهده مطالب به سايت سر بزنند .

كلام اخر اين كه .. يك خبر بسيار خوش براي آن دسته از خوانندگان محترمي دارم كه هر از گاهي بنده رو تشويق مي كردند به منظور حفظ خاطرات و مطالب مندرج در سايت آن ها رو به صورت كتاب منتشر نمايم . و همواره پاسخ بنده به اين بزرگوران عدم توان مالي براي نشر بود . ولي در همه حال اين نويد رو به دوستان مي دادم كه هر كسي مايل به اين كار باشد ، رسمآ و رايگان اين حق رو به ان ها واگذار خواهم كرد .. اما تا امروز هيچ خبري نشد . اما چند روزي است كه از بنده دعوت به عمل امده است در يك همايش بزرگ بين المللي كه در باره شهيد بزرگوار چمران است ، مسئوليت هايي در بخش هاي هماهنگي ، تشريفات و امور رسانه اي داشته باشم . از آن جايي كه متوليان اين حركت فرهنگي علاوه بر مهندس چمران عزيزاني در امور دفاع مقدس هم دستي بر اتش دارند ، قول همكاري و درج كتابي از نوشته هايم رو دادند . ضمنآ در آينده نزديك نياز به همكاران جواني مقيم تهران دارم كه در بخش هاي متعدد و اجرايي همايش كه دهم مهر ماه زمان اجراي ان است ؛ قادر به همكاري باشند . همزمان يك فيلم ۲۶ قسمتي مستند هم با عنوان " از بركلي تا دحلاويه " كليد خواهد خورد ، كه در اين كار هم نقش مديريت و برنامه ريزي رو خواهم داشت .. از همه دوستاني كه مايل به همكاري در زمينه هاي مختلف هستند خواهش مي كنم از طريق اي ميل مكاتبه فرمايند ..

برچسب ها : فرودگاه آبادان + بصره + اپروچ + تکاوران هوابرد + هواپیمای سی - ۱۳۰ + گرد و غبار + دریادار مدنی +

يك فلاش بك به اوايل انقلاب .. !

اگه خاطر مبارك تون باشه قبلآ اشاره به اين موضوع كرده بودم كه پيش از پيروزي انقلاب در واحد عمليات و ديسپچ پايگاه يكم ترابري مامور شده بودم . و فقط گاه بي گاهي در روزهاي استراحتم به خط پرواز برگشته و ملزومات پروازي ام رو انجام مي دادم ! خب به محض پيروزي انقلاب اسلامي و گاف بزرگي كه از روي علاقه به شاه و ارتش شاهنشاهي در روز ۲۶ دي ماه ۵۷ ( روزي كه محمد رضا شاه با فرح پهلوي در حال ترك كشور بود ) در جمع ياران و همكارن نيروي هوايي كه همگي خيره به صفحه تلويزيون رويداد هاي سياسي رو تعقيب مي كردند ، بروز داده و از روي سادگي با صداي بلند اعلام كردم .. حاضرم دخترم بهاره را ( كه اون موقع فقط يازده ماه سن داشت ) در جلوي پاي اعليحضرت قرباني كنم تا مانع ترك كشور شود ..!! اگر چه كم تر كسي به اين نظريه بچگانه ام واكنش نشون داد ، اما در نخستين روز انقلاب همين كه قدم به داخل پايگاه گذاشتم يكي به من ندا داد .. مواظب باش ياران اخيرآ انقلابي شده حكم قتل تو رو صادر كرده اند !! و از شخصي به نام ( صبري ) نام برد كه از زير دستانم بود ! از ترس جان يك راست به يگان خدمتي ام كه خط پرواز سي - ۱۳۰ بود رفته و در آن هياهو و برخورد انديشه ها و مباحث سياسي و دوستان تازه انقلابي شده ، خودم رو به سرپرست خط پرواز معرفي كرده و اعلام كردم كه ديگه به عمليات باز نخواهم گشت ..! و آن ها هم از خدا خواسته به دليل كمبود نفرات قديمي و افزايش پرواز هاي جديد سريع من رو به آمار گرفتند . در اين جا لازم مي دونم به يك نكته اساسي و تكراري اعتراف كنم .. اگر چه علاقه ام به شاه ريشه در كودكي و رشد يافته در محيط هاي نظامي داشت ، اما بعد از انقلاب هرگز سعي نكردم نقش يك آدم مخالف رو ايفا كنم . به عبارتي هرگز در اجراي وظايف ام كم فروشي نكردم .. و بعد از مرگ شاه همه چيز برايم پايان يافت . زماني هم كه بحث جنگ پيش امد سعي كردم بيش تر از توانم در راه دفاع از خاك وطنم كوشش نمايم . ضمن اين كه هرگز سعي نكردم براي خود تاريخچه انقلابي و ضد شاهنشاهي تهيه كرده تا براي پيشرفت در سطوح مختلف جامعه از ان به عنوان سكوي پرش استفاده نمايم .. هميشه و همه جا واقعيت رو گفته ام . چون ملاك عملكرد است .

خط پرواز سي - ۱۳۰ ، بعد از انقلاب ..

در تمام سال هايي كه از محل اصلي خدمتي ام يعني خط پرواز سي - ۱۳۰ دور مونده بودم ، هميشه با بچه ها و دوستانم در ارتباط بودم . و اغلب روز ها در سر راه خود به ساختمان عمليات ، دقايقي رو به شوخي و تفريح با همكارانم مي پرداختم .. اما زماني كه به اجبار برگشتم ، همه چيز تغير يافته بود ..!! نه بچه ها همون افراد قديمي در گذشته بودند و نه فضاي حاكم بر محيط چون قديم بود ..! همه جا بوي انقلاب به مشام مي امد .. ! اما يك مسئله خيلي آزارم مي داد و آن هم نقش بازي كردن و به اصطلاح انقلاب بازي بعضي از همكاران بود كه تا ديروز چهره خوشنامي نداشتند ! البته شنيده بودم نفس انقلاب يعني تغير ماهيت يك شبه ! اما گاهي دم خروس بد جوري از زير لباس مقدس پرواز بيرون مي زد ! ما در ميان همكاران خود خيلي ها رو داشتيم كه واقعآ مومن بودند . و هميشه در زمان رژيم گذشته حتي در ماموريت هاي خارج از كشور تكاليف ديني خود رو بدون تظاهر انجام مي دادند .. اما تعجب من و بعضي از دوستان از عده اي خاص بود كه تا همان ديروز در حمل سگ ملكه مادر و چمدان هايش به درون جامبو جت با چه اشتياقي كمك مي كرد و با بوسه بر دك و پوز حيوان لجام گسيخته عشق خود رو به خاندان پهلوي نشان مي داد ! اما دقيقآ روز بعد با بستن پارچه اي قرمز به سبك كاپيتان هاي فوتبال اداي انقلابيون جهان را در آورده و زودتر از همه به جمع كميته انقلابيون پايگاه پيوسته بود ! خب اين ها بد جوري دلم رو به درد مي اورد ! جالب اين كه هركي آن ها رو نمي شناخت ، فكر مي كرد خودشون و هفت پشت اون ها ادم هاي انقلابي و مومني بوده اند ..! تنها تعداد معدودي از بچه ها همان گونه كه در گذشته بودند ، عمل كرده و مثل من هاج و اج به همكاران تغير قيافه داده نگاه مي كردند ! حتي ماشالله مداح هم يك روز وقتي از پرواز فرود امد در رمپ خط پرواز در پاسخ به يكي از خبرنگار تلويزيوني از ماموريت هاي تبعيض آميز زمان شاه زبان به گله و اعتراض گشوده و اشاره به حمل حيوانات درباري در پرواز هاي طولاني نموده و گفت .. به سگ هاي شاه بيشتر از ما مي رسيدند .. !! به اين فضا جر و بحث هاي انقلابي رو هم اضافه كنيد .. ! روزي نبود كه سخني از آلنده ، ژنرال پينوشه ، چه گوارا ، شيلي نشنويم ! تازه يك سري كلمات و واژه هاي جديدي رو هم براي اولين بار به گوش مون مي خورد ! به همين دليل سعي مي كردم با رفتن به پرواز از اين محيط دور باشم ! ضمن اين كه اشتياق خيلي زيادي هم براي پرواز داشتم .. و سال ها دوري از محيط به اين عشق و علاقه افزوده بود .. !

وضعیت پرواز ها در آن روز گار ...

هرچه از عمر انقلاب مي گذشت علاوه بر عادي شدن تدريجي وضعيت سياسي كشور ، پرواز ها هم روال عادي شدن خود رو طي مي كردند . اما در يك نگاه تحليلي تفاوت هاي ماهوي با قبل از انقلاب داشت . به عبارت ساده تر مهم ترين نكته اي كه به چشم مي آمد ، قطع پرواز هاي لجستيك به غرب مخصوصآ امريكا بود ! نويد اين امر ابتدا با پاره شدن جدول نوبت پرواز بچه ها به پنج قاره دنيا كليد خورد ! جدولي كه ساليان متوالي بر روي يكي از ديوار هاي خط پرواز نصب شده بود و ظاهرآ با يك حركت انقلابي بخشي از ان كه مربوط به ماموريت هاي امريكا بود ، محو و نابود شده بود ! جدولي كه همواره محل مناقشه و پارتي بازي از ما بهترون ها بود ! براي اين كه دوستان در جريان حق كشي ها قرار گيرند ، با اجازتون نقبي به دوران قبل از انقلاب مي زنم .. همان طور كه اشاره شد ساليان سال بود كه بر روي يك كاغذ بزرگ مقوايي كه اسامي پنج قاره جهان بر روي آن درج شده بود ، نوبت ماموريت هاي برنامه ريزي شده به اقصي نقاط دنيا در آن نوشته مي شد .. تا دوستان از قبل خود رو براي ماموريت هاي خارج از كشور اماده كنند . البته بقدري حجم پرواز ها زياد بود ، كه كم تر كسي گله از نوبت داشت بلكه برعكس دعوا و هياهو براي نرفتن به ماموريت خارج بود .. !! اما نكته اصلي فرق قاره ها با هم بود ! پر واضح است پرواز هاي آمريكا و اروپا به لحاظ جذابيت بر ماموريت هاي آسيايي و اروپايي اولويت داشت ! اما براي اين كه عدالت رعايت شود ، ظاهرآ بايد همه به طور مساوي به هر پنج قاره مي رفتند . اما باور كنيد رازي در انجام عدالت همه بچه ها رو آزار مي داد و آن نوبت نورچشمي هاي پاچه خوار بود ! و كسي هم موفق به كشف حيله آقايون نشده بود .. تا اين كه درست مدتي قبل از انقلآب عاقبت " فيروز خان مومني " ملقب به فيروز زبل ترفند رو كشف كرد .. كه البته خيلي دير شده بود ! قضيه از اين قرار بود كه در جدول كذايي همه اسامي روي نوبت تعين شده بود اما از ان جايي كه براي هر ماموريت يك نفر هم رزرو داشت ، اما آقايون معمولآ فرد مورد نظر خود رو در جدول مثلآ براي آفريقا مشخص مي كردند .. از سوي ديگر همان فرد رزرو پرواز امريكا هم بود .. خب تا اين جاي قضيه مورد مشكوكي به چشم نمي خورد ! اما حضرات چند روز قبل از موعد پرواز آمريكا ، نفر اصلي رو به ماموريتي چون آسيا مي فرستادند و در نتيجه نفر رزرو مورد علاقه ان ها بدون كوچك ترين سوء ظني به سوي آمريكا بال مي گشود .. !!

البته نا به ساماني و پارتي بازي براي آدم هاي متملق و پاچه خوار تنها به پرواز هاي برنامه ريزيزي شده خلاصه نمي شد ! بلكه اين امر در ماموريت هاي خارج از برنامه كه تعدادشون شكر خدا به مراتب بالاتر از پروازهاي روتين بود هم به كرات اتفاق مي افتاد ! بگذريم .. جالب اين كه اوايل انقلاب هيچ برنامه مدوني براي پروازهاي خارج از كشور پيش بيني نشده بود .. به همين دليل يك روز كه طبق معمول به اداره اومدم ، با كمال تعجب مشاهده كردم كه يك پرواز براي " عمان " تعين شده است ! و كسي هم راغب به رفتن نيست ! لذا تا قدم به خط پرواز گذاشتم پرسيدند حاضري به " ظفار " بروي !!؟؟ پاسخ ام طبق معمول مثبت بود . اما اين كه چرا كسي راغب به اين ماموريت نبود رو بعدآ كشف كردم .. و آن صرفآ به دليل عدم قبول پول ايران در بازار عمان بود ! در باره اين كه چرا بعد از انقلاب اين پرواز صورت گرفت ، در مطالب قبلي توضيح دادم كه به خاطر بردن ناخدايي ارشد به منطقه بود تا براي برگرداندن وسايل و تجهيزات گران بهاي ارتش كه در بيابان هاي كشور عمان خاك مي خورد ، تخمين بزند چند كشتي به منطقه اعزام شود .. ! واي اگه بدونيد چه سرمايه انبوهي زير آفتاب سوزان در حال نابودي بود !؟ از انواع وسايل نقليه گرفته تا وسايل و تجهيزات ستادي و پرسنلي .. همه بعد از وقوع انقلاب و بازگشت ارتش شاهنشاهي به كشور ، همين جوري بي صاحب روي زمين در حال پوسيدن بود .. ببخشيد توضيحات جنبي كمي زياد شد ! از وضعيت پرواز ها مي گفتم .. يك سري ماموريت هاي جديد كه قبلآ نداشتيم به برنامه هاي ما افزوده شد .. كه تا اون جايي كه يادمه حمل و جابه جايي سكه و اسكناس هاي جديد براي جايگزيني بود . آن ايام در بعضي مراكز استان ها و شهر ها شورش هايي به چشم مي خورد كه ريشه در قوميت ها داشت .. و از اون جايي كه سپاه تازه شكل گرفته بود ، از نيروهاي ارتشي براي حفظ آرامش مردم شهر ها استفاده مي شد . كه وظيفه حمل و نقل آن ها به عهده ما بود .. !

شورش در خوزستان

در باره علل و دلايل شورش و نافرماني برخي اهالي خوزستان در اوايل انقلاب حرف و حديث فراواني نقل شده است . همان گونه كه در مطالب قديمي استناد به خبر بعضي خبرگزاري ها كردم ، اين بار هم براي اون دسته از خوانندگاني كه تازه به جمع ياران همدل و صميمي پيوسته اند ، نگاهي به اخبار آن ايام كه توسط منابع رسمي و شناخته شده منعكس شده است ، جلب مي كنم . شريف نيوز مي نويسد :

ماه پس از پیروزی انقلاب یعنی در ماه های آغازین سال ۱۳۵۸ گروهی به نام المنظمه السیاسیه الشعب العرب در استان خوزستان و به ویژه خرمشهر و اهواز فعالیت گسترده ای را آغاز كرد.

  • اعضای این سازمان كه در پی پیروزی انقلاب در برخی ساختمان‌های مستحكم باقی مانده از رژیم شاه در خرمشهر مستقر شده بودند به قاچاق اسلحه از مرز عراق اقدام كردند. به دلیل اوضاع نابسامان ارتش، مرزداری این نقاط به شیوخ عشایر سپرده شده بود كه اكثراً از حامیان سازمان خلق عرب بودند.
  • سازمان سیاسی خلق عرب- یا آن گونه كه خرمشهری‌ها می‌گفتند خلق عرب- خواهان خروج نیروهای نظامی از خرمشهر(محمره )و خودمختاری خوزستان (عربستان ) به مركزیت الأحواز بودند.
  • در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ كه دو طرف رو در روی یكدیگر صف بندی كرده بودند، نیروهای خلق عرب پس از سخنان تحریك آمیز شیخ شبیر در مسجد امام صادق(ع) با حمله به ساختمان كانون، آن را به آتش كشیدند و تمامی اعضای غیرعرب آن- از جمله محمد جهان آرا- را به گروگان گرفتند
  • استاندار خوزستان دریادار دكتر احمد مدنی كه همزمان فرمانده نیروی دریایی ارتش نیز بود به خرمشهر رفت و مشغول مذاكره با شیخ شبیر شد. مذاكره آن دو هنوز ادامه داشت كه با تصرف شهربانی خرمشهر توسط خلق عرب، اوضاع شهر وارد فضای دیگری شد.
  • در روزهای ابتدای خرداد ۵۸ مسأله خلع سلاح عمومی و تخلیه ساختمان‌های دولتی اشغال شده پس از پیروزی انقلاب مطرح شد كه با مقاومت خلق عرب وارد مرحله خطرناكی شد
  • عاقبت در پی زد و خوردهای پراكنده كه به شهادت دو پاسدار انجامید، در روز چهارشنبه ۹ خرداد ۵۸ مهلت مقرر به پایان رسید و وضع فوق العاده اعلام شد ۶ روز بعد با پایان وضعیت فوق العاده راهپیمایی‌ها و تیراندازی‌های شبانه و درگیری‌های پراكنده از سرگرفته شد. انفجار در خط آهن خرمشهر- اهواز خشونت‌ها را دامن زد. به دنبال این انفجار چندین انبار و اماكن دولتی مورد حمله قرار گرفت و مهاجمین چندین كشتی را در اسكله خرمشهر به آتش كشیدند دوبار به فرودگاه اهواز حمله شد و لوله‌های نفت منفجر گردید.
  • و سرانجام در روز ۲۴ تیرماه ۱۳۵۸ در پی چند روز نبرد خیابانی نفس گیر، غائله خلق عرب در خرمشهر پایان یافت

    سايت تابناك هم به واقعه خوزستان و دلايل آن پرداخته است ، كه قسمت هايي از آن را درج مي كنم :

    پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران رژيم عراق تحركاتي را عليه نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد. علاوه بر تحركات مرزي اقدامات گسترده‌اي در داخل به ويژه خوزستان در پشتيباني از گروه‌هاي ضد انقلاب داخلي به عمل مي‌آورد.

    در اين ميان عرب زبان بودن بخشي از مردم اين منطقه دستاويز مناسبي براي طرح جدايي خوزستان از ايران شده بود. به همين جهت عراق با گردآوري عناصر گروه منحل شده خلق عرب و همچنين برقراري ارتباطات گسترده با برخي از سران عشاير عرب به آموزش، تسليح وتحريك آنان براي راه‌اندازي درگيري‌هاي منطقه‌اي ايجاد زمينه جداسازي خوزستان مبادرت ورزيد. عناصر گروه خلق عرب در ماه‌هاي ارديبهشت، خرداد و تير 1358 علاوه بر درگيري مسلحانه به اقداماتي همچون ايجاد آشوب، بمب‌گذاري، ترور و سرقت سلاح و مهمات مبادرت مي‌ورزيدند.

    اين اقدامات چندان افزايش يافت كه مردم شهربه جان آمدند و در تاريخ 23 تير ماه سال 1358 به مراكز استقرار گروه‌هاي خلق عرب هجوم بردند و ضمن دستگيري عده‌اي از عناصر فعال ضد انقلاب بقيه را متواري كردند. حكومت عراق پس از فروكش كردن آشوب سازمان خلق عرب در خرمشهر همچنان به توطئه‌هاي خود در خوزستان ادامه مي‌داد.

    c9grzonv11okublhvvhp.jpg

    figt25aw3ruekq5p1q.jpg

    يك توضيح ضروري ...

    قبل از اين كه به يكي از مطالب تكراري بپردازم ، اجازه مي خواهم كمي ديگر به عقب برگشته و در باره حال و روز آن ايام باز هم اشاراتي بكنم . در باره اهميت " همدلي و هماهنگي " بين گروه هاي پروازي حتمآ مطالبي شنيديد . و مي دانيد كه اين امر به ظاهر ساده چقدر در ايمني پرواز ها موثر است . همدلي بين اعضاي پروازي يا ( كرو كردينتور ) در ماموريت ها بي نهايت مهم است . متآسفانه گاهي اوقات چه در ارتش شاهنشاهي و چه بعد از انقلاب گاهي اين امر به خاطر مسايلي كه اشاره خواهم كرد رعايت نمي شد .. و چه بسا سبب افزايش ريسك پرواز مخصوصا در مواقع اضطراري مي شد . نمونه بارز ان را مي توان بهسانحه هواپيماي زنده ياد تيمسار آروندي اشاره كرد كه كمك خلبان وي مرحوم " نصرالله بيك " علي رغم اين كه خود استاد خلبان بود ، به دليل حضور فرمانده پايگاه در موقع فرود در باند كوتاه دوشان تپه و اشتباه در محاسبه شيب و سرعت اپروچ در موقع لندينگ شدت ضربه وارده به چرخ هاي عقب سمت راست ، باعث فرو رفتن ميله ارابه فرود به زير بال كه مخازن سوخت در ان ها قرار دارد ، باعث آتش سوزي ناگهاني و سانحه شد .. ! در حالي كه اگه اون حس همدلي در بين گروه وجود داشت ، مسلمآ مرحوم بيك سريع عمل " گو اراند " رو انجام داده و مجددآ فرود مي امدند .. ! همان گونه كه متوجه شديد يكي از عوامل مهم عدم همدلي حضور مقامات عالي رتبه در كابين به منظور انجام ملزومات پرواز است . اغلب پيش مي امد استاد خلباني قديمي كه سال ها از گردان هاي پروازي خود به دور بوده و به دليل دارا بودن مسئوليت هايي در ستاد هاي كل نيروي هوايي خيلي كم در گير ماموريت هاي نظامي شده و زماني هم كه تصميم به پرواز مي گرفتند ، رابطه گروه پروازي فاقد صميمت و همدلي هاي لازم بود .. و به عبارتي بچه ها در پرواز راحتي هميشگي رو نداشتند . و اين مسئله ريسك پرواز ها رو بالا مي برد .. و در مواقع اضطراري نمي شد هواپيما رو كنترل كرد ..

    بعد از انقلاب عوامل عدم همدلي به نوعي افزايش يافت ! به عبارتي علاوه بر مشكل قبلي دال بر حضور افسران رده بالا به كابين ، اختلافات عقيدتي در مسايل سياسي و وابستگي بعضي از خدمه به نهاد هاي انقلابي همچون گروه ضربت پايگاه يا حتي ناميده شدن بعضي همكاران با عناوين " حزب الهي " كار چيدمان گروه هاي يك دست پروازي عملآ مشكل شده بود ! به عنوان مثال كافي بود در جمع يك گروه پروازي فردي با عقايد تند يا حرب الهي حضور مي يافت .. اگر چه بر اساس قانون اكثريت فرد فوق در اقليت مطلق بود ، اما همان اقليت مطلق اجازه هر نوع شوخي و حتي بحث هاي سياسي رو در محاق خود سانسوري مي برد .. !! زيرا گرو هاي پروازي خصوصآ در ماموريت هاي طولاني براي وقت كشي عادت به حرف زدن دارند .. و برخي از بچه ها عين شكارچي ها بايستي مرتب از هر دري سخن بگويند .. ! مخصوصآ بعد از انقلاب كه سوژه براي غيبت كردن و طرح مسايل سياسي فراوان بود .. !! اما حضور يك نفر هم عقيده با ديگران سبب سلب آرامش از همه مي شد .. ! گاهي هم پيش مي امد كه بعضي از اساتيد خلبان ها ذاتآ انسان هاي سخت گير و منظبتي بودند . و به هيچ عنوان اهل شوخي و يا به اصطلاح عاميانه اش " خاله بازي " نبودند ! كه اين مورد در هر دو نظام وجود داشت . يادمه پيش از انقلاب سرهنگ خلباني به نام " عميدي " داشتيم كه هر از گاهي از ستاد نيرو مي امد .. خيلي خيلي خشك بود .. از همه ايراد مي گرفت . بي نهايت مقرراتي بود ! تمام مسير هاي طولاني رو با دست هواپيما رو كنترل مي كرد ! و هرگز از خلبان اتوماتيك استفاده نمي كرد ! وي معتقد بود بايد حقوقي كه مي گيريم حلال باشد .. !! هيچ كسي جرآت سرو كله زدن با او را نداشت .. الا يك نفر ناوبر به نام آقا ناصر كه خيلي شوخ بود .. و در همه پرواز ها با سخنان و شوخي هاي جالب خود به بچه ها روحيه مي داد . يك روز سرهنگ عميدي در حال خواندن چك ليست قبل از پرواز بود كه ناصر خان از روي شيطنت سريع در جواب كاپيتان عبوس مي گفت .. " چك " !! سرهنگ كه مي دانست او كنترل نكرده پاسخ مي دهد ، يك بار در حالي كه چك ليست رو مي خواند .. سريع گفت " زيم زيم " و ناصر خان هم بلافاصله جواب داد .. چك !! اگه بدونيد چه غوغاي خنده داري بر پا شده بود .. !!

    انتخاب پارتنر مناسب در پرواز ..

    به دلايلي كه عرض كردم اغلب بچه ها دوست داشتند با ادم هاي باحالي پرواز كنند تا به ان ها خوش بگذرد .. يا لااقل از نظر عقيده همفكر و هم مرام خودشون باشند . طبيعي است كه اعلب دست چين كردن گروه هايي با مشخصات ياد شده عملآ غير ممكن بود ! لذا بعضي ها براي خود پارتنر هايي رو برگزيده بودند و طوري برنامه ريزي مي كردند كه اغلب با هم ديگر پرواز كنند .. من هم از اين قاعده مستثني نبودم .. البته به خاطر شيطنت هايي كه داشتم و اغلب شرايط رو خودم به وجود مي اوردم ، ناهمگوني گروه پرواز برايم مهم نبود زيرا از پس هر نوع ادمي بر مي امدم ! خصوصآ بروبچه هاي مومن و حزب الهي رو كه به مفهوم واقعي كاري مي كردم كه از خنده روده بر شوند .. !‌ نمونه آن يكي از برادران محترم گروه ضربت به نام " بردار موسوي " بود . اگر چه انسان شريفي بود ، لذا به دليل شخصيتي كه داشت معمولآ كم تر مي خنديد .. اون بنده خدا طي حادثه اي اسفناك عده زيادي از اقوام خود و همسرش رو از دست داده بود .. بعد از مدتي كه به پرواز امده بود ، از بدشانسي اش به پست من خورد .. يادمه پرواز به منطقه جنگي بود .. و قارقارك ما هم موقع استارت يكي از شفت هاي ملخ اش شكست .. و ما در منطقه خطرناك موندگار شديم .. من براي روحيه دادن رفتم تو فاز شيطنت .. باور كنيد اين بنده خدا بقدري از ته دل خنديد كه مجبور به خواهش و تمنا شد كه او را نخندانم .. زيرا فك اش رو عمل كرده بود و بيم آن مي رفت كه از جاي خود در آيد .. !! بگذريم . راستش رو بخواهيد من هم بدم نمي امد گاهي با بعضي از ادم هايي كه دوستشون داشتم پرواز كنم .. ! مخصوصآ در جمع معلم خلبانان ترجيح مي دادم با افرادي كه با ان ها راحت بودم ماموريت بروم . البته اين رو هم اضافه كنم .. كه امكان انتخاب معمولآ وجود نداشت .. اما چون من اغلب در خارج از نوبت ام پرواز مي رفتم ، و حتي در مواقع استراحتم به پايگاه مي امدم ، حق انتخاب با خودم بود كه با چه كسي و يا چه گروهي ماموريت بروم .. يكي از آن ها اون موقع سروان شيرازي بود ( كه اگه يادتون باشه روز ۲۱ بهمن با هم به كيش رفتيم و به دليل خراب شدن هواپيما روز بعد كه ساعت حكومت نظامي تغير كرده بود به تهران رسيديم .. )

    از همان ايام رابطه دوستي ام با جناب شيرازي برقرار شد .. بعد ها هم تا درجه سرهنگي يادمه كه گه گداري پرواز مي امد .. خصوصآ در زمان جنگ كه من عادت داشتم در ماموريت هاي " طرح گسترش " به مشهد ، موتور سيكلت تريل قرمز رنگ خودم رو هم در هواپيما گذاشته و با خود به محل ماموريت ببرم ! و چون جناب شيرازي هم موتور سوار بود ، رابطه دوستي ما خيلي عاطفي و صميمي بود . در خاطره اي كه نقل مي كنم ، فرمانده هواپيما جناب شيرازي بود .

    ماجراي كماندو ها

    اهالي آبادان يادشونه كه اون قديم ها وقتي هواپيمايي مي خواست تو فرودگاه شهرشون فرود بياد ، مجبور بود يه كمي وارد خاك عراق شده و سپس تو آبادان بنشينه . اين كه مي گم قديم ها براي اين است كه سال هاست به آبادان نرفته ام . اطلاع ندارم كه هنوز هم اين طور است يا نه ؟ راستش نمي دونم روزي كه مهندسان نقشه اين باند رو مي كشيدند آيا به اين موضوع فكر كرده بودند يا نه ؟ شايد هم اون زمان مرز عراق با شهر آبادان به اين صورت نبوده است . به هر حال به قول دايي جان ناپلئون كار كار انگليسي هاست ! حتمآ حكمتي تو كارشون بوده است . يادم نيست كه آيا جنگ با عراق شروع شده بود يا نه .. ولي هر چه بود روابط خيلي تيره بود . به طوري كه عراقي ها رو اون ايام دشمن تلقي مي كرديم . به احتمال زياد زمان شلوغي هاي خوزستان در اوايل انقلاب بود . كه دريادار مدني هم استاندار بود . اگه باز هم اشتباه نكنم اون شورش و اغتشاشات به تحريك عراقي ها و شخص صدام حسين بود كه فكر مي كرد حالا كه انقلاب شده با تحريك بعضي از مردم به آرزوي ديرينه اش كه همانا دسترسي به منابع نفتي خرمشهر و آبادان است خواهد رسيد ....

    z4ljymzbwqzujhwdav4n.gif

    به هر حال به هر دليلي كه بود ما ماموريت داشتيم يه تعداد از اون كماندوهاي قبراق رو كه به قول بچه ها قادرند از ديوار راست هم بالا بروند رو براي ايجاد نظم يا مقابله با دشمن به آبادان ببريم . ماشاالله همه سر حال و با روحيه بودند . صبح از رمپ پرواز سي - ۱۳۰ آقايون را سوار كرديم و به سمت آبادان راهي شديم . از شانس بدمون اون روز يه افسر ناوبر داشتيم كه خيلي شوخ و بي توجه به مسئوليت اش بود . البته اين رو هم بگم كه افسر فوق يكي از آدم هاي باسواد در جمع ناوبران هواپيما محسوب مي شد. اما يه خورده كه نه ، بلكه بي نهايت آدم سر به هوا و بذله گويي بود . سر به سر همه مي گذاشت . حتي ژنرال هاي قديمي هم كه گاهي از ستاد عمليات نيروي هوايي براي پرواز مي آمدند و همه از آن ها حساب مي بردند ، اين آقا به اون ها هم گير مي داد . در شرايط عادي پرواز با او لذت بخش بود . ولي مشكل اين بود كه اين همكارمون در شرايط سخت اضطراري هم دست از شوخي و بذله گويي بر نمي داشت .....

    با ذكر يه خاطره اي از شيرين كاري هاي او ( باز خاطره در خاطره شد !!‌) به ادامه اين ماجرا مي پردازم . معمولآ در هر پروازي بعد از اين كه هواپيما از زمين بلند مي شود ، افسر ناوبر بلافاصله مسير ها رو با ادوات و نرم افزار هايي كه داره محاسبه كرده و بعد از يادداشت در روي كاغذ كوچكي آن را به دست كمك خلبان هواپيما مي سپارد . و آن فرد از روي آن نوشته ساعات تقرب و دور شدن از ايستگاه هاي مسير رو به برج كنترل اعلام مي نمايد . بايد اضافه كنم كه اين محاسبه بايد خيلي خيلي دقيق باشد . و اگر در طول پرواز بر اثر تغير مسير و شدت باد كه باعث تغير در سرعت هواپيما و همچنين در ساعات اعلام شده به برج مراقبت پرواز مي شود ، وظيفه افسر ناوبر است كه سريع اين تغيرات در زمان رو اصلاح نموده ساعت و دقيقه دقيق رسيدن به ايستگاه هاي مسير را اعلام نمايد . يك دقيقه اشتباه در محاسبه ممكن است سبب حوادث ناگواري شود . و اما اين دوست ما در يك پرواز خيلي مهم به جاي دادن اطلاعات مسير كرمان ، كرمانشاه رو محاسبه نموده بود ....!!

    nmtoge2eoomyzfczqtt2.gif

    وقتي از او مي پرسند مرد حسابي چرا مسير رو اشتباه اعلام كردي ، با شوخي مي گويد مگر فرقي هم مي كند ؟! خلاصه در اون ماموريت كماندو ها اين همكار بذله گوي ما هم حضور داشت ! بد شانسي ديگر ما بدي هواي خوزستان مخصوصآ منطقه آبادان بود . ولي همان طور كه اشاره نمودم روي دانش و تسلط ناوبرمون حساب كرده بوديم . و مي دونستيم در هر شرايطي او توانايي راهنمايي ما به باند شهر آبادان رو داره . طبق محاسبات با نزديك شدن به شهر ارتفاع هواپيما رو كم كرديم . ولي اصلآ زمين ديده نمي شد . اما به دليل مسطح بودن زمين زير پامون با خيال آسوده همچنان به كم نمودن ازتفاع پرداختيم ... گرد و غبار ناجوري منطقه رو فرا گرفته بود . در شرايط عادي ما در چنين هوايي مجاز به نشستن نبوديم . ولي به دليل شرايط مملكت و همچنين حضور معلم خلبان در كابين به پيشروي ادامه داديم . ناوبر بذله گوي ما هم انگار نه انگار كه شرايط اضطراري است ، براي خودش آواز مي خواند !! و هر گاه با پرخاش ما مواجه مي شد ، مي گفت ادامه دهيد ...

    بعد از دقايقي كه براي ما زمان واقعآ به وحشت سپري مي شد ، افسر ناوبر با خونسردي اعلام كرد ، الان بايد فرودگاه جلوي دماغتون باشه بياييد پائين تر .. نترسيد اون با من ..!! و بدين سان ما يه عده كماندوي مسلح ارتفاع خود رو كم كرديم و به محضي كه زمين ديده شد ، مشاهده كرديم اثري از فرودگاه يا شهر به چشم نمي خورد ! اما بر عكس گفته هاي ناوبر در سمت چپ مون آثاري از زندگي و شهر به چشم مي خورد . به حساب اين كه ناوبر اشتباه كرده با خيال آسوده به سوي آن منطقه سر هواپيما رو چرخانديم ... اما هنوز گرد و غبار وجود داشت . ديگه چيزي با زمين فاصله نداشتيم كه باند فرود هم مشخص شد . اما همين كه نزديك تر شده و داشتيم چرخ ها رو به زمين مي گذاشتيم ، با كمال تعجب ديدم تابلوهاي تبليغاتي به زبان عربي در دو طرف باند ديده مي شود ! هنوز دوزاري هيچ كس كامل نيفتاده بود كه اين جا آبادان نيست ، ناگهان ديدم فرمانده كماندو ها سراسيمه به كابين آمده و اظهار داشت اين جا عراق است ...

    2ygxiwzqdwtzmjmynnlu.gif

    شجاعت افسر فرمانده تفنگداران :

    هنوز حرف او در دهانش بود كه ديدم افسر معلم خلبان در يك چشم بر هم زدن فشار بر دسته گاز آورده و بر سرعت هواپيما افزود .. افسر فرمانده تفنگداران از من تقاضاي بلند گوي دستي نمود . وقتي دليل نيازش رو پرسيدم گفت . ممكن است شكاري هاي عراقي ما را وادار به نشستن بنمايند . من مي خواهم دستورات لازم را به افراد تحت امرم بدهم . چون همان گونه كه مي دانيد داخل هواپيماي سي - 130 خيلي سر و صدا داره .. و صداي هيچ كس به ديگري نمي رسد . چه برسد به اين كه بخواهي با همه مسافران حرف بزني ! وقتي دليل در خواست بلندگو را متوجه شدم ، بهش گفتم ما يك ميكروفن داريم كه با اون معمولآ براي مكالمات داخلي و گفتگو با مسافران استفاده مي كنيم . و سريع اون رو كار انداخته و به دستش دادم ... ديگه حواسم به پرواز نبود . افسر شجاع در حالي كه رگ هاي گردن اش متورم شده بود ، با صداي بلند خطاب به كماندو هاي زير دست اش گفت : همه مسلح شويد . و آماده باشيد ممكن است مجبور به پياده شدن در خاك دشمن شويم ...

    در حالي كه عرق بر چهره سرخ او نشسته بود به تفنگداران گفت : آقايون به محضي كه به هر دليلي در عراق مجبور به پياده شدن شديم ، شما بدون اين كه منتظر دستورات بعدي من باشيد ، فوري هر جنبنده اي رو ديديد ، آتش گشوده و سعي كنيد تا مي توانيد گروگان بگيريد . نجات جان شما بستگي به گروگان هايي است كه مي گيريد ..! خدايا چه مي شنوم ؟ خب من اون موقع خيلي جوون و تازه كار بودم ... همه چيز برام عجيب بود .. ناگهان ديدم معلم خلبان از توي گوشي اش گفت حواستون از پنجره كابين به بيرون باشه ، ببينيد هواپيماي شكاري عراقي رو مي بينيد يا نه ؟ ما داريم وارد خاك خودمون مي شيم ... من كه تا اون لحظه محو دستورات و راهنمايي هاي فرمانده گارد تفنگداران شده بودم ، اصلآ خطر را احساس نكردم . اما وقتي وارد فضاي خاك ميهن عزيز خودمون گشتيم ، تازه فهميدم چه خطري از بيخ گوش ما رد شده است . در اين ماجرا من هيچ گاه عكس العمل سريع معلم خلبان و تدبير آن فرمانده رو فراموش نمي كنم ...

    lzeoywi5wlzdg2emij4x.gif

    كلام اخر ....

    اگر چه ماجراي دلاور مردي و رشادت نيروهاي رزمنده ايران خصوصآ دلاور مردان ارتشي هرگز از اذهان مردم بزرگوار ايران فراموش نمي شود ، اما خاطره فوق قطره كوچكي از شجاعت پرسنل هوابرد و تكاوران ارتش بود كه تقديم شما شد .. يادشون گرامي باد

    dfhbsh.jpg

    در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .

    بهروز مدرسی

    این پست ساعت ۶:۴۰ دقيقه بامداد تاريخ سي و يكم خرداد ماه ماه ۱۳۸۹ پایان یافت .

    پاینده و برقرار باد ارتشیان دلاور و قهرمان ایران

    ajr4i2ce8c0d7seedv8o.jpg {
    function anonymous()
    {
    function anonymous()
    {
    return enlargeWithSlideshow();
    }
    }
    }" href="http://dc173.4shared.com/img/144132520/a1935f2d/Weblog-Archive-.jpg?sizeM=7">Weblog-Archive-.jpg

    آرشیو سایت اينجا آرشیو وبلاگ اینجا

    بهروز جان در اوائل سال 1373 بود و آژانس من باتفاق دو آژانس بزرگ در تهران به شراکت در پروژه ای توریستی اقامتی در جزیره کیش مشغول بودیم.کارمان از رونق خوبی برخوردار شده و شهرت مان در میان سازمان ها و جامعه جهانگردی کشور بالا گرفته بود. نظر به این که ما در کیش فعال بودیم نامه ای دریافت کردیم که سازمان منطقه آزاد قشم نیز از ما برای سرمایه گذاری در قشم دعوت بعمل آورده بود. می دانید که همواره میان کیش و قشم در توسعه و آبادانی و جلب توریست رقابتی طولانی جریان داشته و دارد. بهمین علت بمجرد موفقیت نسبی یک نفر یا گروه در کیش بدنبال آن ها از قشم می آیند و با انواع ترفند ها تشویق می کنند تا در قشم هم طرح های مشابه را پیاده نمایند.متاسفانه قشم بدلیل بزرگی (شش برابر سنگاپور است! ) همیشه از کیش عقب تر است . کیش فقط 92 کیلومتر مربع است و عمران و آبادانی در آن بسیار ساده تر و شدنی تر است . در زمان مدیریت دکتر شمس اردگانی بر منطقه آزاد قشم بود که از ما رسما دعوت بعمل آمد. روزی برایمان بلیط بندر عباس ارسال کردند تا چند روز بعد عازم شده و از آنجا به قشم برویم . پرواز بعلت مشغله زیاد ما عوض شد و یک روز زودتر گرفتیم تا زودتر هم برگردیم. رابطین ما کمی در اطلاع رسانی تعلل کردند و بجای مثلا ساعت 16 ساعت 11 صبح به بندر رسیدیم . بما گفته بودند رئیس منطقه برایمان هلی کوپتر خواهد فرستاد ولی بدلیل زودتر رسیدن ما از آن خبری نبود. بسرعت خودرا از فرودگاه به ساحل رساندیم تا با قایق های تندرو به قشم برویم . باوجود این که ظاهرا و در ساحل دریا بسیار آرام می نمود ولی قایقرانان از حرکت امتناع می نمودند و می گفتند(دریا طوفانی است) ! ما هر چه نگاه می کردیم باور نکردنی بود زیرا حتی برگ درختان تکان نمی خوردند چه برسد به طوفان ! خلاصه قایق تندرو منتفی شد و از طریق چند دلال موفق شدیم رای موافق یک ناخدا را بگیریم و با لنج او که در شرف حرکت کردن بود عازم شویم.ما چهار نفر بودیم و درون لنج هم غیر از کارکنان سه نفر دیگر هم که از کسبه قشم بودند حضور داشتند.سرتاسر لنج پر بود از جعبه های میوه مانند لیمو و نارنگی و تره بار و یک مینی بوس اسیب دیده در تصادف که برای تعمیر رفته بود و حالا داشت برمی گشت و چندین رول موکت و فرش ماشینی و سایر اجناس سوپری و بقالی. همان سه چهار نفر هم صاحبان کالا ها بودند. بهر حال ضمن ان که با ما هم بمثابه دیگر بارها رفتار می شد ولی خوشحال بودیم که به قایقرانان تندرو کلک زده و زودتر از آن ها خواهیم رسید تا آن ها باشند خودشان را برای ما لوس نکنند و دست ما را پس نزنند!! لنج درب داغون و زهوار در رفته با سروصدای زیاد و دود غلیظ از بندر جدا شد و از دهانه وارد آب های تنگه هرمز گردید.چشمتان روز بد نبیند بمحض این که حدود ده دقیقه به جلو رفت ناگهان با صدای مهیبی بطرف آسمان رفت و بشدت به سطح آب کوبیده شد! بنحوی که دو جعبه میوه از جای خود کنده شده و بشدت با پشت ما چهارنفر که در جلوی میوه ها مشغول لذت بردن از آبی دریا بودیم برخورد نموده و هر یک از ما را چون پر کاه بسوئی افکند.تکانهای لنج ناشی از طوفان بشکلی بود که ما نمی توانستیم حتی نیم خیز شویم چه برسد باینکه چاره ای بیندیشیم.
    مسیر طبیعی از بندرعباس تا قشم در هوای خوب و عادی با این لنج ها حدود 2 ساعت و با قایق تندرو در حدود 40 دقیقه بما گفته شده بود.لنجی که علاوه بر بارهای مختلف و نیمه سنگین یک مینی بوس را نیز حمل می کرد همانند یک پوشال به آسمان می رفت و به سطح آب کوبیده می شد و ما خود را بخاطر گوش نکردن به نصایح قایقرانان فحش می دادیم.تازه درک می کردیم که چرا با وجود آرامش ظاهری دریا آن ها بحرف ما و پیشنهاد پول زیاد ما وقعی ننهادند و مارا نبردند. مسیر دو ساعتی ما بشکل زیگزاک حدود سه و نیم ساعت بطول انجامید و حقیر سرا پا تقصیر و دو نفر دیگر از همسفران بشدت دریازده شده و حالت تهوع شدیدی پیدا کردیم بنحوی که بمجرد رسیدن به ساحل نیمه بیهوش به پشت یک وانت مزدا منتقل شده و درازکش یک ساعتی به مداوای ما مشغول بودند تا توانستیم روی پای خود راه برویم!! پس از نرمال شدن نسبی وضعیت تلفنی با مرکز منطقه آزاد تماس گرفته و اطلاع دادیم تا هلی کوپتر برای ما نفرستند و گفتیم که با لنج در این طوفان آمده ایم و اکنون در جزیره هستیم که البته از این دیوانگی ما کلی تعجب کردند! به هتل محل استقرار خود رسیدیم و پس از استراحت و صرف شام و گشت مختصری در اطراف هتل در هنگام صرف چای با دو خلبان نظامی هلی کوپتر آشنا شدیم و گفتند که فردا صبح مارا برای بازدید هوائی از جزیره و انتخاب محل های مناسب برای هتل سازی همراهی خواهند نمود. این دو نفر سرهنگ هوانیروز و هشت سال جنگ را در جبهه گذرانده بودند.از تیپ و قیافه و سن و سال و طرز حرف زدن و راه رفتن معلوم بود که پس از جنگ برای این که بیکاری اذیتشان نکند به منطقه آزاد قشم مامور شده اند وگرنه این کارهای ساده برایشان بازی بود !! بگذریم فردا صبح پس از صبحانه عازم محل پارک هلی کوپتر ها شدیم.مانیفست اسامی که عازم این گشت هوائی بودند توسط یکنفر درجه دار تنظیم و تحویل خلبانان شد.دو هلی کوپتر سفید و سبز که شکل مخصوصی داشتند و بی شباهت به بل و کبرا های جنگی بودند در پارکینگ با آرامش استراحت می کردند.ما را بطرف سبز هدایت کردند و همگی سوار شدیم.دو خلبان در صندلی خود قرار گرفتند و استارت زدند.روشن نشد! دوباره...بازهم نشد! یکی از خلبانان برسم سایر اصحاب پرواز برگشت و بما نگاهی کرد و گفت یکنفر بد شانس امروز در میان ماست!


    البته بشوخی می گفت ولی کمی هم جدی چاشنی حرفش بود!! ظاهرا باطری خالی کرده بود.(این را خلبان گفت..دروغ راستش با خودش) پیشنهاد کرد با هلی کوپتر سفید بپریم.ما مثل بچه آدم پیاده شده و عازم پرنده دوم شدیم.همه در جای خود قرار گرفتیم و استارت کرد.یکبار دو بار نشد!! درجه بنزین را نشان داد و گفت لامصب دیروز دیدم بنزین نداریم ولی یادم رفت! پیاده شدیم و با یک لندرور چند نفری عازم محلی در همان نزدیکی شدیم و با دریافت 6 پیت حلبی بنزین هلی گوپتر بازگشتیم.پیت ها را در مخزن سرازیر کرده و دوباره سوار شدیم.این بار استارت جواب داد و در یک چشم بر هم زدن به نزدیکی ابرها رسیدیم. هلی کوپتر متعلق به اطفاء حریق بود و سال ها در جنگ پریده و بسیار فرسوده و صداهای دردناک داشت ! لرزش بسیار شدید حتی خلبان ها را آزار می داد.بنحوی که پشت سر هم فرمان را عوض می کردند تا استراحت کنند. صدای زیاد پروانه باعث شده بود نتوانیم با هم حرف بزنیم و فقط با اشاره دست منظورمان را می فهماندیم یا محلی را به یکدیگر نشان می دادیم.خلبان ها که پشتشان بما بود و اصلا توجهی بما نداشتند.کوه های ماسه ای کوتاه و بلندی در قشم وجوددارند که گاهی در ظرف مدت کوتاهی از بین می روند و انسان به چشمان خود شک می کند! هر بار برای رفتن پشت این تپه ها ناچاربودیم با شیب تندی بطرف بالا پرواز کنیم و قله آنرا رد کرده مجددا بپائین دایو کنیم.دوستان خلبان با وسیله خود همانند کودکی که با یک عروسک پلاستیکی بازی می کند خونسردانه ما را بالا و پائین می انداختند و اصلا رویشان را هم برنمی گرداندند!! در یکی از همین سربالائی های کوهستانی، شیب تند و لرزش زیاد باعث شد درب عقب هلیکوپتر که یک لولای بسیار ساده و نامتعادل داشت باز شود..فشار باد یک لنگه درب را از جا درآورد و 12 جلیقه نجات که برنگ زرد فسفری در قسمت تحتانی درب قرارداشتند در ثانیه ای در آسمان پراکنده شده و چهارنفر از سرنشینان که در قسمت انتهائی نشسته بودند با آمدن باد سنگین بدرون هلی کوپتر بشدت بطرف خارج کشیده شدند...یکی از آن 4 نفر هم بنده بودم ! راستی یادم رفت بگم که کمربندهای صندلی ها همگی پاره و خراب و بعضی از ما شاید از روی ترس فقط بخشی از تسمه را که در هوا آویزان بود سفت گرفته بودیم که مثلا ایمن تر باشد! وحشت مرگ و نیستی را بوضوح در چشمان دونفر از همکاران که در شرف سقوط بودند می دیدیم و ما دو نفر دیگر هم پاچه شلوار دو نفر دیگر را از روی استیصال گرفته و نمیخواستیم بمیریم !! بهر زحمتی بود و با زدن به شانه های خلبانان، دوستان خونسرد ما متوجه وضعیت وخیم و نامتعادل ما شدند و بسرعت دایو کردند تا ارتفاع کم کنند.خوشبختانه طوفان وجود نداشت و فقط بازشدن ناگهانی درب ها باعث نفوذ هوا بداخل شده و تعادل را بر هم زده بود. بسختی در نقطه ای فرود اضطراری کرده و از حال ما جویا شدند! بااینکه اصرار کردیم که از خیر پرواز گذشته و با بی سیم اطلاع دهند با ماشین بدنبال ما بیایند، قبول نکردند و آن را سرپیچی از دستور مافوق (رئیس منطقه آزاد) تعبیر نمودند! خلبان گفت من پرواز میکنم و شما جلیقه هارا که در کوهستان پراکنده شده بودند بمن نشان دهید، پائین می آیم و برمیدارم!
    هرچه التماس کردیم که پدر بیامرز ما پول تمام آن ها را می دهیم یا برایتان می خریم...دست از این آرتیست بازی بردار...قبول نکرد و گفت که نظامی است و برایش مسئولیت دارد. مرغ یک پا داشت و پرواز کرد.قلب همه ما داشت از جا در می آمد! باور کنید بیش از 11 بار در لب صخره ها و لای سنگ ها و نوک قله ها و لب دره ها نشست و برخاست و یکی یکی سرکار استواری که همراهمان بود می پرید پائین و جلیقه ها را جمع می کرد و تحویل می داد.در یکی از همین جستجو ها لنگه درب سقوط کرده را نیز یافتند و بالا آوردند و بزور سر جایش چسباندند !! تنها کاری که ما توانستیم بکنیم این بود که بقیه برنامه بازدید را کنسل کردیم و به پایگاه بازگشتیم.تکمیل بازدید بوسیله ماشین فردای آنروز انجام گرفت ولی هنوز یک سکانس از این بازی خطرناک باقی بود و آن هم انتقال ما بوسیله همین هلی کوپتر ها به فرودکاه بندر عباس و پرواز به تهران بود. هر چه اصرار کردیم که با قایق برویم بااحترام قبول نکردند و آنرا بی احترامی بما تلقی نمودند! سر ساعت 16 یک روز جمعه بطرف فرودگاه بندر پرواز کردیم در حالی که بدنبال این اتفاقات با خلبانان بسیار دوست شده بودیم.در روز روشن و از بالا کشتیهای بزرگ و کوچک و لنجهای بسیاری را بما نشان دادند و واقعا از پرواز لذت بردیم.درست زیر ایرباس ایران ایر که عازم تهران بود مارا پیاده کردند!
    (خوش خدمتی!)بهنگام دیده بوسی با آن ها و خداحافظی پیشنهاد دادند زیر پرنده خود عکس یادگاری بگیریم. با خوشحالی به خط شدیم و یکی از کارمندان زمینی هما این زحمت را بر عهده گرفت و ما دست در گردن فیگور گرفتیم! بمجرد تمام شدن عکاسی دو ماشین سپاه آژیر کشان بطرف ما آمدند و مثل این که دزد گرفته باشند ما را محاصره کردند!! دو خلبان ارتشی که حوصله درگیری نداشتند و یا به مصلحت نمی دانستند که بگویند پیشنهاد عکاسی را آن ها داده اند، بسرعت و با استفاده از فرصت پرنده آهنین را از جا کنده و در آسمان نیلگون دریا محو شدند.ما ماندیم و بچه های یکدنده سپاه فرودگاه و انتقال به پست فرماندهی! پرواز هما با لطف بسیار حدود 45 دقیقه تاخیر کرد تا ما با دادن فیلم ها و تعهد و مشخصات جد و آبادی ، خلاصی یافته و در صندلی های خود مستقر شویم.در طول این مسیر یک ساعت و نیمی بندر به تهران خسته و دلگیر به این سفر پر ماجرا و خاطره انگیز فکر می کردیم و این که چگونه همه مراحل این سفر 48 ساعته با حادثه همراه شد. ولی بهر حال خدا را شکر کردیم که بخیر گذشت

    سفر به كيش در روزهاي نخست انقلاب

    به قلم : آقاي محمود فرنودي

    تشكر و قدرداني

    خانم "آينا فخيمي " جزو دوستان بسيار عزيز و نازنين ام است كه خيلي برايش احترام قائل هستم . او علاوه بر شخصيت بزرگوارش ، شاعره و نويسنده زبر دستي است كه دست بر قضا انديشه هاي خود را با نام اون دختر زيباي آذربايجاني ( آذربایجانین ان گؤزل قیزی ) در وبلاگي به همين نام منتشر مي كند . بنده وظيفه خود مي دونم از آيناي عزيزم به خاطر محبتي كه به بنده دارد ، بدينوسيله رسمآ از وي تشكر و قدر داني كنم . شايسته است با حضور در تارنماي اين هنرمند فرهيخته بر بنده منت فرماييد .

    مطالب خواندنی

    پیشنهاد دو پست دولتی توسط احمدی نژاد ( اینجا )

    چگونه به جای دختر خارجی ، برادر پاسداری را تحویل ام دادند !! ( اینجا )

  • چگونه از تهمت کودتای نوژه ، نجات پیدا کردم !!؟ ( اینجا )
  • به جای قطعه هواپیما بهروز وثوقی تحویل دادند !! (اینجا )
  • ماجرای جدا شدن سر مسافری در مقابل چشمان خانواده اش !! (اینجا )
  • نقش ستون پنجم در سقوط هواپیمای آیت الله محلاتی ! ( اینجا )
  • آیا تاکنون آتش گرفتن انسانی رو از نزدیک دیده اید !!؟ ( اینجا )
  • ادار خلبان ، نظم پایگاه را به هم ریخت !! (اینجا )
  • دلایل سقوط هواپیمای خبرنگاران ! ( اینجا )
  • آیا زندانیان سیاسی به دریاچه نمک ریخته می شدند !!؟ ( اینجا )
  • چگونه به دبیر کلی حزب خران برگزیده شدم !!؟؟ ( اینجا )
  • انتقاد از اعلیحضرت همایونی جهت رفاه الاغ !! ( اینجا )
  • با خلخالی در صحرای طبس ! ( اینجا )
  • چرا در پرواز آبنبات تعاروف می کنند !؟ (اینجا )
  • پرواز به قبیله آدمخواران !! (اینجا )
  • عملیات محرمانه نجات زندانیان ( اینجا )
  • ماجرای اشگ ننه علی ( اینجا )

    شوخی با حاج آقا در جبهه ! ( اینجا